قسمت سیزدهم :ایمیل کورش کبیر
درود
میدانیم . بله میدانیم که دیشب تیم ملی کشور عزیز ما به کرهءجنوبی باخت .
ما بیشتر از شما حرص و جوش خوردیم .
این جمشید شاه عزیز دیروز جام جهان نمایش را آورده بود و داشتیم مستقیم فوتبال را نگاه میکردیم .
یک پاکت بزرگ هم پاپ کورن آوردیم ،همان که شما بهش میگویید چس فیل .اینجا بهش میگویند رایحهءخوش ماموت .
لابد میپرسید مااز کجا با فوتبال آشناییم ؟
اختیار دارید .اگر بدانید هر ساله چه مسابقاتی برزخ برگزار میشود این سوالها را نمیپرسیدید .
همین سه هفته پیش مسابقات جام حذفی بین اهالی بهشت و جهنم برگزار شد و تیم پادشاهان آریایی که خودمان کاپیتانش بودیم به قهرمانی رسید .
در مصاحبهءمطبوعاتی که به همت جناب جبرئیل برگزار شد،دوستان میگفتند ،جناب کورش ،زمان آن نرسیده که روی نیمکت بنشینید و میدان را به پادشاهان جوانتر بدهید . گفتیم .اولاً تهبادی به تِنُّ تال نیت دوماً به تُما ته ملبوطه؟
جمشید شاه که کنار ما ایستاده بود یواشکی سقلمه ای بما زد و گفت: قربان دارید به لحجهء علی دایی صحبت میکنید . زود خودمان را جمع و جور کردیم.
کاپیتان تیم مقابل یعنی تیم دوزخیان را هم یک نفر به عده داشت که از آوردن نامش معذورم چون پابلیشر گفته فیلتر میکنند ایمیلمان را .
یکی از خبرنگاران پرسید :آقای....چرا شما از تاکتیک همیشگی و قدیمی خود که منسوخ شده و کاربردی ندارد استفادهمیکنید؟
ایشان در جواب گفتند:لکن،شما سوالی داری بکن وگرنه حرف نزن .
خبرنگار با دلخوری گفت:این چه طرز برخورد با خبرنگاران است ؟مگه شما ادب ندارید.
کاپیتان تیم دوزخیان با ابرو به ته سالن اشاره کرد و گفت:آدولف؟بعد با ابرو به خبرنگار اشاره کرد . سه سوت نگذشت که خبرنگار را لت وپار از روی زمین جمع کردند .
خلاصه خواستیم بگوییم که ما خیلی خوب فوتبال را میشناسیم و خودمان اینکاره ایم .
بگذریم .نشسته بودیم و نظاره گر فوتبال ایران وکره بودیم .
صد دفعه به این داریوش کبیر گفته بودیم که عزیز من ،انقدر به اسرافیل رو نزن ، ایشان بارها گفته اند که سورشان را دست کسی نمیدهند ،اما مگر به گوش داریوش خان رفت؟
باز هم تا اسرافیل را دید گفت:جناب اسرافیل میشود لطفاًآن سورتان را بدهید ما تیممان را تشویق کنیم.
جناب اسرافیل که دیگر کلافه شده بود گفت:آقای داریوش ،عزیز من ،سرور بزرگوار ،من این سور را نمیتوانم به کسی بدهم ،چند بار بگویم .
داریوش گفت:خساست میکنید وگرنه خودتان صد بار از این سور برای صدا زدن این و آن و نواختن موسیقی استفاده کرده اید
اسرافیل گفت:بله عزیزمن ،استفاده کرده ام ،چون من بلدم چطور استفاده کنم ،شما وارد نیستید ،یک وقت نُت را اشتباه میزنید و هرچه مرده در قبرستان است به هوای اینکه روز قیامت شده از قبر برمیخیزد .آنوقت من جواب خداوند را چه بدهم ؟
تشری زدیم و با اخم به داریوش کبیر گفتیم بیا بنشین فوتبالمان را ببینیم .ووووزیلا میخواهیم چکار؟
نشستیم . نمیدانیم این طرز حرف زدن را جمشید شاه از کجا یاد گرفته ،البته میشود حدس زد ،حتماًاز همین گوینده ها وگزارشگران فوتبال یاد گرفته . صدای جام جهان نمارا قطع کرده بود و خودش ،لحظه به لحظهء مسابقه را گزارش میکرد
. −نصرتی...یه پاس عرضی میفرسته برای حاج صفی،حالا نکونام صاحب توپ میشه یه دریبل میزنه ،چه میکنه این نکونام حالا باید پاس بده ....نه ...نه...نه ...سونگ ریونگ ارتباط رو قع میکنه ،پاس برای کیم جون ایل ...حالا یه سانتر روی دروازه و ...وااااای ...ضربهءمهلک کیم ایل سونگ از بالای دروازه رد میشه .
همینطور میگفت و میگفت و میگفت و ماهم دل توی دلمان نبود .
−خوب تماشاچیهای فهیم ایرانی رو میبینیم که پرچم مقدس..... به همین ترتیب کل بازی را گزارش کرد تا...تا آن گل کذایی را خوردیم .
کره،کره،کره...کرهءجنوبی ،،،،آ ی که وقتی نقشهءکره را دیدیم چقدر لجمان گرفت .
به داریوش کبیر گفتیم :آخه یک نفر نیست بگوید مورچه چیست که کله پاچه اش باشد .کل این دو کشور کرهءشمالی و جنوبی را بهم گره بزنند و یکی کنند اندازهء یک روستای همایونی ما هم نمیشود اما ببین چه میکنند با فرزندان ما.
داریوش گفت: قبلاً این دو کشور یکی بودند بعد از هم جدا شدند
پرسیدیم تو از کجا میدانی؟
لبخندی زد و گفت:جناب میکائیل یک سایتی درست کردند بنام ،ویکی میکائیل ، خیلی سایت پر محتواییست .یکی دوبار ابلیس برایش ویروس فرستاد و چند بار خواست هکش کند اما با آنتی ویروس عزرائیل و تدابیر ایشان ،تلاش ابلیس بی نتیجه ماند .
خیلی غصه خوردیم ،خیلی . شاید ۴ سال دیگر به یجایی برسید ،اما ما چشممان آب نمیخورد .
هر ۴سال یبار همین را میگویید اما بازهم با این مسئولین فوتبال و امکاناتی که دارید ،همینکه در مرحلهءمقدماتی حذف نشید جای شکرگزاری دارد .
هربار که تیم ملی میبازد اول مسئولین ۳ساعت سخنرانی میکنند و شعار میدهند که آ ی ملت ،از الان باید بفکر ۴سال آینده باشیم ،بهترین مربی را میاوریم ،ال میکنیم ،بل میکنیم . بعد میگردند یک مربی از بین آب حوضی ها و اسفند دودکن های کشور کرواسی پیدا میکنند ،بعد از ۲ماه ردش میکنند و نقدعلی سمنانی را جایش میگذارند تا بموقع یک مربی بین المللی بجایش بیاورند .۳
سال هم هی میگویند این مربی را میاوریم ،اون مربی را میاوریم و توی سرو کله هم میزنند و چند ماه مانده به مسابقات ،بدلیل کمبود وقت یک مربی میاورند و نتیجه اش هم میشود شکست .
دوباره همان شعارها و ادعاها تکرار میشود .
خوب بگذریم ،کجای ماجرا بودیم؟آها رسیده بودیم به آنجا که گفتم .دم در باغ جناب فردوسی ،پابلیشر عکس جنتی را برای ما فرستاد و ما هم تا در را باز کردند دویدیم به سمت موال .
−−−−−−−−
اینکه در بدو ورود به موال باغ جناب فردوسی هجوم بردیم و چند ساعت ماندیم ،چقدرمارا پیش ایشان شرمسار کرد بماند .
اصلاً رویمان نمیشود تعریف کنیم . اما دست خودمان که نیست .چهرهءکریه المنظر که میبینیم کار مهسل میکند برایمان . جناب داریوش از یکطرف و جناب حافظ از طرف دیگر زیر بغلمان را گرفتند و مارا بردند و روی تختی که وسط باغ حکیم فردوسی بود . دراز شدیم .
یکی از فرشتگان دربان باغ فردوسی سریع رفت تا ایشان را خبر کند و دیگری هم همانطور که در قسمت قبل گفتم ،پس از گفتگوهای زیاد بین من و دوستان قرارشد برود نبال ابوعلی سینا .
چند لحظه نگذشت که چندنفر از فرشتگان محافظ حکیم فردوسی آمدند و مرا برتخت خواباندند و بطرف منزل ایشان که در انتهای باغ بود بردند .
جناب فردوسی را دیدیم که بانگرانی دم در ایستاده و منتظر ماست . بمحض دیدن ما آمد جلو وگفت ،ای بابا چه برسر شما آمده جناب کورش ؟ دلپیچه!؟آ نهم در برزخ!؟
بعد با حافظ شیرازی حسابی چاق سلامتی کردند و روبوسی و بعد هم با داریوش کبیر . باهمان حال دل درد و سرگیجه گفتیم :داریوش جان ،پس جمشید کجاست؟
داریوش یکدفعه مثل کسی که چیزی یادش آمده باشد از جایش جست وگفت:دم در،دم در ایستاده
جناب فردوسی پرسیدند:چرا دم در؟چرا تشریف نیاودن تو؟
باناله گفتیم:رویشان نمیشود .
حکیم فردوسی خنده کنان گفتند:که اینطور؟هنوز ایشان از من دلخور هستند؟
داریوش به عجله خواست برود جمشیدشاه را بیاورد که ناگهان دیدیم ،جمشید شاه بین دو مرد تنومند وارد شد .
چنان هیبتشان زیاد بود و چنان تنومند بودند که یک لحظه دلپیچه را فراموش کردیم و بهشان خیره شدیم .
درست است که بالای ۲متر قد داشتند و چهارشانه وتنومند بودند ولی خیلی مهربان بودند و بالبخند جمشید شاه را آوردند .
جمشید الکی قیافهءافراد دلخورراگرفته بود و به زمین نگاه میکرد ،اما جناب فردوسی با خوشرویی رفت و بغلش کرد و به او خوش آمد گفت .
جمشید هم رفته رفته لبخند زد و سفت فردوسی را در آغوش فشرد .
بالبخندی مصنوعی در حالی که هنوز از درد بخود میپیچیدیم به قدوبالای آن دونفر نگاهی کردیم و به جناب فردوسی گفتیم:به به چه بادیگاردهای خوش هیکلی دارید شما .
جناب فردوسی فرمودند . محافظ؟ این دو مرد را میگویید؟
خندیدند و گفتند:این دو را نمیشناسید؟ رستم ؟سهراب؟ نمیشناسید
نیمخیز شدیم و با اشتیاق گفتیم ،به به،به ،راستی میگویید؟ جناب رستم ،مشتاق دیدار ،سهراب جان ،ای شیطون ،توراهم دوست داشتیم ببینیم .
هردو با لبخند درودی فرستادند و مودبانه کنار جناب فردوسی ایستادند .
حکیم فردوسی بسیار محترمانه به حافظ شیرازی تعارف کردند تا بنشینند و سپس به خدمتکاران دستور دادند تا از ما پذیرایی کنند. وما همچنان دچار دلپیچه بودیم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر