ایمیل کورش کبیر.قسمت اول
من کورش شاه شاهان ،شاه هخامنشی اراده فرمودم تا ایمیلی به آن بندهءحقیر(پابلیشر )فرستاده و به این وسیله با فرزندان ایران زمین سخن بگویم.بی مقدمه تشریف فرما میشویم سر اصل مطلب
آیا ما گناه فرمودیم که پادشاه شما شدیم؟
اصلاًاگر ما نخواهیم پادشاه شما باشیم چه کسی را باید ببینیم؟
مگر گناه کرده ایم که یک روز میگویید بخواب ،یک روز میگویید پاشو ،یک روز با بولدوزر قصد تخریب مقبرهءهمایونی میکنید روزدیگر سد میسازید و آب میبندید زیر مقبرهءما!!!!؟؟؟؟یک روز با بیل و کلنگ میایید به قصد تخریب مقبره و یکروز سجده کنان به قصد تکریم ما.
نکند شما پادشاهید و من رعیت؟بابا ولمان کنید بگذارید در عالم برزخ روزگارمان رابگذرانیم .
یک زمانی پادشاه بودیم ،از شرق تا غرب عالم را زیر فرمان خودآوردیم ،هرچه افتخار بود درو کردیم و آوردیم برای ملتمان ، بعد هم چشم از این دنیا فروبستیم و رفتیم پی کارمان .
یه مدتی راحت بودیم تا اینکه یک روز دیدیم یکنفر یه عده دنبال خودش آورده بالای قبر ما و باصدایی مهیب به درگاه همایوونی ما عرض میکند :آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم .
توی دلمان فرمودیم:آخه مرد حسابی چگونه بخوابیم با این صدایی که تو ول کرده ای؟
اتفاقاًچندوقت پیش درکمال تعجب دیدیمش که عینک آفتابی به چشم دارد و یک گوشه ای نشسته . نزدیکش شدیم ،به نشانهءادب روبرویمان ایستاد و تعظیمی نمود.
فرمودیم هان ؟چه شد ؟توکه گفتی آسوده بخواب ما بیداریم؟؟
عرض کرد :قربان خودمان هم چندسال بعدش خوابمان گرفت ،رفتیم در مصر خوابیدیم .
فرمودیم: این عینک دودی چیست که بر چشم داری؟
عرض کرد:قربانت گردم ،از بس مردم گفتند نور به قبر این حقیر ببارد ،دیدیم عنقریب چشممان کورمیشود ،گفتیم عینکی دودی بزنیم تا کور نشویم
یادمان می آید یکروز که در خواب همایونی بسر میبردیم، یکهو دیدیم زمین میلرزد . باخود فرمودیم چه برسر سرزمین پارس آمده ؟زلزله شده؟
دیدیم خیر، یک مردکی که تاج سفید پارچه ای بر سرش بود (عمامه سفید) با یک عده آمده مقبرهءهمایونی را خراب کند . دم بچه محل های مقبرهءهمایونیمان گرم که نگذاشتند .البته الان که باخود فکر میفرماییم ،میگوییم کاش زده بود و خرابش کرده بود تا ما از دست شما خلاص میشدیم .
اون را هم چند وقت پیش دیدیم ،فرمودیم آی مردک کله خر،میخواستی مقبرهءمارا خراب کنی؟
انقدر زجه زد که نگو و نپرس .عرض کرد :قربانت گردم ،باز شما وضعت خوب است ،مرابگو که چه بدبختم .اگر ملت را آزاد بگذارند قبرم را به خلا مبدل میکنند.
خلاصه انقدر گریه و مویه کرد که دل همایونیمان به حالش سوخت.دستوردادیم قراولان بارگاهمان اورا تا نزدیکیهای اسفل السافلین تحت الحفظ ببرند تا در راه کسی به او سوقصد نکند .
البته هر از چندگاهی دستور میدهیم از دوزخ بیاورندش تا بالای منبر برود و برای ما سخنرانی کند ،بی پدر یکپا شومن است .مانده ایم این اراجیف را از کجایش در میاورد ؟خلاصه حسابی سرگرممان میکند وخنده برلبانمان میاورد .پدرسوختهءکوتوله.
چند وقت پیش از اصرافیل پرسیدیم ،هنوز قیامت نشده و وقت حساب و کتاب نرسیده پس چگونه اورا به دوزخ افکندید؟
اصرافیل گفت:نسل اینها حساب کتابی ندارند ،یکراست به قعر جهنم میروند .
بگذریم چندی پیش با رفیقمان داریوش کبیر رفته بودم به میخانهءشخصی بنام خیام . مرد باحالیست ، هم می میخوریم و هم اشعارزیبایش را میشنویم . یک حالی میدهد ،وصف نشدنی .این مردک حقیر ...اسمش چه بود؟آها،صادق خان ،اسمش صادق خان بود.اوراهم بردیم که اگر بدمستی کردیم با اراجیفش سرحالمان بیاورد.
ناگهان صدای سوت قطار عزرائیل را شنیدیم که مسافران جدیدی را به برزخ میاورد . گفتند در میان مسافران پادشاهی هم هست .
به رسم پیشکسوتی و جوانمردیمان ،به پیشوازش رفتیم .عرب بود .
دعوتش کردیم تا در کنارمان بنشیند و جامی از می بزند . نشست .فرمودیم:غریبی نکن . حال باما بگو پادشاه کدام سرزمینی؟
عرض کرد :بحرین
فرمودیم بحرین کجاست دیگر ؟گفت جنوب ایران
داریوش خندید و گفت :چطور شده که تاکنون پادشاهان سرزمین پارس بقصد کشورگشایی سرزمین شمارا تصاحب نکرده اند .
خلخالیه بوزینه پرید وسط حرف که:قربانت گردم بحرین جزئی از ایران بوده که جدا شده .مساحتش به اندازهء اسطبل همایونیست
ما و داریوش کبیربه گمان آنکه مزاح میکند از خنده غش و ریسه رفتیم
داریوش گفت:این خلخالی مردی نمکین است باید با اصرافیل حرف بزنم اورا از طبقهءهفتم اسفل اسافلین به طبقهءششم منتقل کنند . فکر نکنم اصرافیل روی مارا زمین بیاندازد .
خلخالی گفت:به سر قبلهءعالم جدی میگویم
پادشاه بحرین با جدیت گفت:راست میگوید
فرمودیم ،پس لابد شمارا قابل ندانسته اند
این مردک انچوچک عرض کرد:خیر فدای بیضهء مبارکت گردم .این بحرین قسمتی از ایران بوده و اکنون مدتیست جدا شده .
داریوش کبیر که قدری بیشتر از ما می زده بود گفت:ای ملعون چرا چرند میگویی.بدهیم دو شقه ات کنند؟مارا باش خواستیم یک طبقه بالاتر بیارندت.
خلخالی دست کرد و از زیر قبایش نقشه ای را آورد .
چشمتان روز بد نبیند ،تا نقشه را دیدیم و خلخالی سرحدات ایران زمین را بما نشان داد چشممان سیاهی رفت .ما که تا آروز بیخیال امور دنیا شده بودیم و سیاست را فرنچ کیس کرده و به کناری گذاشته بودیم ،رگ غیرتمان چنان ورم کرد که از شدت غضب کم مانده بود پس بیفتیم .
طفلک داریوش کبیر را بگو که به بخش سی سی یوی دیارباقی منتقلش کردند . البته ماهم بالا سرش بودیم .اسرافیل انقدر صور کنار گوشش نواخت تا بهوش آمد . نگران بودیم مبادا از دست برود اما عزرائیل حالیمان کرد که :مردن مال آن دنیا بود ودنیای دیگری نیست که ایشان برود .
از آن روز با داریوش کبیر که رفیق فابریکمان است تصمیم گرفتیم در مورد ایران زمین تحقیق کنیم . از میکائیل خواهش فرمودیم عکس آخرین حاکم ایران زمین را برایمان بیاورد .
در یک چشم بهم زدن عکس را آورد . واه واه واه .بمحض دیدن چهرهءآن حاکم ،بیضهءهمایونیمان چسبید به زیر گلویمان .
عجب چهره ای داشت ،هنوز که هنوز است اسهالمان بند نیامده . عکس را به میکائیل دادیم و گفتیم ،از باریتعالی بپرسند آیا در خلقت فتوشاپ نموده اند؟
به نیمساعت نرسید که یک Warning از طرف حق تعالی برایمان آمد که:درست است برای ما عزیزی اما با ما شوخی نکن .
ازترسمان نگفتیم که شوخی نبود . خاقان چین را احضار کردیم .تاوارد شد با عصبانیت توی شکمش رفتیم که:مادربخطای چشم بادومی ،این عکس راببین!
باتعجب به عکس خیره شد . فرمودیم:اگر۲۵۰۰سال قبل بوزینه برای ما پیشکش نمیفرستادی الان ازنواده اش برکشورما حکومت نمیکرد
عرض کرد قربان باوربفرمایید ما تا بحال چنین بوزینهءزشتی نداشته ایم و اگر هم داشتیم که جرأت نمیکردیم برای شما بفرستیم
رهایش کردیم رفت
خلاصه از آنروز ببعد با داریوش کبیر تصمیم گرفتیم که هرطور شده درمورد ایران زمین تحقیق کنیم و از پادشاهان دیگر هم بخواهیم تا بیایند بلکه چاره ای کنیم
اولش بچشممان آسان میامد ولی رفته رفته....
ازبالا به زمین نگاه کردیم و یک یوزر الاف دیدیم ،پرسیدیم که هستی؟
عرض کرد پابلیشر فرمودیم :چه میکنی؟
عرض کرد قربانت گردم استفی هستم در ایران پراود که گهگاهی چیزی مینویسم و تردی میزنم
فرمودیم استف چیست؟
گفت:استف انواع و اقسام دارد
فرمودیم:تو چه نوعش هستی؟
عرض کرد:چیزی در حد فراش مدرسه
فرمودیم حاضری رابط ما با ایرانیان شوی
عرض کرد:پادشاها اینان حرف مرا باور نمیکنند
فرمودیم :برای ما سیاه بازی در نیاور .فکر کرده ای ما انقدر ساده ایم؟اینها بخودشان تلقین میکنند و عکس فلانی را در ماه میبینند .نم روی دیوار میبینند میگویند عکس مسیح است ،عکس حضرت عباس است. میگویند فلانی با آقا درارتباط است و بهمانی نمایندهءامام زمان. به اینها بگویی امام زمان این را گفت باور میکنند.
حالا من که خودم آمدم و به تو میگویم ،باور نمیکنند؟
گفت:قبلهءعالم ،از من درگذر
فرمودیم چرا؟
گفت:ناسزا میگویند
فرمودیم غلط میکنند ،بگو ما فرمان دادیم
عرض کرد:قربانت گردم پابلیشر مابلیشر حالیشان نمیشود فحشم میدهند ها .تعصبشان بحدیست که اگر خود شماهم بگویید بالای چشمتان ابروست ،به خود شماهم توهین میکنند.
فرمودیم:سرمارا درد نیاور .برو و کارت را انجام بده و پلی باش بین من و مردمم
عرض کرد :میترسم زیر پل برینند قربان
چشم غره ای رفتیم که حساب کارش را کرد .زمین ادب بوسید و به نزد شما روان شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر