قسمت۱۹:ایمیل کورش کبیر
درود .
بی مقده چینی میرویم سر اصل مطلب .
یکی نیست مارا از دست این پابلیشر نجات بدهد. اعصاب مارا حسابی مگسی کرده است .
چند روز است به ما گیر داده ول کن هم نیست . اصلاًمعلوم نیست چیزی خورده است؟یا مثل آن آقایی که در قسمت قبل برایتان گفتم،چیزی کشیده است؟که این پرت و پلاهارا میگوید .
همین چندروز پیش با دوستان نشسته بودیم که دیدیم این آقا برایمان ایمیل زده و عنوانش هم هست(فوری جواب دهید قربانتان گردم)
مارا میگویی ،گفتیم چه شده که اینطور برایمان ایمیل داده؟
سریع ایمیلش را باز کردیم .تا ایمیلش باز شد و خواندیم سرجایمان خشکمان زد .
نوشته بود :قربان گوشهءتاج ظفرنمون و ریش مجعد حوری کشتان گردم ،شما هنگام تولد چه میگفتید؟
باتعجب تاجمان را خاراندیم و چندبار ایمیلش را از سر خواندیم ،اما حالیمان نشد که نشد .
گفتیم شاید به زبان جدید فارسی نوشته و ما متوجه نمیشویم . یک توک پارفتیم و سه چهارتا از ایرانیهایی که تازه به برزخ آمدند را صدا کردیم که آنها بخوانند و برای مامعنیش را بگویند ،اما آنها هم نفهمیدند .
برایش ایمیل فرستادیم که:منظورت چیست؟
سریع در جواب نوشت:فدایت گردم ،یعنی روزی که به دنیا آمدید ،هنگام تولد چه گفتید؟
در جواب نوشتیم:حال شما خوب است؟ نکند عزرائیل باز خودش را به شما نشان داده که اینطور هذیان میگویید؟مگر بچهءتازه بدنیا آمده حرف هم میزند؟
دوباره سریع برایمان جواب فرستاد:چارچنگولی قربانتان شوم ،حتماًیک چیزی گفته اید و یادتان نمی آید . کمی فکر کنید .
باعصبانیت برایش نوشتیم:مردک نکند مارا به سخره گرفته ای ،بگویم ها, اگر برای ما از این اس ام اس ها و ایمیلهای سرکاری بفرستی میدهیم عزرائیل حالت را جا بیاورد . مگر ما قدوقوارهءتوایم؟
باز ایمیلش آمد که:به توک سیبیل همایونیتان قسم جدی میگویم و قصد اذیت ندارم . لطف کنید و بیخیال عزرائیل شوید،شما چرا تا از بندهءحقیر شاکی میشوید عزرائیل را به سراغم میفرستید؟
نمیدانستیم چه کنیم ،باز نوشتیم:خوب مثل بچهءآدم بگو منظورت چیست ؟مگر نوزاد در بدو تولد حرف میزند؟اگرایمیلت سرکاری نیست پس چیست؟
کمی گذشت و باز ایمیلش آمد که:تصدق چشم شهلایتان گردم ،چیزی نمانده که آبروی چندهزارسالهءشما و کل سلسلهءهخامنشی زیر سوال برود .هرطور شده در آن دنیا با قابلهءخود تماس بگیرید و بپرسید که آیا حرفی ،کلامی،چیزی گفته اید یا خیر؟
ما که دیگر عقلمان بجایی قد نمیداد ،گفتیم با قابلهءخودمان تماس بگیریم ببینیم این چه میگوید .
اسم ایشان ننه آبنوس بود که در زمان ما به شغل قابله گری یا همان مامایی مشغول بود .
چگونگی آشنایی با ایشان در برزخ هم داستانی دارد بس طولانی که نه شما حال شنیدنش را دارید و نه ما حوصلهءبازگوئیش را .
فقط به همین نکته بسنده میکنم که روز اول که مرا در برزخ دید انقدر قربان صدقه مان رفت و نشانیه اندام مرا به این و آن با آب و تاب داد که هروقت میبینمش راهم را کج میکنم و بسمت دیگری میروم .بس که این خانم آبرو بر است.
خلاصه زنگ زدیم و ایشان هم گوشی را برداشت . تاخودمان را معرفی کردیم شروع کرد به قربان صدقه که:اوا کورش ؟پسرم تویی؟ قربون اون قد و بالات بشم ننه ،یادمه بدنیا که اومدی یه خال درش پشت تخ....
سریع حرفش را قطع کردیم و گفتیم:
−ننه آبنوس عزیز ،سوالی داریم از شما.
با شوق گفت:بگو فدات بشم ،بپرس عزیز دل ننه .میخوای برات دوتا سیب درشت بیارم بخوری جون بگیری بعد بپرسی؟الآن ضلع جنوبی بهشتم یه صفایی داره ننه که نگو ونپرس ،میوه هاشم همچین رسیده و .....
باز حرفش راقطع کردیم و گفتیم:نه ننه آبنوس میل ندارم ،فقط اگرسوال مرا لطف کنید و جواب بدید از شما سپاسگزاری خواهم کرد
گفت:بگو دردت بجونم بگو قربونت برم بگو فدای.....
سریع حرفش را قطع کردیم و گفتیم :میخواستم بدانم که موقع تولد حرفی چیزی گفته ام یا خیر؟
باتعجب گفت:نه ننه از بس آروم و آقا بودی که نگو نپرس یه خال سیاهم زیر....
گفتیم ،ممنون ننه آبنوس ،بعد حضورتان میرسیم .وسریع ارتباطمان را قطع کردیم .
این پابلیشر هم بدجور روی اعصابمان رفته بود (این اصطلاح روی اعصاب رفتن را از یک ایرانی تازه وارد آموختیم،جالب است).
حیران مانده بودیم که آبروی ما و سلسلهءهخامنشی چه ربطی دارد به حرف زدن ما در بدو تولد؟ میگفتیم نکند باز یک حاکمی آمده و میخواهد باز با کلنگ بیفتد به جان مقبرهءما وبهانه اش اینست که ما در روز میلادمان حرفی نزدیم؟
آخر این هم شد دلیل؟مگر حاکم قبلی خودشان نبود که با آن سن وسالش وقتی پرسیدند احساست چیست؟گفت ،هچچچچچ؟ حالا از ما انتظار دارند در گهواره چهچه بزنیم؟
در همین فکرها بودیم که جناب اسرافیل تشریف آوردند . ایشان طبق معمول یکی از جدیدترین آلبومهایشان که تکنوازیشان هست آوردند .
پس از تشکر ،به ایشان گفتیم:جناب اسرافیل ،سوالی داریم از شما.خبر دارید که من هنگام تولد حرفی یا سخنی گفته باشم ؟
اسرافیل باتعجب گفت:من نمیدانم جناب کورش ،باید از جناب میکائیل پرسید ،ایشان معمولاً هنگام تولد نوزادها در محل حضور دارند .
سپس با میکائیل تماس گرفت و از او پرسید.میکائیل به اسرافیل گفت:از طرف من به جناب کورش سلام برسانید و بگویید خیر ،تاجایی که من خبر دارم فقط جناب مسیح در بدو تولد حرف زدند. کس دیگری را بیاد ندارم به ابوالفضل .
اسرافیل که دید ما کمی ناراحتیم پس از دلجویی از ما پرسید:حالا چه اهمیت دارد که شما بعد از هزاران سال..... ؟
گفتیم ما چه میدانیم .این پابلیشر میگوید آبرویت در خطر است .
در زدند و پس از مدتی کوتاه جمشید شاه خنده برلب وارد شد . پس از سلام و روبوسی گفت:چه شده جناب کورش ؟چرا دلخور بنظر میرسید ؟
ماجرارا برایش تعریف کردیم .هنوز حرفمان تمام نشده بود که جمشیدشاه قاه قاه زد زیر خنده .
پرسیدیم چه شده؟
درحالی که میخندید گفت:آخر یکی گفته که حاکمشا زمان بدنیا آمدن گفته یا علی .
باتعجب گفتیم جدی میگویی؟یعنی میشود؟
باز جمشیدشاه خنده کنان شانه هایش را بالا انداخت وگفت:چه میدانم،نشود هم کاری میکنند که بشود .یعنی میگویند شده ،چه کسی جرأت دارد بگوید نه؟
باز هم دلمان راضی نشد به جناب اسرافیل گفتیم :میشود از خود خدا بپرسید که آیا ....
هنوز حرفمان تمام نشده بود که عزرائیل دوان دوان وارد شد و گفت:جناب کورش این پیام از جانب خدا برای شما آمده .
پیام را خواندیم .خداوند نوشته بود به حضرت عباس دروغ میگویند .
نامه را بوسیدیم و نگاه داشتیم و دلمان قرص شد . هرچه باشد خداوند سوپر ادمین کل کائنات است و به پروفایل کلیهءبندگانش دسترسی دارد . هنوز سوالمان تمام نشده جوابمان را داد .
عزرائیل در حالیکه نفس نفس میزد به اسرافیل گفت:اخوی ،این پیام را قرار بود جناب جبرئیل بیاورند اما چون مرخصی بودند ،من آوردم .یادتان باشد بعنوان اضافه کاری در دفتر ملکوتی درج کنید .
اسرافیل سری بعلامت تأیید تکان دادند و گفتند ،چشم برادر عزیز
ماهم که خیالمان راحت شده بود با لبخند به عزرائیل گفتیم:تشریف داشته باشید جناب عزرائیل ،کمی باهم گپی بزنیم .
تشکرکنان گفتند:خیلی ممنون بعداًبحضورتان میرسم فعلاًباید مقدمهءورود آلت جنسی یکی از رؤسای کشور شمارا فراهم کنم .
جمشید شاه باز خندید وگفت:دول آقای مموت....
باعصبانیت چشم غره ای رفتیم که بفهمد از این حرفهای زشت و شوخیهای بی ادبی نکند که ناگهان جناب عزرائیل گفت:اخمش نکنید درست میگوید
باتعجب گفتیم :واقعاً؟
جمشیدشاه سرش را تند تند تکان داد وگفت:بله قرار است یکی از مداحان ببرد .
باز باتعجب گفتیم :آخر مگر میشودقبل از مرگ عضو کسی به برزخ بیاید؟
باز جمشید شاه گفت:چرا نشود ؟همین آغا محمدخان قاجار یکیش . تازه همین چندسال پیش یکی بنام دستغیب را با بمب تکه تکه کردند بعد از چند روز که دفنش کرده بودند ،عضو شریفش را لای درز دیوار پیدا کردند . اگر یادتان باشد همین چند وقت پیش بود که ایشان و آغا محمد خان قاجار داشتند با بیضه هایشان تیله بازی میکردند که بجرم شرط بندی به سلول انفرادی منتقل شدند .
سری تکان دادیم که یعنی،آهان یادمان آمد .
از عزرائیل پرسیدیم ،حالا این مداح با آلت ایشان چکار دارد؟
عزرائیل خنده کنان گفت:میگوید عورت ایشان برضد حکومت است .البته منظورشان یک آقاییست که به اسم عورت از او یاد میکنند و میخواهند ببرندش.
نفسی راحت کشیدیم و گفتیم:آهان خیالمان راحت شد ،مارا باش خیال کردیم ،عورتها هم وارد سیاست شده اند
جمشید شاه گفت:البته اگر به شباهت عمامه و عورت دقت شود میشود گفت که یکجورایی هم حدس شما درست بوده .
نمیخواستم بیش از این به این بحث زننده ادامه بدهم ،با جناب عزرائیل و اسرافیل خداحافظی کردیم و جمشیدشاه را به بهانهءاینکه برود و کانال ماهواره ای جدید سرچ کند فرستادیم در اتاقی دیگر و نشستیم و برای پابلیشر ایمیل فرستادیم.
برایش نوشتیم:یکبار دیگر از این چرندیات برای ما بفرستی حالت را حسابی جا می آوریم .
ایمیل داد که:قربانت گردم ،پیشنهادی دارم
درجواب گفتیم:چه پیشنهادی؟
سریع در جواب ما نوشت که:تصدق ابروی کمانیتان شوم ،اگر اجازه بفرمایید برای اعادهءحیثیت هم که شده ،بنده به نقل از قابلهءشما مینویسم که شما هم هنگام تولد گفته اید ،لبیک یا خامن....
ادامهء ایمیلش را نخواندیم ،با عصبانیت برایش نوشتیم :آخر من به تو چه بگویم مرده شور برده؟ زمان ما این بابا کجا بود که من به او لبیک بگویم ؟
سریع پاسخ داد:قربان اینها به این چیزها توجه ندارند .کافیست که فقط این را بگوییم .نان هردویمان در روغن است . باور بفرمایید به یک هفته نمیکشد که نه تنها مقبرهءمبارکتان را تخریب نمیکنند ،بلکه یک گنبد طلائی هم برایتان میزنند .
دیگر چشممان داشت از خشم سیاهی میرفت.برایش نوشتیم:آن گنبد را روی سر تو خرد میکنیم اگر چنین غلطی بکنی ،مرده شور تو و او را باهم ببرد . یک کلام دیگر بگویی حسابت با عزرائیل است .
اعصابمان بهم ریخت .پاک یادمان رفت از مراسم عروسی دایانا برایتان بگوییم . از بس که این پابلیشر روی اعصاب ما راه رفت همه چیز را فراموش کردیم .
درقسمت بعد از مراسم عروسی میگوییم ،فعلاًبدرود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر