قسمت هفتم:ایمیل کورش کبیر
درود
همانطور که قبلاًفرمودیم به همراه داریوش کبیر به دیدار حافظ شیرازی میرفتیم . به آنجا رسیده بودیم که که ماشین عروس خانم دایانا از کنارمان رد شد و ....
چیست؟چرا باتعجب نوشته های مارا میخوانید؟حتماًباید ما هم مثل پابلیشر چهل خط مقدمه بنویسیم و ورور کنیم و بعد برویم سر اصل مطلب تا شما بپسندید؟
چرا شما از حاشیه ،بیشتراز متن خوشتان می آید ؟راستش گاهی فکر میکنیم تمام این مصائبی که بر سر مملکتمان نازل میشود بخاطر همین غفلت از متن و پرداختن به حاشیه باشد .
بجای پرداختن به مشکلات اساسی یا به قیافهءمسئولین گیر میدهید یا به عکس خصوصی فلان شخصیت یا به رابطهءفلان شخص مشهور ...حالا مثلاًاگر رئیس جمهور شما قیافه اش شبیه برد پیت بود دیگر مشکلی نداشتید ؟
میپرسید برد پیت را از کجا میشناسیم؟تعجب نکنید ،دو سه ماه پیش همین آقا عزرائیل خودمان رفت که جان جنتی را بگیرد ،همه منتظر بودند با جنتی بیاید که ناگهان دیدیم میکائیل عین قرقی بسمت زمین شیرجه زد و مدام داد میزد:اون نه ،اون نه اخوی اون بردپیته .
ولی خودمانیم عجب شانسی آورد برد پیت ،ازبغل گوشش گذشت .
ما که این جنتی را ندیدیم ونمیخواهیم هم ببینیم(تازه اسهالمان سر دیدن رئیس جمهورتان خوب شده) اما آنطور که صادق خان تپل میگفت ،این جنتی چون صدای زیر و جسهءکوچکی دارد بیشتر به تینیجرها میماند تا پیرمردها
میگفت:این موزمار جلوی دوربینها این شکلی با عبا و عمامه خودش را نشان میدهد وگرنه در خلوت ،شلوار جین پاره پوره ،ازینها که به پا آویزان است ونوجوانها میپوشند و آدم فکر میکند در شلوارشان خرابکاری کردند میپوشد. موهایش را هم تاج خروسی میزند و رنگ نارنجی و سبز میکند .
صادق خان همچنین میگفت:از تند حرف زدنش معلوم است که در خلوت رپ هم میخواند .
چه داشتیم میگفتیم که به اینجا رسیدیم؟آهان یادمان آمد ،داشتیم میگفتیم انقدر مثل این پابلیشر حاشیه نروید و بیشتر به متن بپردازید .
ببخشید گویا ایمیلی برای ما آمده.
ایمیل از طرف پابلیشر است میگوید قربان خاک پای همایونیتان گردم ،بیش از این مارا جلوی کاربران ضایع نفرمایید ، اینها همینجوریش هم برای این حقیر تره خرد نمیکنند .
بگذریم ،تاخودمان هم وارد حاشیه نشدیم دودستی بچسبیم به متن .
بله رسیده بودیم روبروی در باغ حافظ شیرازی . با داریوش کبیر پیاده شدیم و بطرف در رفتیم .هنوز به در نرسیده بودیم که ناگهان جناب حافظ سراسیمه در را باز کرد و با تعجب به دوطرف خیابان نگاه کرد
ناگهان چشمش بما افتاد ،درحالی که هنوز چشمانش از تعجب گشاد بود لبخندی بر لب زد و بسوی ما آمد
روبوسی کردیم و چاق سلامتی ،درحالی که داشت با داریوش کبیر روبوسی میکرد پرسید :
چه خبر بود ؟صدای بوق عروسی میامد!!
گفتیم:عروسی بانو دایانا بود
باتعجب گفت:یعنی بلأخره آخوندی یافتند تا این دورا به عقد برساند؟
داریوش کبیر گفت:خیر جناب حافظ ،جبرئیل با وجود مشغلهءفراوان قبول کردند که این کار را انجام دهند
حافظ سری بعلامت تأسف جنباند و گفت:حسرت به دلمان ماند که حد اقل یک آخوند در این بهشت ببینیم . بفرمایید بفرمایید جلوی در بد است ،پیش پای شما جمشید شاه هم تشریف آوردند ،هم اکنون در باغ بسر میبرند ،صحیح نیست ایشان را منتظر بگذاریم ،بفرمایید خواهش میکنم .
وارد باغ شدیم ،وه که چه باغیست از بهشت هم باصفاتر است . درختانی سر به فلک کشیده پر از گلهای رز و نسترن .بلبل ها و قناریهایی که.....چه بگویم ،هرچه بگویم کم است . عجب جکوزی زیبایی وسط باغ دارد آدم کیف میکند .
وارد سرسراشدیم ،حافظ تعارفمان کرد و ماهم باشوق رفتیم بنشینیم که دیدیم جمشید شاه ،جام جهانبینش را جلویش گذاشته و غرق در تصاویری که میبیند شده.
اصلاًمتوجه ورود ما نشد ،سلامی کردیم ،اما انگار نه انگار ،گویا هوش و حواسش جای دیگری بود .بلندتر سلام کردیم ،سرش را بالا آورد و تا مارا دید ،با دستپاچگی بلند شد و بطرف ما آمد .
معذرتخواهی کرد و گفت:کورش جان باور کن این زمینیها برای ما هوش و حواس نگذاشته اند
در حالی که مینشستیم گفتیم :چطور ؟
جمشید آهی کشید و گفت:چه بگویم ؟مدام پارازیت می اندازند وماهم همش مجبوریم فرکانس جام جهانبینمان را تغییر بدهیم .
داریوش با تعجب گفت:ما که شنیده بودیم شما از سیاست دست شسته اید
جمشید باز با افسوس سری تکان داد و گفت:راستش میخواستیم همین کار را کنیم .اوایل هم سرمان را به سریالهای فارسی وان و شبهای برره گرم میکردیم . رفته رفته انقدر سریالهای ایرانی و کره ای آبکی شد که از آنها هم دل بریدیم ،الآن هم بیشتر مستند نگاه میکنیم و راز بقا .هرچه باشد میان این جک وجانورها بیشتر انسانیت وجود دارد تا میان انسانها .
گفتیم:ما که از این سریالها و فیلمها سردر نمیاوریم ،دوست داریم بیشتر بفکر مردممان باشیم وچاره ای برایشان بیاندیشیم .سریال دیدن و فیلم دیدن بماند برای باقی بهشتیان .
جمشید گفت:خیر جناب کورش فقط مخصوص بهشتیان نیست در جهنم هم میبینند . شما صادق تپل را میشناسید؟
گفتیم:همان مردک آب زیرکاه؟خلخالی را میگویی؟
بالبخند گفت:بله همان .
گفتیم:خوب چه شده؟
جمشید شاه خنده کنان گفت:دیروزنگهبان جهنم اورا در حین پخش سی دی های کپی شدهءقهوهءتلخ دستگیر کرد .عجیب عاشق فیلم و سریال است ،انگار نه انگار که خودش یک زمانی مردم را برای دیدن اینجور چیزها تنبیه میکرده . به قول این همسایهءفرنگی ما ،جناب ادیسون:این صادق خان عاشق سریال فرار از زندان است و دوست دارد صادق اسکافیلد صدایش کنند اما نه قیافه اش شبیه اوست و نه هیکلش .
سرگرم صحبت بودیم که ناگهان داریوش کبیر گفت:پس میزبان کجاست؟
ماهم با تعجب به اطراف نگاه کردیم تا بلکه جناب حافظ را ببینیم ،اما خبری از ایشان نبود .
بلند گفتیم:جناب حافظ ،پس خودتان چرا تشریف نمی آورید .
صدای حافظ شیرازی از اتاقی آمد که :الآن می آیم دوستان . جواب دوسه تا دختر ترشیدهءدیگر را هم بدهم می آیم
با تعجب به داریوش کبیر نگاه کردیم اوهم بماخیره شد. آهسته گفتیم یعنی چه؟
جمشیدشاه آهسته خندید و گفت:ایشان در اتاق کارشان هستند ،معمولاًتمام اوقاتشان را در این اتاق سپری میکنند ،بخاطر همین با من خیلی رفیق هستند چون میدانند من سرم به این جام جهانبین گرم است و ایشان هم میتوانند به کارهایشان برسند
باتعجب گفتیم:اتاق کار؟مگر در برزخ هم کسی جز فرشته ها کار میکند؟
باز خندید و گفت:ایشان با دیگران فرق میکند .از صبح الالطلوع تا بوق شب باید جواب سوالات مردم روی زمین را بدهد . از دختران ترشیده تا مردان کچل وتاجران و بقالو چقال همه و همه مدام از ایشان چارهءکار میخواهند . جناب حافظ یک سر است و هزار سودا . هرکه دوست دخترش قهر میکند ،هرکه عاشق کلفت همسایه اش میشود حتی گلاب برویتان هرکه میخواهد بادفتخش را عمل کند میاید سراغ ایشان .
سابقاً با یک قناری یا بلبلی فال میگرفتند آدم دلش حال میامد اما اینروزها هرکس وبلاگ زده کنارش همیک فال حافظ گذاشته
وقت سرخاراندن هم نگذاشتند برای جناب حافظ
براثر کنجکاوی بلند شدیم تا بطرف اتاق کار حافظ برویم و ببینیم چه خبراست داریوش هم از جا برخاست و با ما آمد .
درب اتاق کار را که باز کردیم سرجایمان خشکمان زد ،چندین و چند دستگاه ابر رایانه دورتادور اتاق بود و جناب حافظ مدام تایپ میکرد . دوفرشته هم که گویا برای کمک آمده بودند در حال فرستادن پیام به زمین بودند
حافظ هم تایپ میکرد و هم کار این دو را زیر نظر داشت .
پشت سر یکی از فرشته ها رسید ،ناگهان با حسرت داد زد که ،اون نه عزیزمن اون نه،چرا پیام را اشتباه فرستادی؟این برای ختنه سوران پسرش پرسیده بود که خواهرشوهرش را دعوت کند یا نه ؟ولی شما جواب دختر کتایون خانم را که نامزدش بجرم کلاهبرداری در زندان است را برای این فرستادی . حالا توی فامیلشان قشقرق شود ماچه جواب بدهیم ؟
بعد رو کرد به فرشتهءبعدی و گفت:جواب آن پسرک که ماراتهدید کرده بود اگر جوابش را ندهیم خودش را از بالای پشت بام پرت میکند را دادی؟
فرشته گفت:خیر قربان از فال منصرف شد و خودش را پرت کرد .
بلند گفتیم خدا قوت جناب حافظ
با اینکه خسته بنظر میرسیدند امابالبخند بما نگاهی کردند و گفتند:ممنون جناب کورش ،الان خدمت میرسم ،سفارشات لازم را به اینها بکنم که یکوقت اشتباه پیامی نفرستند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر