قسمت چهارم:ایمیل کورش کبیر
درود
راستش ماهمیشه اول ایمیلمان میمانیم که چگونه با شما گفتگو را آغاز کنیم .بسکه بزنیم به تخته شماها گروه گروه و فرقه فرقه شده اید و نوع گفتارتان باهم فرق میکند که نمیدانیم اگر بخواهیم همهءشمارا یکجا خطاب کنیم چه بگوییم.
بگوییم سلام؟بگوییم درود ؟بگوییم هِلّو؟بگوییم نمیدانیم چی چی عجل فرج و نمیدانیم باز چی چی بَین یَدَیهْ؟ خلاصه ما کاری به این حرفها نداریم.سرمان گیج میرود اگر زیاد به این چیزها فکر کنیم . درهر صورت بدانید ،ما کورشیم شاه هخامنشی ،همین و بس .
نه نمایندهء ولی فقیه بین پادشاهانیم . نه جد فلان پادشاه که دوستش دارید و نه هیچ سر و سرّی با حزبها و گروههای شما داریم .
یک زمانی بود که در تمام گیتی فقط وفقط یک کورش بود .هِی ...هِی....هِی،دست روی دل اقدس همایونیمان نذارید که از دست شما خون است .اول انقلابتان که هرکه اسمش کورش بود میگفتید طاغوتیست و تف ولعنتش میکردید . این روزها هم که اسم مارا هرجا که دلتان میخواهد میگذارید .
کله پزی کورش کبیر و کتاب فروشی کورش کبیر و مکانیکی کورش کبیر و....خلاصه جایی نیست که اسم ما را رویش نگذارید .نمیدانم با گذاشتن اسم ما روی کله پزی میخواهید ارادت خود را بما ثابت کنید؟؟؟
همین پابلیشر دیروز میخواست تصویری از ما را روی آواتارش بگذارد فرمودیم :عکس مارا آنجا بزنی عزرائیل را میفرستیم که تا میخوری کتکت بزند.
هماندم عزرائیل ظاهر شد و با دلخوری گفت:جناب کورش کبیر ،احترامتان بجای خود ،اما دلیل نمیشود که مارا که از فرشتگان مقرب درگاه خدا هستیم ،با لباس شخصی های وحشی یکی کنید . شما اگر با کسی دعوا دارید چرا هی مارا جلو میندازید؟
اصلاً به روی خودمان نیاوردیم وجوابش را ندادیم،راستش نمیشود با عزرائل کل کل کرد .وقتی میبینیم اینهمه پادشاه و رهبر و ...را یک تنه قبض روح کرده باید هم ازاو حساب ببریم.
بگذریم ،کجای صحبتمان بودیم؟
آهان یادمان آمد .درقسمت قبل به آنجا رسیدیم که ما و داریوش با آژانس ملائک به قصد دیدار با حافظ شیرازی حرکت کردیم.
−−−−−−−−
دیدن جهنم م هم از دور صفایی دارد ها.آخر به این فرشته خانم (رانندهءآژانس ملائکه) گفتیم:زیاد عجله ای نداریم بندازید از کنار مناظر زیبا ردمان کنید بلکه حالمان جا بیاید .
فرشته خانوم عرض کرد:دوست دارید جهنم را از دور ببینید؟
فرمودیم:آسیب که نمیرساند؟
گفت:خیر .کلاًآتش دوزخ فقط گناهکاران را به آتش میکشد
ماهم چون کنجکاو بودیم گفتیم:پس از همان سمت بروید .
بله میگفتیم.منظرهء بسیار جالب و بقول یکی از دوستان جوان وخارجیمان (آبراهام لینکلن) بسیار اکشنی داشت.شعله ها و دودها تا دوردستها زبانه میکشید . به داریوش گفتیم :حالا اگر این دوزخ موقت است ،پس دوزخ دائم چقدر عظیم و پر دود و آتش است.
فرشته خانوم همانطور که داشت سر چهارراه میپیچید گفت:جناب کورش کبیر جهنم فقط با آتش است ،دودی ندارد ،یعنی قاعدتاًنباید دودی داشته باشد
گفتیم پس این همه دود چیست؟
از توی آینه نگاهی معنادار بما کرد و گفت:از وقتی عبا و عمامه وقبای ملاها پلی استر شده و ازموادنفتی در آن استفاده میشود این دردسرهم برای جهنمیان بوجود آمده تازه نعلینشان هم هست .
آخ که چقدر سنگ روی یخ میشویم وقتی از هرکس وناکسی طعنه و کنایه میشنویم .میخواهیم آب شویم و در عرش فرو رویم .
همین چند وقت پیش هم آن موسیلینی کچل زبان باز کرده بود به شکایت و به نگهبان دوزخ میگفت:هوای جهنم کثیف شده ،مااینجا بیمارقلبی داریم ،نمیتواند تنفس کند .اینجا که تهران نیست.
میخواستیم از حرصمان دوبامبی بکوبیم توی سر کچلش .
همینجور ،توی این افکاربودیم که داریوش مارا بخود آورد و گفت:چطور است از جمشید شاه نیز بخواهیم که با ما به منزل حافظ بیاید ،بهترنیست؟میگوییم آن جام جهان نمایش راهم بیاورد تا از نزدیک کشور و ملتمان را ببینیم.
باشوق و ذوق گفتیم فکر خوبیست . به فرشته خانم هم گفتیم اگر زحمتی نیست سر راه جمشید شاه را هم سوار کند.
فرشته خانم گفت:اما من بعید میدانم ایشان این ساعت بیایندها
گفتیم:چطور؟
گفت:ایشان این ساعت سریالهای فارسی ۱ راتماشا میکنند و به احدی اجازهءمزاحمت نمیدهند
پرسیدیم فارسی۱دیگرچیست؟
گفت:داستانش طولانیست ،انشاالله در سفر بعد که در رکابتان بودم بطور مفصل عرض میکنم، همینقدر بگویم که جمشید شاه پس از تحقیق و برسی فراوان بر روی مردم و کشورش،از نظر روحی روانی دچار بحران شد مدتی در کلینیک اسرافیل و شرکا بستری شدند و میکائیل استراحت مطلق و تفریحات سالم را برایشان تجویز نمودند . ابتدا ،جمشید شاه روزی چند دقیقه ای به جستجو در شبکه های ماهواره ای نگاه میکردند . که ناگهان چشمشان به فارسی ۱وسریال سفری دیگر افتاد .
از آنجا که ایشان احتیاج به دیش و رسیور ندارند ،با کیفیت آینه میتوانند فارسی۱ را ببینند و خیلی هم لذت میبرند .
پرسیدیم:ممنوعیت ندارد؟
فرشته خانم شانه هایش را بالا انداخت و گفت:تاحالا که فتوایی از زمین مبنی بر حرام بودن صادر نشده .بقول صادق خان که در جهنم است ،اینها اکثراًخودی هستند .
ناگهان فرشتهءراننده زد روی ترمز.با تعجب پرسیدیم چه شد؟
فرشته بدون اینکه جواب بدهد به روبرو نگاه کرد
دیدیم یک مرد قوی هیکل ریشو از روبرو آمد و به فرشته گفت:خواهر این دوتا برادر تو ماشین شما چیکار میکنن؟کارت شناساییتونو بدین ببینم .
فرشته با نگاه دلسوزانه ای براندازش کرد و گفت:تازه واردی ؟
مرد جا خورد و با عصبانیت گفت:تازه واردی یعنی چه؟تو اصلا چرا حجاب نداری؟بیا پایین بینم
عزرائیل که معلوم بود حسابی دویده نفس نفس زنان خودش را رساند و یقهءمرد را در دستش گرفت و گفت:بیا بریم .
مرد که تازه داشت یک چیزهایی میفهمید ،چشمش گرد شد و با ترس و لرز گفت:من مردم ؟من که همین الان سر پستم بودم ،سر ایست بازرسی بودم ...من ....مردم؟
عزرائیل که از خستگی و تنگی نفس دستش را روی زانویش گذاشته بود تا نفسی تازه کند با سختی گفت:آره عزیز ،آره برادر ،تو مردی . نمیگذارند کارمان را بکنیم .رفتم جانش را بگیرم دیدم قبل از ما یکی از همکارانش موقع تمیزکردن اسلحه بی هوا تیری وسط دو ابرویش زده . از زمین تا اینجارا مثل شصت تیر دویدم دنبالش .
بعد یواشکی سرش را داخل خودرو آورد و آهسته گفت:این همان نیست؟
گفتیم:کی؟منظورتان کیست؟گفت : همان دیگر ،چیز ....اسمش یادمان رفت باز
فرشته که منظورش را فهمیده بود گفت:نه این جنتی نیست
عزرائیل با عصبانیت پا بر زمین کوبید و گفت:ای بخشکی شانس
فرشته برای اینکه از دل عزرائیل دراورد باخنده گفت: چرا ناراحتی اخوی؟باز جای شکرش باقیست که محمدرضا گلزار را جای جنتی نیاوردی
عزرائیل که همچنان دلخور بود زد به پشت آن مرد و گفت:بریم ،باید بریم بخش اطلاعات تا پرونده ات را بگیری
و ما نیز بسوی منزل حافظ حرکت کردیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر