۱۳۹۳-۰۸-۲۴

جوک های انقلابی - سری دهم

یه بسیجی توی مانور ولایت جانباز ٩٩درصد میشه، میگوزه شهید میشه.

به بسیجیه میگن تا بحال توی موقعیتی بودی که نه راه پس نه راه پیش داشته باشی؟ میگه آره، یه بار که ارّه رفته بود توی کونم.

بسیجیه میوه فروشی داشته یه مشتری میآد میگه آقا دو کیلو سیب گلاب بدین، بسیجیه میگه سیب نه برادر من، بگو گًل گلاب محمدی. بعد از طرف میپرسه چیزه دیگه ای هم میخواین… مشتریه که بادمجون هم میخواسته میگه آره، بیزحمت دو کیلو هم کیر بلال حبشی بدین.

یه نفر خانوم سوار ماشین کرده بوده، بسیجیه ماشینو متوقف میکنه و به خانومه میگه خواهر لطفاً بیآین پایین. طرف به بسیجیه میگه: خواهرته، جنــــدَس.

به بسیجیه میگن تا بحال راجع به فرمایشات مقام معظم رهبری فکر کردی؟ میگه: نه، ما رو چه به این گــُـه خوریا …

بسیجیه میره خوونه میبینه زنش با فرمانده پایگاه رو تخت مشغول عملیاته، غیرتی میشه میزنه توی گوش فرمانده و از تخت میاردش پایین. فرماندهه میگه پدرتو در میآرم، میفرستم کهریزک آدم شی… بسیجیه میگه: هیچ گـُـهی نمی تونی بخوری، من از روی این تخت “سردار”ها پایین کشیدم.

به بسیجیه میگن اسم سه تا پرنده رو نام ببر: میگه عقاب، گنجشک، مقام معظم رهبری. میگن مقام رهبری که پرنده نیست. میگه: خره، یه وقت دیدی پرید.

به بسیجیه مي گن فرق هويج و بلال چيه فکر مي کنه مي گه بلال تو جنگ احد بود ولي هويج نبود.

بسیجیه میره دکتر میگه آقای دکتر تخمم درد میکنه. دکتره میگه عزیزم اسمشو نیار بگو عضوم درد میکنه. بسیجی شاکی میشه میگه یعنی میگی من که عضو بسیجم، تخم بسیجم؟!!

بسیجیه ميره دریا مبارزه با ناو آمریکایی. مايوش سوراخ بوده غرق ميشه.

از بسیجیه ميرسن: اسمت چيه؟ ميگه: حمزه، ولي توخونه شيش کوچولو (ء) صدام ميکنن!

بسیجیه ميره مسابقه بيست سوالي، رفقاش از پشت‌ صحنه بهش ميرسونن که: جواب ساندیسه، فقط تو زود نگو که ضايع شه. خلاصه مسابقه شروع ميشه، بسیجیه ميپرسه: تو جيب جا ميگيره؟ ميگن: نه. بسیجیه ميگه: بابا اين عجب ساندیس گنده‌ايه!

به بسیجیه می گن اگه مردم بی گناه رو بزنی از پل صراط پرتت می کنن پایین. میگه: هیچ کی نمی تونه همچین گُهی بخوره جز مقام معظم رهبری.

بسیجیه می ره لاس¬وگاس. زنگ می زنه به زنش می گه خانم من شهید شدم؟!! میگه وا این حرفا چیه؟ می گه آخه الان تو بهشتم!

آخونده اکس می زنه می ره بالا منبر می گه بیت المقدس…. دس… دس… دس…. دس…..

بسیجیه براي کمک به انتفاضه سنگ پست مي کرده!

بسیجیه مي خواسته صدای انفجار در بیاره، پاکت ساندیس رو باد می کنه ميذاره زير پاش، با آجر ميزنه تو سر خودش.

به بسیجیه می گن با آش جمله بساز. می گه: محمدی آش صلوات.

بسیجیه داشته راديو پيام گوش ميداده،‌ گزارشگره ميگفته: مسیر بهارستان به امام حسين بسته‌است، مسیر انقلاب هم به امام حسين بسته‌است… ‌بسیجیه ميگه:‌ باشه بابا بستس که بستس، ديگه چرا هي قسم ميخوري؟!

بسیجیه شاکي ميره ثبت‌احوال، ميگه: آقا اين اسم من خيلي ضايعست، بايد حتماً عوضش کنم. کارمنده ازش ميپرسه، مگه اسمتون چيه؟ بسیجیه ميگه: اصغرِ ان‌چهره! کارمنده ميگه: آره خوب حق داريد، بايد حتماً عوضش کنيد. حالا چه اسمي ميخوايد بگذاريد؟ بسیجیه ميگه: اکبرِ ان‌چهره.

آخونده ميره 206 ميخره شکمش گير ميکنه به فرمون. ميگه آقا يه 207 بدین لطفاً.

بسیجیه میره دارخونه میگه ببخشید شربت شهادت دارین، میگه نه ولی شیاف ولایت داریم، میخوای؟

بسیجیه میره گزینش بهش میگن باقمقمه يه جمله بساز.ميگه مرکزاستان قم قمه.

بسیجیه انتحاری بوده. ميبرنش جهنم. بمب ميذاره همه شهيد ميشن ميرن بهشت.

بسیجیه رو میبرن حمام. به موهاش بدون اينکه خيس کنه شامپو مي زنه. فرمانده ازش می پرسه چرا اينکار رو کردي؟ ميگه :آخه روش نوشته براي موهاي خشک.

یه بسیجی نخبه کشف می کنن. ازش می پرسن دور کمر یه نفر رو چطور اندازه می گیریم، میگه ‌يه خطکش ميکنیم تو کونش. حاصل رو ضربدر 3.14 ميکنیم!

بسیجیه مشروب مي خوره شنگول مي شه گرگ مياد مي خوردش.

به بسیجیه تشویقی، مجوز داروخونه می دن، داروخونه ميزنه،‌ رو درش می‌نويسه: فروش نوار بهداشتی با نصب در محل!

بسیجیه چهارشنبه سوری میاد سرکوب، نارنجک ميخوره جفت تخماش کنده ميشن. ميره دکتر، يارو براش يه تخم از چوب ميگذاره يکی از آهن. چند سال ميگذره، بسیجیه ازدواج ميکنه و بچه دار ميشه. يه روز تو خيابون دکتره رو ميبينه، دکتره بهش ميگه: خـوب، چطوری؟ بچه‌ها چطورن؟ بسیجیه ميگه: آقای دکتر! پينوکيو خوبه ولی اون ترميناتوره خيلی اذيت ميکنه!

بسیجیه ميره سلمونی، ميگه: جناب اين ريش مارو اصلاح کن. سلمونيه می‌بينه طرف بسیجیه، ميگه بگذار يکم سر کارش بگذاريم. بهش ميگه: ‌خشک بزنم يا تر؟ بسیجیه ميگه: ‌يعنی‌چی، چه فرقی ميکنه؟ ميگه: ببين، اونايی که وقتی بچه بودن اوضاشون خراب بوده ترمی‌زنند، ولی اونايی که سابقشون پاکه خشک می‌زنند. بسیجیه بهش برمی‌خوره،‌ ميگه:‌ يعنی چی آقا؟! معلومه که بايد خشک بزنی! يارو هم شروع ميکنه همينجور خشک خشک ريش بدبخت رو تراشيدن. يکم که ميزنه، بسیجیه دهنش سرويس ميشه، ميگه: وايسا، وايسا! يه چيزايی داره يادم مياد!

بسیجیه رو می برن مانور جنگی ، اسیر میشه.

بسیجیه رو می فرستن یه کنفرانس علمی که نماینده کشورهای جهان داشتن در باره پيشرفتهای علمی کشورشون صحبت ميکردن. آمريکاييه ميگه: ما يه موشک ساختيم که دقيقا وسط ماه فرود مياد. ميگن: دقيقا وسط ماه؟! ميگه: نه، حدوداً يه وجب اينورتر. بعد انگليسيه مياد ميگه: ما يه سفينه فرستاديم وسط مريخ. ميپرسن: درست وسطش؟ ميگه: نه، تقريباً يه وجب اينورتر. نوبت بسیجیه ميرسه، هر چی فکر ميکنه چيزی به نظرش نميرسه، آخرسر ميگه: ما تو کشورمون با چشمامون غذا ميخوريم! همه ملت کف می‌کنن، ميگن يعنی چی، مگه ميشه؟ يعنی واقعا با چشماتون غذا ميخورين؟! بسیجیه ميگه: نه، حدوداً يه وجب پايين تر!

تو گزینش عقیدتی سیاسی به بسیجیه می گن با وطن جمله بساز. می گه : من دیروز سر و تنم را شستم. می گن احمق وطن با طی دسته داره. میگه: اتفاقا ً منم با طی دسته دار خودم رو شستم.

به بسیجیه مي گن چرا زن سياه گرفتي ميگه براي محرم خوبه.

یه روز یه بسیجیه میره مغازه عروسک بخره میگه: آقا قیمته این خواهرمون چنده؟

بسیجیه خودشو دار مي‌زنه، بعلت ضربه مغزي مي‌ميره! ميان مي‌بينن با کِش خودشو دار زده!

توی گزینش به بسیجیه ميگن چرا تا حالا ازدواج نکردي؟ميگه آخه ما هممون فاميلي ازدواج ميکنيم. ميگن يه مثال بزن:ميگه:مثلا داييم با زن داييم… عموم با زن عموم…

آخونده از پای منقل پامیشه میره تو خیابون ‌به يه تاکسي ميگه: مُشتقيم! تاکسيه،‌ پنج متر جلو تر نگه ميداره. آخونده ميگه:‌ اي بـابـا! من مي‌خواستم همونجا پياده شم!

بسیجیه زنگ ميزنه به صدا سيما، ميگه: بابا اين چه وضعيه؟! اين چه تصاويره مستهجني بود که تو سریال امشب نشون داديد؟! يارو بهش ميگه: قربان ما که فقط پاها رو نشون داديم. بسیجیه ميگه: بابا تلوزيون من پرش داشت، همه جاشو ديديم!

به بسیجیه ساندیس نمیرسه، از پایگاه قهر می کنه ميره ساندويچي، ميگه: ببخشيد بندري داريد؟ يارو ميگه: بعله. بسیجیه ميگه: پس قربون دستت، ‌بذار يه حالي بکنيم!

وسط شهرک محلاتی يه چاهي بوده، ‌هي ملت مي‌افتادن توش،‌ زخم و زيلي مي‌شدن. بسیجی های نخبه ميان تو پایگاه مسجد جلسه برگذار مي‌کنن که واسه اين مشکل يک راه حلي پيدا کنن. يکي از بسیجیا پا ميشه ميگه: يافتم! ما يک آمبولانس مي‌گذاريم بغل اين چاه، ‌هرکي افتاد توش رو سريع ببره بيمارستان. ملت همه صلوات می فرستن برک الله! تقبل الله! ‌ يک بسیجی ديگه پا ميشه ميگه: الحق که همتون نفهميد!‌ آخه اينم شد راه حل؟! ملت ميگن، خوب تو ميگي چي‌کار کنيم؟ بسیجیه ميگه: بابا تا اون آمبولانس طرف رو برسونه بيمارستان، که بدبخت جون داده. ما بايد يک بيمارستان کنار اين چاه بسازيم، که همه بهش سريع دسترسي داشته باشن! ملت ديگه خيلي حال مي‌کنن، نوحه مي‌خونن سینه می زنن، که تبارک الله تو چه مخي داري!‌ يهو يه بسیجی ديگه پا ميشه ميگه: الحق هرچي بهمون ميگن گوسفند ساندیسخور، حقمونه! آخه اين شد راه حل؟! اين همه خرج کنيم يک بيمارستان بسازيم کنار چاه که چي بشه؟ مردم تعجب مي‌کنن، ‌ميگن: خوب تو ميگي چيکار کنيم؟ بسیجیه ميگه: بابا اين که واضحه، ما اين چاه رو پر مي‌کنيم، ميريم نزديک يک بيمارستان يک چاه مي‌زنيم!

ا.ن در اثر سقوط هواپیما کشته ‌ميشه، به بسیجیه ميگن برو يه جوري به خانوادش خبربده. بسیجیه ميره دم خونشون زنگ ميزنه، زن یارو ميگه: کيه؟ بسیجیه ميگه: ببخشيد،‌ منزل شهيد احمدی نژاد؟

بسیجیا رو می برن عملیات زیرآبی. می بینن که هر کاری می کنن کله هاشون روی آب می مونه. میگن این یک توطئه استکبار جهانیه. یک پروژه تحقیقاتی مفصل ترتیب می دن که دلیل مساله کشف بشه. گزارش نهایی یک جمله بوده: چیزهای سبک روی آب می مانند.

بسیجیه ميگوزه، دنبال پوکش مي‌گرده!

بسیجیه مجري مسابقه بيست سوالي ميشه، يارو ازش ميپرسه، جانداره؟ ميگه: نه. ميپرسه: تو جيب جا ميشه؟ بسیجیه کلي فکر ميکنه، بعد ميگه:‌ تو جيب جا ميشه اما اگه تو جيبت بريزي، جيبت ماستي ميشه!

بسیجیه چهار تا قالب صابون مي‌خوره تا به مرز خودکفايي برسه!

بسیجیه رو میارن تهران اسکان میدن. یه روز با دو تا خيار در دست ميره توي يک بقالي، ميگه:حاج آقا خيارشور داري؟ بقاله ميگه: بله. بسیجیه ميگه: پس قربونت، بي زحمت اين دوتا رو هم بشور!!

تو مسجد داشتن صحنه گل ایران به آمریکا رو نشون ميدادن، بسیجیا تماشا مي‌کردن تکبیر میگفتن. دو سه بار که صحنه آهسته گل رو نشون ميدن، یه بسیجیه شاکي ميشه، ميگه: ‌حالا اونقدر نشون بده تا اون دروازه بان بگيردش!

بسیجیه عينکش را دور دستش چرخوند و بعد به چشمش زد، سرش گيج رفت، افتاد.

بسیجیه رو میارن تهران واسه سرکوب بهش تشویقی مجوز داروخونه میدن. یه روز بامشاد میره داروخونه بسیجیه ميگه:‌ داداش هزار تا ميخ داري؟! بسیجیه ميگه: ‌نه. دوباره فردا مياد ميگه: داداش هزار تا ميخ داري؟! باز بسیجیه ميگه: نه برادر، ‌اينجا داروخانه است، ميخ فروشي نيست! هي چند روز اين اتفاق ميفته، بسیجیه با خودش ميگه:‌ بگذار بروم هزار تا ميخ بخرم‌،‌ يک سود حسابي بکنم. فرداش دوباره بامشاد مياد ميگه:‌ داداش هزار تا ميخ داري؟! بسیجیه ميگه:‌ بله که داریم، 3 تا کارتون ميخ مي‌گذاره جلوش… بامشاد يک نگاه مي‌کنه ميگه::‌اََاَ….ه! ایول داداش توچقدر ميخ داري!

آخونده با کله پاچه ای محل چپ می افته، به بسیجیا فتوا میده که برید جلوی مغازه طرف یه پارچه نویسی بذارید که الیوم خوردن کله پاچه حرام است. بسیجیا میرن جلوی مغازه کله پاچه ای یه پرچم دزدای دریایی نصب می کنن.

يه روز يه بسیجیه می ره دستشويي مسجد. اون يكي بسیجیه كه داشته رد ميشده می پرسه برادر چرا در دستشويي رو باز گذاشتي؟ بسیجیه ميگه: ببندم که از اون زير نگاه كني؟

بسیجیا رو می برن هتل اسکان میدن. سوار اسانسور که ميشن نميدونسته چه جوري كار ميكنه. يك دفعه يك اقاي شيك سوار ميشه دكمه رو فشار ميده اسانسور شروع به حركت ميكنه بسیجیا بلند ميگه براي سلامتي اقاي راننده صلوات.

بسیجیه برف پاک كن ماشينو ميزنه هيپنوتيزم ميشه.

فرمانده بسیج رو احضار می کنن میگن شنیدیم تو دوره آموزشی ترتیب بسیجیها رو دادی..! میگه بسیج مدرسه عشق است.

یه بسیجی نخبه پیدا می کنن، بهش عكس دايناسور رو نشون ميدن. ميگن: شما به اين چي ميگين؟ بسیجیه ميگه: كي جرأت داره به اين چيزي بگه؟!

به يه بسیجیه تاكسي سمند مي دن. سه تا مسافر سوار مي كنه. اولي به مقصد مي رسه مي گه نگه دار. بسیجیه مي گه سمند داري؟ مي گه نه. مي گه پس بشين. دومي به مقصد مي رسه مي گه نگه دار. مي گه سمند داري؟ مي گه نه. مي گه پس بشين. سومي کمی فکر می کنه مي گه من سمند دارم نگه دار. بسیجیه مي گه پس بگو ترمزش كدومه؟

بسیجیه ميره مشهد ميگه يا امام رضا ازت مي خوام كه تو قرعه كشي بانك برنده بشم، يه ماشين ببرم. يه يكي دو سالي همين جور مي گذره و بسیجیه همش ميرفته حرم و دعا مي كرده ولي برنده نمي شده. يه شب امام رضا مياد تو خوابش بهش ميگه آخه عزيز دلم تو اول به بابات بگو يه حساب تو بانك برات باز كنه بعد دعا كن كه برنده بشي.

به بسیجیه ميگن اون پيامبري كه رفت تو شكم ماهي اسمش چي بود؟ ميگه: پدر ژپتو.

بسیجیه می خواسته به دختره متلک بگه بهش میگه: خوشگله نمازتو خوندی؟

بسیجیه داشته توی پایگاه فیلم پورنو نگاه می کرده. فرماندش یک دفعه وارد میشه. بسیجیه دستپاچه میشه میگه: حاج آقا! بیا ببین این صهیونیست های بی شرف دارن با این زن فلسطینی بیچاره چی کار می کنن.

بسیجی: آقاي دكتر! همه‌اش فكر مي كنم كه گوسفند شدم. دكتر: از كي چنين احساسي داري؟ بسیجی: از وقتي كه بره بودم.

زن بسیجیه رو سونوگرافي مي كنن…. ميگن: دختره, ميگه: آخي بپرس اسمش چيه؟

بسیجیه مي ره بقالی مي گه: آقا ساندیس دارين؟ یارو ميگه : داريم ولي گرمه. بسیجیه مي گه: عيب نداره، با نعلبكي مي خورم.

بسیجیه ميره تو مسابقات المپيك شركت كنه ازش ميپرسن به چه مقامي فكر ميكني؟ ميگه به مقام معظم رهبری.

بسیجیه می خواسته عروسی کنه. شب عروسی باباش بهش میگه: پسرم سفت ترین جای بدنتو بکن جایی که دخترا میشاشن. صبح میبینه: کله پسره تو سوراخ مستراح گیر کرده.

بسیجیه می‌خواسته غرق مناجات بشه، جلیقه نجات می‌پوشه.

بسیجیه میره توی دل طبیعت، هضم می‌شه.

بسیجیه جونش به لبش میرسه، تف می‌کنه می‌میره.

بسیجیه مسجد می سازه هیچ کس نمیره نماز بخونه تابلو میزنه : نماز بدون وضو ….. شکسته …. نشسته ….. گوز آزاد.

بسیجیه دلو میزنه به دریا، غرق میشه.

به بسیجیه نخبه پیدا می کنن، بهش میگن حموم چند بخشه؟ میگه: دو بخشه، زنونه و مردونه.

بسیجیه میره عملیات، با واجبی نارنجک درست میکه، میگن این چیه؟ میگه: می‌خوام وقتی ترکید پشمای همه بریزه.

توی مسجد برای بسیجیا فیلم جنگی میذارن، تموم که میشه سینه خیز از مسجد خارج میشن.

از بسیجیه میپرسن چیکاره ای ! روش نمیشه بگه بسیجی ام.

یه روز یه بسیجیه می افتد توی چاه جمکران، میگه: شانس اوردم تهش سوراخ نبود.

بسیجیه میره توالت با دهن خونی میاد بیرون. میگن: چی شده؟ میگه: اه اه مسواکش خیلی بزرگ بود.

بسیجیه ریش پرفسوری میذاره. دچار بحران شخصیتی میشه.

بسیجیه دور خودش میچرخه، هرز میشه.

از بسیجیه می پرسن،بزرگترین ریسک زندگیت چیه؟ میگه: یه روز اسهال بودم، گوزیدم.

بسیجیه رو میارن تهران، می بینه همه لباس آستین کوتاه پوشیدن تعجب می کنه میگه: پس اینا چه جوری دماغاشونو پاک می کنن؟

به بسیجیه می گن: اگه یه دختری بهت راه داد چکار می کنی؟ می گه ازش سبقت می گیرم.

بسیجیه تلویزیون میخره بعد کنترلشو. پس میاره ماشین به صاحب مغازه میگه بیا داداش این ماشین حساب توش بود ما حرومی بهمون نمیاد.

بسیجیه رو میارن تهران توی هتل اسکان میدن اتفاقا با یه خارجیه هم اتاق میشه. یه روز میبینن گرفته خارجیه رو حسابی زده. ازش میپرسن قضیه چیه چرا این بدبخت رو زدی؟ بسیجیه میگه اینجا یک چشمه آبی بود (دستشوئی فرنگی ) که من هر روز ازش آب میخوردم. این حرومزاده امروز اومده توش ریده.

بسیجیه به دوست دخترش میگه شب بیا خونه ما هیشکی خونه نیست. طرف شب میره هر چی زنگ میزنه هیشکی درو باز نمیکنه !

بسیجیه با خوشحالی به دوستش میگه بالاخره این پازل رو بعد از 2 سال حل کردم . دوستش میگه: 2سال زیاد نیست؟ میگه: نه بابا رو جعبه اش نوشته برای 7 تا 10 سال.

بسیجیه داشته به قصد کشت، خودش رو میزده! بهش میگن: چی شده؟ میگه: من بی غیرت، الان فهمیدم از کجای ننه‌ام در اومدم.

بسیجیه رو در پایگاه نوشته بوده wc . میگن این چیه نوشتی میگه: مخفف welcome .

یه روز تو جشن عروسی یه بسیجیه یه نفر مدل هلیکوپتری مى رقصه. بسیجیه رو جو میگیره آر پی جی میزنه.

بسیجیه یه دوچرخه می خره سوار میشه میاد خونه. بچه ی بسیجیه از دور باباشو میبینه بعد میره به مامانش میگه: مامان مامان یه چیز رفته تو کون بابا هر چقدر هم که دست و پا میزنه در نمیاد.

بسیجیا رو با هواپیما میارن تهران، تو فرودگاه فرمانده شون میگه: اگه میدونستیم اینقدر راه نزدیکه با اتوبوس می اومدیم.

یه سبز از بسیجیه میپرسه: آقا ببخشید… خیلی خیلی عذر میخوام..شرمنده.. روم به دیوار.. اسمتون چیه؟! بسیجیه شاکی میشه، میگه: این جور که تو پرسیدی، اسمم گُهه!

بسیجیه نخبه بوده میذارنش کلاس زبان. یه روز بعد از کلاس میره ساندویچی میبینه نوشته هات داگ. میگه بزار یه سگ داغ بخورم. خلاصه طرف براش میاره. میگه اوه اوه ببین از سگه کجاش به ما رسید.

بسیجیه باباش می میره دوستاش میان بهش تسلیت میگن. بسیجیه احساساتی میشه میگه ایشاالله ختم باباتون جبران کنم!

بسیجیه رو میارن سرکوب. پاداش بهش دوزاری سیاه میدن، میره تلفن عمومی گوشی رو برمیداره، میگه: الو آفریقا؟!

یه بسیجیه نخبه رفته بود ته چاه جمکران فکر میکرد. یه یارو اومد گفت: چرا حالا ته چاه فکر می کنی؟ بسیجیه گفت: میخوام عمیق فکر کنم.

يه روز يه بسیجیه از نوکری برای کیک و ساندیس خسته میشه. به شكمش ميگه :چقدر من كار كنم تو بخوري .شكمش جواب ميده ميخواي من كار كنم تو بخوري؟

بسیجیه رو برق ميگيره فيوز ميپره. فيوز رو ميزنن بسیجیه ميپره!

بسیجیه میره دزدی تفنگش رو میزاره پشت گردنه طرف میگه تکون بخوری با لگد میزنم در كونت!

بسیجیه از دوستش میپرسه چرا مشکی پوشیدی ؟ میگه آخه بابام مرده , دوستش دوباره میپرسه پس چرا اینقدر لباسهایت پاره پوره شده ؟ میگه آخه خدابیامرز نمیزاشت خاکش کنیم.

بسیجیه پارچه سبز به سرش میبنده، ازش می‌پرسن چرا، میگه می‌خوام خود زنی‌ کنم.

به بسیجیه میگن زنتو دیدیم تو یک پیکان با ۵ تا سیبیل کلفت تو سر بالایی خیابون بغلی،میگه جدی میگی؟ این پیکان جدیدا عجب موتوری داره.

بسیجیه زن ايدزي ميگيره بهش مي گن چرا زن ايدزي گرفتي . مي گه مي خوام از اهالي محل انتقام بگيرم.

بسیجیه ميره آزمايشگاه داد ميزنه ميگه چرا جواب خون شهدا رو نميدين؟

بسیجیه عروسی میکنه شب عروسی داداشش میشینه پشت در اتاق عروس میگن چرا اینجایی؟ میگه: بابام خودش گفت بعد از داداشت نوبت توئه.

بسیجیه میره خونه میبینه یکی پیش زنشه میگه تو کی هستی میگه من خلبانم اینجا سقوط کردم . بسیجیه میگه ریدم تو این سپاه ، دیروز هم دو تا غواص تو وان حموم بودند.

به بسیجیه میگن جمله “دلم هواتو کرده” را به انگلیسی ترجمه کن ، میگه: My Heart Fucked your Air

یک بسیجی که شنا بلد نبود می اوفته تو آب ولی یه بسجی دیگه که همراش بود نجاتش می ده. عصری فرمانده بسیجی دومی رو احضار می کنه و بهش می گه برای کار قهرمانانه ای که کردی ما می خواستیم بهت یک سال ساندیس مجانی بدیم ولی متأ سفانه برادری که صبحی نجاتش دادی به دلیلی که هنوز برامون مشخص نشده، با کمربند خودکشی کرد. بسیجی با لبخندی ملیحی گفت نه سردار خودکشی نکرده! از آب که گرفتمش حسابی خیس بود با کمربند آویزونش کردم خشک شه.

به بسیجیه می گن اون کدوم حیوونه که پاچه می گیره؟می گه بابام واسه صبحونه!

فیروزآبادی سرما خورده بوده، صداش گرفته بوده، میره بیت رهبری زنگ میزنه. خجسته خانوم از پشت آیفون میگه کیه. فیروزآبادی با صدای خیلی آهسته ای میگه: آقا تشریف دارن…؟ خجسته میگه: نه، کسی نبیندت، بیا بالا …

تبلیغات بانک بسیجیان: هر جا سخن از ساندیس است نام بسیج است که می درخشد!

بسیجیه با بسیجیه ازدواج می کنه..بچشون ساندیس می شه.

از بسیجیه می پرسن آرزوت چیه؟میگه دکتر بشم از اتاق عمل بیام بیرون بگم: متاسفم…

بسیجیه داشته با يه گوسفند فوتبال بازي مي کرده، بهش مي گن چرا با گوسفند بازي مي کني؟ ميگه همچين گوسفند هم نيست! دو-هيچ جلوئه…

خامنه ي ادعاي پيامبري کرد.ازش پرسيدن معجزه ات چيه؟ جواب داد: با یه ساندیس میتونم بسیجی خودجوش زنده کنم …

به گزارش خبرگزاری ساندیس نیوز ، در این انفجار که در یکی از پایگاه های بسیجی محموله ساندیس در آن قرار داشته منفجر می شه و تعدادی بسیجی کشته و زخمی میشوند..گفته میشود این محموله ساندیس قرار بود به بسیجیان داده شود!هنوزعلت انفجار وتعداد تلافات آن مشخص نشده و حادثه در دست بررسی می باشد.

بسیجیه رو وادار می کنن به نماز خوندن،بعد از نماز می بینن داره دعا می کنه، میرن گوش می دن ، می بینن می گه خدایا،اینا منو وادار کردن نماز بخونم،تو خودت قبول نکن.

به بسیجیه می گن: اگه رییس جمهور بشی اولین کاری که می کنی چیه؟ میگه اول از همه دست خودم رو تو شرکت ساندیس سازی بند می کنم

بسیجیه رو تشویقی میفرستن حج. میره مکه برعکس همه طواف میکنه. بهش میگن چرا برعکس طواف میکنی؟ میگه شما از اون ور دنبالش کنین، من از این ور میگیرمش.

دو تا بسیجی داشتن تو خیابون گشت می زدن، اولی به دومی می گه: اگه چراغ قوه رو به طرف آسمون بگیرم، از نورش می ری بالا؟ دومی می گه: فکر کردی من دیوونم که برم بالا، تو چراغ قوه رو خامو ش کنی، بیفتم پایین و بمیرم.

بسیجیه میخواسته هواپیما دزدی کنه. میره به خلبانه میگه برو نیویورک. یارو میگه نمیرم. بسیجیه میگه خب برو لندن. یارو میگه نمیرم. بسیجیه میگه پس برو اسرائیل. یارو میگه نمیرم. بسیجیه میگه: خوب بابا حد اقل بده یه بوق بزنیم.

به بسیجیه ميگن شيشه رو چه جوري مي سازن؟ مي گه کاري نداره:پشم شيشه رو ميندازن تو واجبي، پشماش مي ره شيشه اش ميمونه!

بسیجیه سربازيش تموم ميشه، وقتی كارت پايان خدمتشو بهش ميدن، نگاه ميكنه ميگه: ‌ای بابا، من كه ازينا چهارتا دارم!

بسیجیه کچل بوده. ميره سلمونی، تا از در ميره تو همه ميزنن زير خنده. ميگه: چيه؟ ساندیس نرسیده بهم، اومدم آب بخورم!

تو مسابقه تلوزیونی به بسیجیه ميگن: با «ترجمه» جمله بساز، ميگه:‌ انتر جمعه كجا بودي؟!

به بسیجیه ميگن: با «حميد و فريد» جمله بساز. ميگه: شما با هميد؟ چند نفريد؟

بسیجیه ميره تلويزيون رو روشن ميكنه ميبينه كانال يك قران داره، كانال 2 قران داره …. كانال 5 هم قران داره….سيم تلويزيون رو از برق در مياره بوسش ميكنه ميزاره بالا تاقچه…

بسیجیه مهم ميشه زيرش خط ميكشن، تو امتحان مياد!

يه بسیجیه براي بچه اش لالايي ميخونه. بچه اش بعد از يك ساعت ميگه : حالا خفه شو ميخوام بخوابم.

بسیجیه مي ره تظاهرات ميبينه شلوغه بر مي گرده.

بسیجیه رو می برن شمال شهر برای گشت زنی. یه دفعه مي افته تو جوب براي اينكه ضايع نشه صداي قوطي در مي اره

بسیجیه داشته گشت میزده. میره جلوی مغازه آینه فروشی، چشمش به آینه می افته مي گه اي پدرسوخته من تو رو يه جا ديدم.

بسیجیه ميره مسجد وقتي مياد بيرون ميبينه كفشش نيست ..ميگه من كي رفتم كه خودم نفهميدم!

بسیجیه رو از ولایت میارن تهران راهپیمایی. همه مسخره اش می کنن. میره بالای پل عابر پیاده داد میزنه : حالا من بسیجی، من نفهم، من ساندیس خور، شما این جا رود خونه میبینین که پل زدید؟

خبرنگار:براي محرم امسال چه برنامه هايي داريد؟ بسیجی:ما امسال 10تا علم اضافه کرديم /15تا پرچم/ 150تا زنجير /12 تا قمه و 40تا زنجيرزن جديد. در مجموع انشاءالله ديگه مادر يزيد گائیدست.

بسیجیه شرت نم دار میپوشه تخمش جوونه می زنه.

فرمانده بسیج مشغول آموزش بسیجیهای نخبه بوده. یه مگس ميگيره, بش ميگه بپر.. مگسه ميپره. مگس رو ميگره يه بالشو ميكنه, بش ميگه بپر.. مگس به زور ميپره . باز مگس رو ميگيره اون يكي بالشم ميكنه, بش ميگه حالا بپر… مگسه نيمپره. بعد فرماندهه رو به بسیجیا می کنه می گه: حالا از این آزمایش چه نتیجه ای میگیریم. اونی که از همه با هوش تر بوده ميگه: نتيجه ميگيريم كه وقتي بالهاي مگس رو بكنيم ، مگس كر ميشه.

بسیجیه رو میارن تهران راهپیمایی. میره تو باجه تلفن بعد از ۱۰ دقیقه از باجه بیرون میاد. یه نفر ازش میپرسه سالم بود میگه آره فقط آفتابه نداشت.

بسیجیه یه سبز رو بازداشت می کنه و بهش می گه به شرطی آزادت می کنم که بهم شنا کردن یاد بدی. سبزه قبول می کنه و میرن تو استخر برای آموزش. بعد از دو ساعت بسیجیه میگه : تو مطمئنی كه اگه انگشتت رو از ك.و.ن.م در بیاری غرق میشم!

بسیجیه واجبی سازی میزنه. توی تبلیغاتش می نویسه «قبل از مصرف: احمد خاتمی. بعد از مصرف: رفسنجانی. مصرف نادرست: احمدی نژاد»

بسيجيه عاشق يه دختر ميشه شماره تلفن مسجد رو بهش مي ده.

بسیجیه از ماموریت برمیگرده. بهش میگن: از مسافرت چي آوردي؟ ميگه: تشريف!

بسیجیه تو گشت شبانه، يه جيرجيرک پيدا مي کنه تا صبح روغن کاريش مي کنه!

بسیجیه ميره حرم امام رضا، ميگه:‌ امام رضا قربونت برم، تو كه ضامن آهو شدي، ضامن من يابو هم بشو!

به احمدی نژاد می گن کی بهت تا حالا گفته آقا؟ میگه یه روز تو توالت نشسته بودم یکی محکم زد به در، داد زد: هی اَن آقا بپر بیرون.

بسیجیه حرف فرمانده رو گوش نمیده. ميخواستن شكنجه روحيش بدن، ميفرستنش تو يك اتاق گرد، ميگن برو يك گوشه بشين!

بسیجیه در يخچال رو باز مي کنه و مي بينه: ژله هه داره مثل بيد مي لرزه، بهش ميگه: نترس ميخوام پنير بخورم.

به بسیجیه ميگن خدا چيه؟ ميگه خدا خيلي خوبه و مهربونه و آفريننده ي اين جهانه . ما که خيلي دوستش داريم . امام زمان نگهدارش باشه.

بسیجیه میخواسته زیر بارون خیس نشه هی جا خالی میداده!

بسیجیه بچه اش فرداي عيد فطر به دنيا مياد،اسمش رو ميزاره پسفطرت!

یه روز یه بسیجیه از خواب می پره دست و پاش می شکنه.

یه روز دوتا بسیجی می خواستن برن الواطی. سوار يه تاكسي ميشن. تاكسيه پژو بوده. بعد يكي از بسیجیا به راننده ميگه: اقاي راننده يه نوار بزار حال كنيم. راننده ميگه: خودت يكي از تو داشبورت انتخاب كن بزار. بسیجیه هم از تو داشبورت بين چند تا نوار يه نوار ويديو پيدا ميکنه هر چي سعي ميكنه بزاره تو ضبط نميتونه بزاره. اون رفيقش مي زنه تو سرش ميگه اي گيج اين نوار مال تريليه نه پژو.

بسیجیه و فرماندش با هم ميرن جنگل نوردی، منتها تفنگ دست بسیجیه بوده. خلاصه وسطاي جنگل بودن كه يهو يك شير هيكلي ميگذاره دنبال فرماندهه! خلاصه اون بدبخت هم جفت ميكنه، شروع ميكنه با آخرين سرعت دويدن، و درضمن سر بسیجیه داد ميزده كه: بكشش…بكشش! بسیجیه هم تفنگشو در مياره، نشونه ميگيره، بنگ! ميزنه يك تخم آقا شيره رو ناكت ميكنه! شيره شاكي ميشه، سريع تر ميگذاره دنيال فرماندهه…. اون بدبخت هم باز در عين دويدن، داد ميزنه: بكشش…بكشش!! باز بسیجیه نشونه ميگيره، اينبار ميزنه اون يكي تخم آقا شيره رو ناكت ميكنه! شيره ديگه پاك شاكي ميشه، با چشماي خون گرفته ميگذاره دنبال فرماندهه… اون بدبخت هم در عين اينكه داشته با همه وجود ميدويده، داد ميزنه…بابا بــكـــشــــش! بـــكـــشـــش!! بسیجیه دوباره نشونه ميگره، …بنگ! اينبار معامله اقا شيره كنده ميشه! فرماندهه شاكي ميشه، داد ميزنه: بابا اين ميخواد منو بخوره، نميخواد كه بهم تجاوز کنه.

بسیجیه در كوپه قطار نشسته بود. یه مردى روبروش بود كه هی آدامس مى‏جويد. بسیجیه رو كرد به مرده گفت: شما خيلى لطف داريد كه مى‏خوايد با من حرف بزنيد تا حوصله‏مون سر نره، ولى متأسفانه من كاملاً كر هستم.

بسیجیه میره توالت، افتابه رو می شکنه. یکی میگه چرا افتابه رو شکوندی؟ می گه واسه من فیگور می گیره پدر سگ.

بسیجیه را به جرم قتل پدر و مادرش دستگیر میکنند. ازش میپرسند چرا اینکار رو کردی؟ میگه: آخه به رابطۀ کثیف و غیر اخلاقیشون پی برده بودم!

زن بسیجیه 5 قلو زایمان میکنه بهش میگن چرا 5 تا ؟ میگه آخه امسال ساله همت مضاعف و کار مضاعفه…

بسیجیه داشت تو دریا غرق می شد، هر بار که میرفت پایین یه قلوپ آب می خورد میومد بالا میگفت سلام بر حسین…

تفکر عمیق یک بسیجی: اگر ادیسون نبود باید در تاریکی بیانات مقام معظم رهبری رو از تلویزیون نگاه می کردیم.

يه بسیجیه پتروس فداكار رو با دهقان فداكار قاطي مي‌كنه، ميره انگشت مي‌كنه تو باسن راننده قطار…

به يه بسیجیه می گن برو با اره برقی 1000تا درخت قطع کن. می ره 996 تا قطع می کنه خسته می شه می شینه .می گن چرا نشستی؟روشنش کن 4تا دیگه هم قطع کن .می گه : ا مگه روشنم می شه؟!

يه عده بسیجی داشتن با لگد مي‌زدن توي شكم همديگه. يكي رد مي‌شه مي‌پرسه: شما دردتون نمي‌گيره؟ يكي از اونا همينجور كه مي‌زده مي‌گه: نه! پوتين پامونه!…ا

به بسیجیه ميگن جوان ها شراب ميخورن قمار ميکنن ترياک ميکشن دختر بازي ميکنن … حکم چيه ؟ ميگه : گيشنيز

سرهنگه داشته از بسیجیه امتحان رانندگي مي‌گرفته. از يارو مي‌پرسه: اگه يه نفر وسط خيابون بود، بوق ميزني يا چراغ؟ طرف ميگه: برف پاك كن جناب سرهنگ! سرهنگه كف مي‌كنه مي‌پرسه: يعني چي؟ يارو ميگه: يعني يا برو اين طرف يا برو اون طرف

۱۳۹۳-۰۸-۱۷

جوک های انقلابی - سری نهم

از بسیجیه می پرسن ميدوني به يه دختر خوشگل كه لباس خواب پوشيده چي ميگن؟ میگه …ميگن : شب بخير

به بسیجیه میپرسن نام خانوادگی خدا چیه. میگه: وکیلی

بسیجیه، دختر محلشون را نشون ميکنه ، رفيقاش ميان با سنگ ميزنن

به بسیجیه میگن بزرگ ترین ریسکی که کردی چی بوده میگه اسهال بودم گوزیدم

یه بسیجیه تو هواپیما بوده …بعد هواپیما داشته سقوط میکرده همه جیغو داد میکنن. میگن تو چرا هیچ کاری نمیکنی
میگه بزار سقوط کنه ..مال بابام که نیست

بسیجیه تو آزمایشگاه دعواش میشه. میگه: اصلا اَن منو بدید برم

به بسیجیه میگن پیامبر کی به رسالت رسید؟ میگه والا من نمیدونم من سید خندان پیاده شدم

به بسیجیه دیگه ساندیس نمیدن ترک تحصیل می کنه!

عارفانه های بسیجی:

ساندیس شايد زود تو را عاشق و دلتنگ كند اما هرگز تو را سير نمي كند.

تو که هر دم زنی ساندیس بر بدن برکشی تیغ و قمه بر جوانان وطن
بگذر از این خر پرستی ای برادر هر چند که دانم سخت بود آدم شدن

غم ساندیست بيابان پرورم کرد مرا رودر روی مرمان وطنم کرد
تو ای سید علی چه کردی با ما که میهن تا ابد نفرینمان کرد

هرآن کس که چون گـُـه پُر ز گیجی به نیکی نهادنش نام یک بسیجی
هم او کز پاکی وجدان به دور است ز بد یمنی بسان بوف کور است

نزند پشم وپیلش را به ماهی بر کشد قداره بر هر بیگناهی
به هنگام سخن نگوید جز فحش ناموس به وقت پاچه خواری آید با اتوبوس

ما اهل کوفه نیستیم فقط ساندیس میخواستیم

بسیجیه عاشق خامنه ی میشه یه عکس ساندیس می کشه تیر توش رد می کنه!

از دفتر خاطرات یه بسیجی:
ساندیس
ساندیس
ساندیس
ساندیس
ساندیس
ساندیس
ساندیس
ساندیس
ساندیس
ساندیس
ساندیس
ساندیس
ساندیس


اگه بخوای بسیجی رو هیپنوتیزم بکنی یه ساندیس بگیر جلو چشاش خودبخود هیپنوتیزم میشه.

اگه گفتید چه جوری میشه بسیجی رو زجر داد: ببندیش به تیر برق و بهش بگی کوچه اون طرفی ساندیس میدن!

بسیجی: آقای دکتر، هیچ کس من رو تحویل نمی گیره، دکتر: نفر بعد!

متلک بسیجی: خواهر! شماره‌تو بده ، واسه نماز صبح بیدارت کنم.

بسیجی کیست ؟ موجودیست که در برابر فهمیدن مقاومت می کند تا ساندیس بخورد!

علم بهتر است یا ثروت؟ بسیجیه : ساندیس!

بسیجیه زنگ میزنه به اداره هواشناسی میگه آقا دستتون درد نکنه هوای دیروز خیلی خوب بود!

به بسیجیه که از حج برگشته‌ می‌گن سفر حج چطور بود. می‌گه: خیلی سنگ خورد تو سرو صورتم ولی آخرش بوسیدمش.

نصیحت پدرانه یک بسیجی به بچه اش در شب امتحان: امشب بشین یه گوهی بخور تا فردا یه انی بشی تا پسفردا توی یه طویله ای رات بدن…

به بسیجی میگن درد عشق بدتره یادرد دندون میگه: هنوزتو اتوبوس شاشت نگرفته.

بسیجی توی جبهه بیسیم چی بوده زنگ میزنه میگه : آقا ۵ تا عراقی دستگیر کردم بیاید ببرید میگن خودت بیار. میگه نه شما بیاین اینا نمیذارن من بیام.

بسیجیه ميره حموم، آب جوش بوده با نعلبكي دوش ميگيره.

بسیجی رو داشتن به جرم قتل زنش محاكمه ميكردن، دادستان ميگه: سنگدل ‌تو وقتي داشتي زنت رو ميكشتي، نداي وجدانت رو نشنيدي؟ بسیجی ميگه: نه والله! بس كه اين زنيكه جيغ و داد ميكرد مگه ميذاشت ما چيزي بشنويم؟!!

به بسیجی ميگن از قفل فرمونت راضي هستي ؟ ميگه: آره فقط سر پيچ اذيت مي کنه.

خواننده توعروسي ميگه: خانوما، آقايون، دستا بالا، مي‌خواهيم بريم بندر! بسیجیه داد ميزنه: كجا؟ ما تا ساندیس نگیریم هیچ جا نمیریم.

بسیجی ميخواسته بچش رو نصيحت کنه! ميگه چند سالته؟ ميگه 16 سال ميگه : خاک بر سرت الان هم سن سالات 30 سالشونه.

بسیجی ميره جلسه عزا ميخواسته دلداري بده ميگه: مرگ حقه! امام با اون عظمت مرد! آیات الله طالقانی با اون ابهتش مرد.. باباي نفهمت که هیچ گهی نبود.

محمود به البرادعي رئيس اژانس انرژي هسته اي ميگه: تو واقعا دكتر هستي؟ اونم با افتخار مي گه:بله من دكتر هستم… محمود ميگه:خوب بدبخت پس چرا تو آژانس كار ميكني؟

بسیجی ميره پيش قاضی بهش ميگه:من از همسايه ام شکايت دارم به من ميگه گه نخور… ميگه غلط کرده ! به اون چه ربطي داره برو بخور!

بسیجی ميره جبهه فرداش بر ميگرده . ميگن پس چرا برگشتي؟ ميگه پدرسوخته ها به قصد کشت میزدن.

بسیجی داشت گريه مي کرد. باباش پرسيد چي شده؟ گفت: عاشق شدم! باباش گفت حالا عاشق کي هستي؟ گفت: هر کسي که شما صلاح بدوني.

به بسیجی مي گن تور را تعريف کن.مگه تور مجموعه سوراخهايي است که با طناب به هم وصل شده اند.

یه روز یه بسيجيه می خواسته زیر دریایی آمریکاییها رو غرق کنه ،در می زنه فرار می کنه.

بسيجيه از حج برمي گرده ازش ميپرسند چه طوربود؟ ميگه والا باز خدا خونه نبودهمه تو حياط ولو بودند.

يك سال، يك ماه از محرم گذشته بوده ولي هنوز تو شهر صداي سينه‌زني ميومده. مردم ميرن پي ماجرا، ميبينن دسته بسيجيها تو كوچه بن بست گير كرده.

به بسيجيه ميگن يک پستانداري نام ببر که فقط يک دست داشته باشه. ميگه: مقام معظم رهبري.

بسيجيه مي ره عيادت يکي از دوستانش، وقتي مي خواد بره به اقوام دوستش که اونجا بودن، ميگه: اين دفعه مثل دفعه قبل نکنيد، که مريضتون مُرد و منو خبر نکرديدها…

يه روز يه بسيجيه داشته دنده عقب با ماشين از كوه ميرفته بالا بهش ميگن چرا دنده عقب ميري ميگه آخه مي ترسم بالا جا نباشه نتونم دور بزنم بعدا وقتي مي خواسته پايين بياد باز مي بينن داره دنده عقب مي ياد ميگن الان چرا دنده عقب مي ياي ميگه اخه بالاي كوه جا بود تونستم دور بزنم…

به بسيجيه ميگن تو پيامبرا به کدومشون ارادات بيشتري داري؟ ميگه حضرت سوج ميگن: حضرت سوج نداريم که ؟ ميگه : خودم ديدم پشت يه ماشين نوشته بود يا سوج….

به بسيجيه می گن خ.ر مرده لباس مشکی بپوش بریم قبرستون, می گه شما دروغ می گید یه اتفاقی افتاده می خواهید به من نگید.

بسيجيه شب عروسيش نميدونه به زنش چي بگه …ميگه خانوادت ميدونن تو اينجايي؟؟

جسد 20 نفر از بسيجيايي که پياده از جزيره کيش به سمت حرم مطهر امام به راه افتاده بودند امروز در سواحل خليج فارس کشف شد

يه روز يه بسيجيه يه 20 تومني پيدا ميکنه که وسطش سوراخ بوده .. ميگه : اي بابا ، اينم از شانس من وسطش گوشه نداره.

به بسیجیه میگن ایمیل دارین؟ میگه نه ممنون به لطف مقام معظم رهبری صرف شده!

يه بسيجيه يه تيكه يخ گرفته بوده بالا، ‌داشته خيلي متفكرانه بهش نگاه مي‌كرده. رفيقش ازش ميپرسه: چيرو نگاه ميكني؟ طرف ميگه: ازش آب ميچيكه ولي معلوم نيست كجاش سوراخه.

بسيجيه رفته بود امريكا وقتي برگشت, ازش پرسيدن اونجا مشكل زبان نداشتي گفت من نه ولي امريكايها همشون مشكل زبان داشتن.

بسيجيه دست میندازه گردن دوست دخترش نمیدونسته چی بگه میگه میخوای گردنتو بشکنم

بسيجيه به دوستش ميگه : خاك بر سر بي غيرتت كنن…..زنم خالكوبي عكس خواهرتو رو شيكم اصغر آقا ديده.

به بسيجيه ميگن : جسم شفاف رو تعريف كن . ميگه : يه جسم كه از اينورش اونورش پيدا باشه .. تشويقش ميكنن . بعد مي پرسند : يه مثال بزن . ميگه : مثل نردبون.

یه بسیجی‌ دلش می‌خواست پسرش بزرگ شد بشه مثل آقای خامنه‌ای: شد خر…

یه بسیجی‌ با تعجب پولکی میخورده. ازش میپرسن چی شده؟ میگه اگه حرف بزنیم که میگید بسیجیا‌ …. ولی خدائیش تا حالا چیپس به این شیرینی نخورده بودم

به بسیجیه میگن نظرت درباره این بند موبایلا که میندازن تو گردن چیه؟ میگه خیلی خوبه فقط واسه شارژ منو دو ساعت علاف میکنه.

به بسیجی ميگن اگه دنيا رو بهت بدن چكار مي كني؟ ميگه: بي شعور من زن دارم .

بسیجی به زنش ميگه: خانوم جان، چرا اينقدر دير اومدي خونه؟ زنش ميگه: آقا جان، يه مرتيكه افتاده بود دنبالم، بيشرف يواش راه ميومد.

بسیجیه پنج شنبه میره داروخونه نواربهداشتی بخره یارو بهش یه منچم میده میگه شب جمعت که ریده شد حداقل بشین منچ بازی کن.

یه بسیجیه میره جنگ ، از کمر به پایینش قطع میشه . ازش میپرسن چه احساسی داری ؟ میگه احساس میکنم تا خایه تو بهشتم.

سرگذشت یک شوفر بسیجی : کاندوم ترکید بدنیا اومدیم ، لاستیک ترکید از دنیا رفتیم

بچه بسیجیه : بابا اگه بگوزم وضوم باطل می شه!! باباش می گه اگه ازش لذت ببری آره!!!

بسیجیه ازطبقه بيستم ميافته پايين.مردم دورش جمع ميشن. ميگن چي شده؟ميگه:والا نميدونم منم الان رسيدم.

بسیجیه میره مکانیکی، به تعمیرکار می گه: ۱ قطره روغن تو موتور، ۱ لیوان آب تو رادیات، ۱ لیتر بنزین تو باک بریز. تعمیرکاره می گه: لاستیکتم کم باده! می خوای توش بگوزم؟

به یه بسیجیه اتوبوس میدن و میگن: ببرش پارک کن. بسیجیه هم اتوبوس رو برمیداره و صندلیهاشو میکنه و بجاش درخت میکاره.

بسیجیه شورت خارجی می پوشه ، می گن چه احساسی داری میگه : احساس می کنم کونم تو غربته !!

بسیجیه می ره مسابقه رو خوانی قرآن ، سوره “بنی اسراییل” بهش می خوره انصراف می ده…

بسیجیه گشادگشاد راه میرفته میگن چت شده؟ میگه: توی پایگاه شیمیایی زدن و همه برادرا رو شیمیایی کردن. میگن تو که توی پایگاه نبودی. میگه منو فیزیکی کردن.

متلک بسیجی به یه دختر: چقدر تنت بوی کربلا میده، شهیدتم.

یک بسیجی که به قصد خودکشی سرش را روی ریل گذاشته بود پس از واژگونی قطار از محل حادثه گریخت!

بسیجیه کارت عابر خودشو میندازه تو ضریح امام رضا میگه یا امام رضا حاجتمو بده تا رمزشو بگم.

ضرب المثل جدید: قسم حضرت عباست رو باور کنم یا نی ساندیسی که از جیبت بیرون زده؟

چراغی که به خانه رواست


۱۳۹۳-۰۸-۱۰

سايه مستدام


جوک های انقلابی - سری هشتم

جبرئيل از بسیجیه ميپرسه آرزوت چيه؟ ميگه: خدا رو ببينم. جبرئيل ميگه: خدا ديدني نيست.بسیجیه ميگه: پس ميخوام آدم شم. جبرئيل ميگه: پاشو بريم همون خدا رو نشونت بدم

بچه بسيجيه ميره پيش شيره هي گير ميده : من بابامو ميخوام و من بابامو مي خوام.آخرش شيره شاكي ميشه باسش ميرينه ميگه بيا اينم بابات.
پسره ميگه اينكه بابام نيست اين بخار داره بابام بخار نداشت!!!

به بسيجيه ميگن: با حيدر جمله بساز، ميگه: اومدم در خونتون هي در زدم، هي در زدم، هيچكي درو باز نكرد. بهش ميگن: نه بابا، با آقا حيدر جمله بساز، ميگه:‌ اومدم در خونتون، آقا! هي در زدم، هي در زدم، هيچكي در رو باز نكرد!!!

از بسیجیه می‌پرسن تاحالا تو موقعیتی قرار گرفتی‌ که نه راه پس داشته باشی‌ نه راه پیش. بسیجیه میگه: یکبار اره تو باسنم گیر کرده بود

بسيجيه ازدواج ميکنه هرشب تنها ميخوابه
زنش ميگه نميخواي منو بوس کني!؟
ميگه من ازدواج کردم که دست از اين کثافت کاريا بردارم!

یه بار یه بسیجی خسیس به خانومش میگه: عیال! تا من میرم بالا پشتی بوم کولرو درست کونم پوشو دو تا تخمی مرغ درس کون شام بوخوریم مردیم گشنگی! عیالش میره تو آشپزخونه یارو هم میره بالای پشت بودم ولی پاش لیز میخوره و میفته پایین! همینجور که داشته از کنار پنجره آشپزخونه سقوط میکرده داد میزنه: ضعیفه تخم مرغا رو یکیش کون!!

بسيجيه ميره امامزاده ميبينه يه دختري ميگه خدايا يه شوهر خوب به من بده . بسيجيه خودشو ميندازه تو بغل دختره ميگه خدايا هل نده

بسیجیه زنگ می‌زنه ۱۱۰ میگه: گاز، کلاچ، ترمز، فرمون، ترمزدستی و دنده ماشین منو دزدیدند، پلیسه میگه: ببخشید، شما بسیجی هستید؟ یارو میگه: آره، چطور مگه؟ پلیسه میگه: هیچی، پاشو برو جلو بشین

بسیجیه ميره کنار دريا پری دريای ميبينه ،ميگه من عاشقتم ،با من ازدواج ميکنی،پری دريای ميگه من آدم نيستم،بسیجیه ميگه تو فکر ميکنی من آدمم،

به بسیجیه مي گن اگه وسط اقيانوس يه کوسه بيفته دنبالت چيکار مي کني
ميگه ميرم بالا درخت, ميگن وسط اقيانوس درخت نيست که خرهِ ,ميگه مجبورم مي فهمي مجبورم مجبور!


يه بسیجیه نوار نوحه ميخره زود ميزنه آخرش ببينه ساندیس ميدن يا نه!

توی سینمای قم فیلم شام آخر میره رو اکران بسیجی ها همه با قابلمه میرن سینما

خبرنگار: ب محرم امسال چه برنامه هایی دارید؟ بسیجیه :ما امسال 10تا علم اضافه کردیم /15تا پرچم/150تا زنجیر/12تا قمه و40تا زنجیرزن جدید در مجموع انشاءالله دیگه مادر یزید سرویس است!

بسیجیه تو مشهد بچش گم ميشه نذر ميكنه و ميگه : يا امام رضا دستم به دامنت، بچه ام پيدا بشه ، ديگه غلط كنم بيام مشهد

وصیت نامه بسیجیه :من تمام نمازهایم را خواندم فقط ب م چهل سال وضو بگیرید

به یه بسیجیه میگن فرق کلاغ چیه؟ میکه این بالِش از اون بالِش مساویتره

بسیجیه از دوستش میپرسه ساعت چنده؟
دوستش میگه ۸:۳۰
بسیجیه میگه ‌ای بابا دیوانه شدم از صبح تا حالا هر کی‌ یه چیزی میگه

بسیجیه از خدمت بر می گرده، باباش میگه نبودی واست زن گرفتیم، اینم بچه ات!

به یه بسیجی میگن بابات مرده لباس مشکی بپوش بریم قبرستون, میگه شما دروغ میگید یه اتفاقی افتاده می خواهید به من نگید.

توي بسیج يه بچه خوشگل گم ميشه، پليس براي مردم پيغام ميفرسته از يابنده تقاضا ميشود كه امشب كه هيچ، ولي فردا بچه رو بياره كلانتري تحويل بده تا ما بتونيم پس فردا به خانواده اش تحويل بديم .

بسیجیه داشته تو دریا غرق می شده هر بار که می رفته پایین آب می خورده می اومده بالا می گفته : سلام بر حسین

۱۳۹۳-۰۸-۰۳

جوک های انقلابی - سری هفتم

مسافري كه تازه به قم وارد شده بوده از آقا بسیجیه مي پرسه ما اينجاغريبيم. كجا آمپول ميزنن؟ بسیجیه باسنش رو نشون ميده ميگه اينجا

4 عدد خواهر بسیجی میرن پیش آخونده:
اولی میگه: حاج آقا من به آلت یک مرد نگاه کردم، حالا باید چیکار کنم؟ ... آخونده میگه: برو با اون آب طاهر چشم هات رو بشور.
دومی میگه: حاج آقا من به آلت یک مرد دست زدم... آخونده میگه: برو با اون آب دست هات رو بشور.
سومی تا میاد حرف بزنه چهارمی از پشت در داد می زنه: حاج آقا قبل از اینکه این کونشو تو آب بشوره بزار من برم اون آب رو قرقره کنم.

یکی میگه: من" حافظ کل قرآنم", بسیجیه میگه: از این قران کوچیکا یا بزرگا

زن بسیجیه میخواسته تنها بره خارج اجازه نامه شوهرش رو میبره بهش میگن قبول نیست شما باید استشهاد محلی بیارید

بسیجیه ماشين تخليه چاه ميخره .. روي تانکرش مينويسه: رزق ما در باسن شماست.

بسیجیه بچش بی ریخت می شه می ره با کل محل دعوا می کنه !

بسیجیه بچه دار نمی شده خونشو عوض می کنه !

بسیجیه کتاب فروشی میزنه اعدامش میکنند پشت شیشش زده بود جلد دوم قران موجودست

بسیجیه زنشو میبره سونوگرافی بهش میگن پسر داری میگه تو رو خدا بگین اسمش چیه

بسیجیه ميره کتابخونه کتابشو پس بده، مسئول کتابخونه ميپرسه: کتابش خوب بود؟ بسیجیه جواب ميده: والله شخصيت زياد داشت ولي داستانشو نفهميدم!!! کتابدار : پس شما بودين دفتر تلفن منو اشتباهي بردين؟؟؟

دو بسیجی به نام «کافی» و «نعمت» با یک «خر» به مسافرت رفتند. در بین راه احساس کردند که خر خسته است، اطراق کردند. نعمت گفت اگر یک خر دیگر می داشتیم «کافی» بود. کافی در جواب گفت: فعلا همین خر هم «نعمت» است.!!!!

عکاس فارس نیوز راديولوژيست مي شه يه مریض مياد جواب عكسشو بگيره بهش ميگه: يه دنده سمت راست قفسه سينتون شكسته كه من تو فتو شاپ واستون درستش كردم

بسیجیه میره گل فروشی میگه گل بنفشه دارین؟ یارو میگه نه، بسیجیه میپره و تخمای گلفروشه رو میگیره، گلفروشه میگه ولم کن، بسیجیه میگه زنم گفته اگه گل بنفشه نداشت، تخمش رو بگیر!

به بسیجیه می گن شما به زندگی پس از مرگ اعتقاد داری؟
میگه صددرصد . من خودم دو سال بعد از مرگ پدرم به دنیا اومدم .

به بسیجیه ميگن از چه گلي خوشت مياد...ميگه اقاقيا...ميگن هميني رو كه گفتي بنويس....ميگه غلط كردم رز

بسیجیه ميره کتابخونه کتابشو پس بده، مسئول کتابخونه ميپرسه: کتابش خوب بود؟ بسیجیه جواب ميده: والله شخصيت زياد داشت ولي داستانشو نفهميدم!!! کتابدار : پس شما بودين دفتر تلفن منو اشتباهي بردين؟؟؟

بسیجیه با ماشينش تو برفا گير مي کنه، زنجير نداشته، سينه مي زنه!

بسیجیه با زنش دعواشون شده بوده، ‌با هم حرف نمی زدند. زنه وقتی شب ميره بخوابه، يك يادداشت ب شوهرش می گذاره كه: منو فردا ساعت 6 بيدار كن. صبح زنه ساعت 10 از خواب پا ميشه، ‌می بينه شوهر بسیجیش براش يك يادداشت گذاشته كه: پاشو زنيكه خر! ساعت شيشه!

دوستمون ميره بانك چك نقد كنه، متصدی بانك ميپرسه: چك سيباس؟ يارو ميگه: نه
مال گردوهای پارساله

بسیجیه زنش رو می فروخته؛ میگن چرا این کارو می کنی؟ میگه: میگه ب پول
میگن : پول واسه چی می خوای؟ میگه: برا تفنگ خریدن.
میگن تفنگ واسه چی؟ میگه: برا جنگ با دشمن
میگن: جنگ ب چی؟ میگه : برا ناموسم

بسیجیه به يه تيمسار ميرسه ميگه شما سربازي؟ طرف كه ميبينه يارو حالیش نیست مي گه آره. ميگه پس گه ميخوري لباس تيمسار ميپوشي

هر کاري ميکردن بسیجیه رو از زير آوار زلزله بيرون بيارن نمي گذاشته، فقط هي داد ميزده من کاري نکردم به خدا، فقط سيفونو کشيدم!

به بسیجیه ميگن: يه ميوه خوشمزه، آبدار و شيرين نام ببر؟
ميگه: خيار!
بهش ميگن: خيار كجاش آبدار و شيرينه؟
ميگه: با چايي شيرين بخور، نظرت عوض ميشه!

بسیجیه تو جبهه بي سيم مي زنه ميگه من 5 تا عراقی گرفتم بياين ببرين ميگن چرا خودت نمی آریشون؟ ميگه اونا نمی ذارن من بيام

بسیجیه چراغ جادو پيدا ميكنه، دست ميكشه روش غولش در مياد ميگه: ‌دو تا آرزو بكن. بسیجیه ميگه: يه ساندیس خنک ميخوام كه هيچ وقت تموم نشه. غوله بهش ميده، بسیجیه يک کم ميخوره ميگه: ‌به به! چقدر خنكه! يكی ديگه هم بده!!!

گزارشگر صدا و سيما از يه بسیجیه ميپرسه: نظرت راجع به اين محله كه هنوز آسفالت نشده چيه؟ بسیجیه ميگه: بسم الله الرحمن الرحيم. با سلام خدمت شما و بينندگان عزيز و همچنين پرسنل محترم شهرداري و مقام معظم رهبري و خانواده هاي محترم شهداي دفاع مقدس، جانبازان و معلولين و ايثارگران. من بچه اين محل نيستم.

بسیجیه توي اتوبوس مي گوزه، دختره كه بغلش نشسته بود ميگه بي شعور اين چه كاري بود كردي؟ بسیجیه ميگه: ميخواستم سر صحبت رو باز كنم

بسیجیه میره سربازی وقتی بر میگرده میبینه داداشش و باباش با کلی ریش و سبیل وایسادن دم در میزنه زیر گریه میگه تو رو خدا بگین چی شده باباش میگه احمق رفتی سربازی ریش تراشو دیگه چرا بردی

بسیجییه میره داروخونه میگه آقا شربت شهادت دارین؟ دکتر میگه نه ولی شیاف ولایت داریم میخوای؟

از بسیجیه می پرسن : امام اول کیه ؟ یخورده فکر می کنه میگه : بابا یکم راهنمایی کنید ... میگن : شمشیرش معروفه ... میگه : آها ...ZORO رو میگید؟

بسیجی رو برق 3 فاز میگیره پرت می کنه ، بلند میشه میگه : اگه مردین یه فاز یه فاز بیان جلو

بسیجیه میره رستوران، گارسون میخواد بزارتش سر كار میگه: غذای امروز «كوجی پورو تیاپوفو ساخارینو گلاسه» با «لیمو» است! بسیجیه میگه : «كوجی پورو تیاپوفو ساخارینو گلاسه» با چی؟

به بسیجیه میگن تو شهر شما چند ماه از سال سرده ؟
میگه : 14 ماه!
میگن : یه سال که 12 ماه بیشتر نیست!
میگه : آخه تا 2 ماه بعد از فروردین هم تو شهر ما سرده!

از بسیجیه می پرسن که ب بستن یک لامپ به چند نفر احتیاج داری؟ می گه ۳ نفر. می گن چرا ۳ نفر ؟ میگه: یه نفر میره بالا نردبون لامپ رو بگیره .. دو نفر هم از پایین، نردبون رو بچرخوونند.

آقا يه دوتا جوک هم من بلدم بگم: یه بسيجی زن ژاپنی میگیره هر دقیقه نگاش میکنه میگه: اگه خوابت میاد برو بخواب

حكومت نظامي بوده، حاج آقا به بسیجیه ميگه تو اينجا نگهباني بده، از هفت شب به بعد هركيو تو خيابون ديدي در جا بزنش. حرفش تموم ميشه، تا مياد سوار ماشين بشه، صداي گلوله مياد . برميگرده ميبينه بسیجیه زده يك بدبختي رو كشته! داد ميزنه: احمق! الان كه تازه ساعت پنجه! سربازه ميگه: گربان آخه اين يك آدرسي پرسيد كه تا نه شب هم پيداش نميكرد

بسيجيه دوستاش رو جمع ميکنه ميشينن عرق خوری... مست ميشن يهو ميگه من برم شورت زنم رو عوض کنم بيام، ميگن نه نرو زشته، ميگه آخه کش اش اذيتم ميکنه

بسیجیه لنگ بوده با کشتی میره مسافرت.وقتی‌ برمیگرده دوستش ازش می‌پرسه خوب بود مسافرت؟
میگه نه بابا همش استرس داشتم.هر روز میگفتن لنگرو بندازین تو آب

از بسيجيه مي پرسن نظرت درباره بند گردنيه موبايل چيه ؟ ميگه خيلي خوبه . فقط موقع شارژ چند ساعتي آدمو علاف ميکنه

بسيجيه از تلفن عمومی میاد بیرون. ازش می پرسن سالم بود. میگه آره فقط آفتابه نداشت

بسيجیه میره جلو آزمایشگاه میگه: چرا جواب خون شهدا رو نمیدین؟!

گزارشگر از بسیجیه می پرسه: شما تا حالا ایثار کردین؟ میگه والا عیسی نه ولی یه موسی تو پایگاه بود هر شب می کردیمش!

بسيجيه ميره خواستگاري، باباي دختره ميگه: من براي مهريه دخترم هزارتا سكه ميخوام! يارو ميگه: خيلي زياده آقا، تو همين راسته يه دختر پيدا كردم، ميدن 14 تا سكه، تازه حامله هم هست !!!

از طرف بهداشت اومدن سرکشي گاوداري يه بسيجی؛ گفتن شما به گاوهاتون چي ميديد گفت علف!جريمش کردن بار دوم که اومدن بازم همون سوال رو کردن بسيجيه گفت ما به گاوهامون چلو کباب ميديم:-؟؟ باز هم جريمش کردن بار سوم اومدن باز هم همون سوال رو کردن؛ بسيجيه کمي فکر کرد بعد با خوشحالي گفت ما به گاوهامون پول تو جيبي ميديم هر چي دلشون ميخواد بخرن بخورن

سه تا بسيجی ميرن دزدی. صابخونه بيدار ميشه و بسيجا ميرن هر کدوم تو يه گونی قايم ميشن!
صابخونه مياد و به گونی اول لگد ميزنه..صدای نون خشک در مياره!
به دومی لگد ميزنه ... صداي گردو در مياره!
به گونی سوم لگد ميزنه ... هيچ صدايی در نمياد..دوياره محکمتر لگد ميزنه... باز صدا نميده!؟ دفعه سوم که لگد ميزنه بسیجیه با عصبانيت مياد بيرون ميگه بابا ..آرده ، آرد ..آرد صدا نداره ! ميفهمی؟!

بسيجيه از دندانپزشكي مياد خونه، غذا رو لقمه لقمه مي‌كنه تو باسنش، بهش ميگن: چيكار مي‌كني؟ ميگه: دكتر گفته: غذا رو با اون طرفت بخور

يه روز يه بسيجيه ميره در مغازه خياطي. پارچه شو ميده ميگه برام يه شلوار
بدوز. فردا نيام بگي وقت نداشتم سوزنم شکسته بود ننه م مرده بود. اصلا
نميخوام پدر سگ پارچه منو بده ميخوام برم

بسيجيه میره انگلیس. بهش میگن اسمت چیه؟
میگه : sun god between two waters gold shit dear wife
بهش میگن: فارسی بگو.
میگه: شمس الله میان دوآبی زرگنده زنجانی!

بسيجيه تو ماشينش آهنگ عربي گذاشته بوده با صداي بلند. بهش گير مي دن مي گه
: اي بابا نميشه تو اين ماه محرم يه قرآن شاد گوش بديم

به بسيجيه ميگن در و ببند هواي بيرون سرده..ميگه: مثلا اگه من در و ببندم هواي بيرون گرم ميشه؟؟

به بسيجيه ميگن علامت ! يعني چي؟
ميگه:شاشيدن ممنوع،حتي يک قطره

بسیجیه از اسارت بر گشته بوده ازش پرسیدن خوب اونجا چه جوری بود ؟ میگه عراقیا خیلی با ما بد رفتاری میکردن ! یا ترتیبمونو میدادن یا میکشتنمون ! بعد میبینه 3 کرده میگه البته من شهید شدم !

بسیجیه!! با دوست دخترش ميرن پارك ميگه: عزيزم اگه اين درخت كاج زبون داشت الان به ما چي ميگفت؟ دختره ميگه اگه زبون داشت ميگفت كره خر من زردآلو ام نه كاج!

توی سینمای قم فیلم شام آخر میره رو اکران بسیجی ها همه با قابلمه میرن سینما

بسيجيه سوار اتوبوس بود به راننده ميگه شما كه هميشه تو بيابونيد از كجا ميفهميد بچه هاتون مال خودتونن يا حرومزاده ان..؟!
راننده ميگه چند سالي ميمونيم ببينيم اگه شبيهمون شد كه هيچ، اگه نشد ميبريم تو بسيج ثبت نام ميكنيمش..!

بسيجيه رفت تماشاي رقص باله، از اول تا آخرش خواب بود. بعد ازش پرسيدن: چه طور بود؟ گفت: آدماي خيلي خوبي بودن! ديدن من خوابم رو نوک انگشت راه ميرفتن

بسيجيه مي‌ميره، ميره اون دنيا، ازش مي‌پرسن چي شد مردي؟ ميگه: داشتم شير مي‌خوردم! ميگن: شيرش فاسد بود؟ ميگه: نه بابا، گاوه يهو نشس

از بسيجي مي‌پرسن: تولدت چه روزيه؟
جواب ميده: 5 آذر.
مي‌پرسن: چه سالي؟ ميگه: هر سال

به بسیجیه میگن آخرین باری که آرزو کردی چی شد؟ میگه بدبخت شدم فرداشت بابای آرزو اومد من و بابام رو باهم کرد.

به بسیجیه میگن چرا اینقدر کونت بزرگه؟ میگه بچه که بودم مادر خدابیامرزم بجای پودر بچه از بیکینگ پودر استفاده میکرد.

یه بسیجیه رفت پارتی. فرداش رفیقش ازش پرسید چطور بود. بسیجیه گفت: خیلی عالی بود . روی من اسم یه گل گذاشته بودن و هی صدام میکردن. رفیقش گفت چی میگفتن. بسیجیه گفت: من و انداخته بودن وسط و هی دورم میچرخیدن میگفتن اسگله رو اسگله رو …

دولت برای پنجاه هزارمین بار به بسیج اعلام کرد: که نمی توان با کارت سوخت ، تلفن زد.

بسیجیه به رفیق اش می گه بیا بریم نماز جمعه بخونیم نفری ۱۰۰۰۰تومن میدن. رفیق اش می گه اگه ندادن چی ؟ بسیجیه میگه خوب می گوزیم باطل می شه.

بسیجیه میره اداره پلیس میگه زن من گم شده. افسر سوال میکنه مشخصات زنت چیه؟ بسیجیه میگه: جناب سروان "مشخصات" یعنی‌ چی‌؟ افسر میگه: ببین اگه زن من گم بشه مشخصاتش اینه: قد بلنده، چشماش آبیه، موهاش بلنده، صورتش خوشکله. بسیجیه میگه: اصلا زنم من بره گم بشه پاشو بریم دنبال زن تو

به بسیجیه میگن کردم -کردی-کرد چه صیغه ایه؟میگه اون که دیگه صیغه نیست ، جنده است.

بسیجیه تلويزيون ميخره بعد کنترلشو پس مياره به صاحب مغازه ميگه بيا داداش اين ماشين حساب توش بود ما حرومي بهمون نمياد

به بسیجیه ميگن قبله كدوم طرفه؟ ميگه: كجا بهت آدرس دادن؟

بسیجیه تلفن میزنه فلسطین یکی‌ گوشیرو بر میداره میگه بله. بسیجیه میگه: الو اونجا فلسطین؟ یارو میگه: اره . بسیجیه میگه: پس گوه میخورید هی‌ میگید اشغاله

از بسیجیه ميپرسن بنظر تو سخت ترين کار چيه؟ ميگه: نمک تو نمکدون ريختن, چون سوراخ هاش خيلي ريزه

پرندگان متحد


۱۳۹۳-۰۷-۲۶

در انتظار حکم


جوک های انقلابی - سری ششم

یه بسیجیه زنگ میزنه به دوست دخترش میگه باباتو بپیچون باهم بریم نماز جمعه....

یه آخونده توی اتوبوس نشسته بوده، از راننده میپرسه، آقا شما که تمام روز توی راه هستین و مسافرت و این ور اون ور، از کجا میفهمید بچه شما واقعا بچه شماست؟ راننده به یارو یک نگاه میکنه بعد میگه والله یه دو سه سال صبر میکنیم تا بزرگ بشه، اگر شبیه خودمون بود که هیچی، اگر نبود میفرستیمش حوزه علمیه !
 
یه بسیجیه داشته بادمجون پوست میکنده
میگه یا امام زمان، یکاری کن توش موز باشه

میگن احمدی نژاد میخواد فرق از وسط باز کنه
چون میخواد بین شپش های نر و ماده فاصله ایجاد بشه تا تکثیر نشوند. 

.
قبل از انقلاب با تیغ ریش میزدن
بعد از انقلاب با ریش تیغ میزنن


یه بسیجیه تو خيابون مي رفته مي بينه يه عمامه افتاده زمين ميره جلو مي بينه ريدن توعمامه زنگ ميزنه به 110 ميگه آقا زود بياين زدن آخوندرو گهش کردن

حزب اللهی تو امامزاده ميشاشه ! مردم ميريزن سرش د بزن ! حزب اللهی ميگه بابا نزنيد شاشبند شده بودم آقا بهم شفا داد
.
یه پیر زنه از حج داشته بر میگشته، تو فرودگاه یک بطری ویسکی از تو کیفش پیدا میکنن،
بهش میگن مادر شما سنی ازت گذشته این توی کیفت چیکار میکنه؟
پیر زنه میگه مادر جون من که نمیتونم با این پاهام دور خونه خدا هفت دور بچرخم
یه پیک از این ویسکی میخورم خونه خدا هفت بار دور سر من میچرخه.

یه دختره از یک آخوند میپرسه حاج آقا میشه من با دوست پسرم بخوابم؟ حاج آقا میگه استغفروالله، دختره میپرسته حاج آقا میشه من با یک غریبه بخوابم؟ حاج آقا میگه نعوذ بالله، دختره میگه حاج آ قا میشه من با شما بخوابم؟ حاج آقا میگه بسم الله! 


یه آخونده میره حج، میخواسته سنگ بزنه به اون یارو ستونه، سنگهاش تموم میشه، شروع میکنه به فحش خوار مادر دادن.

یه پاسداره میره به یه آخونده میگه، ببخشید حاج آقا با کفش میشه نماز خوند؟ آخونده میگه نه برادر، طرف برمیگرده میگه ولی من دیروز خوندم!

۱۳۹۳-۰۷-۲۰

مرغ تحریک کننده است!


عید پاک











این روزها در سراسر دنيای مسيحيت، اشخاصی که خود را مسيحی می‌دانند عیدی را جشن می‌گیرند که غالباً مفهومش را به‌خوبی نمی‌دانند.
این عید در ممالک انگلیسی‌زبان "ایستر" نامیده می‌شود، اما در ایران به نام "عید پاک" معروف شده است. "پاک" یک کلمۀ فرانسوی است که شکل دیگری از واژۀ "فِصَح" یا "پسخ" عبری است. یهودیان عید "فِصَح" را به‌ يادبود خروج و رهایی بنی‌اسرائیل از مصر جشن می‌گیرند. در مراسم عيد فصح، بايستی برۀ فصح قربانی شود. اما عیدِ "پاک" يا "ايستر"، با "فِصَح" یهودیان بسیار متفاوت است زیرا مسیحیان در اصل، این روز را به‌مناسبت زنده شدن عیسی مسیح جشن می‌گیرند. در واقع، مسیح همانند برۀ فصح که بايستی قربانی میشد، در روز جمعه مصلوب گشت و مرد. اما در روز سوم، یعنی روز یکشنبه، مسيح قیام فرمود، یعنی زنده شد. به این ترتیب، عیدِ "پاک" يا "ايستر"، عید زنده شدن مسیح است یا عيد قیام او از مردگان!
اگر مسیحیت را به یک عمارت تشبیه کنیم، به‌درستی می‌توان گفت که این عمارت بر دو ستون اصلی استوار است. این دو ستون عبارت‌اند از مرگ و قيام مسيح. شخصْ بدون ایمان و اعتقاد به این دو ستون، نمی‌تواند يک مسیحی راستين باشد. پس کسانی که خود را مسیحی می‌دانند، اما به قيام و زنده شدن واقعی مسیح ایمان ندارند، مسیحی راستين نیستند. این قبیل اشخاص در قرن اول، در دورۀ رسولان مسیح نیز وجود داشتند. این افراد در ميان کلیسای شهر قـرِنتـُس هم بودند، شهری که در یونان امروزی واقع است. گویا این افراد تعلیم می‌دادند که قیامت مردگان وجود ندارد. پولس رسول به منظور اینکه این عقیدۀ نادرست را رد کند، در فصل پانزدهم از رسالۀ اول خود به قـُرِنتیان، به زنده شدن یا قیام مسیح از مردگان اشاره می‌فرماید و می‌گوید که چون مسیح قیام کرد و نوبر خوابيدگان شد، اشخاصی هم که در ايمان به مسيح مرده‌اند در هنگام بازگشت او از مردگان قیام خواهند کرد. برای این منظور، پولس با قاطعیت به این ستونهای استوارِ مسیحیت تکیه می‌کند. او ابتدا به پیام انجیل که از آغاز به ایشان بشارت داده بود، اشاره می‌کند و می‌فرماید: "ای برادران، اکنون می‌خواهم انجیلی را که به شما بشارت دادم به یادتان آورم، همان انجیل که پذیرفتند و بدان پایبندید و به‌وسیلۀ آن نجات می‌یابید، به‌شرط آنکه کلامی را که به شما بشارت دادم، استوار نگاه دارید. در غیر این صورت، بیهوده ایمان آورده‌اید." (آیات ۱ و ۲ از فصل پانزدهم رسالۀ اول به قرنتيان). کلمۀ "انجیل" در این بخش، اشاره به پیامی است که پولس به ایشان بشارت داده بود. او می‌فرماید که به‌وسیلۀ ایمان به همین پیام است که انسان نجات می‌یابد. اما این انجیل یا این پیام یا خبر خوش چیست؟
پولس رسول این انجیل یا خبر خوش را اینچنین بیان می‌فرماید: "زیرا من آنچه را که به من رسید، چون مهمترین مطلب به شما سپردم: اینکه مسیح مطابق با کتب مقدس در راه گناهان ما مرد، و اینکه دفن شد، و اینکه مطابق با همین کتب در روز سوم از مردگان برخاست،" (آیات ۳ و ۴). در اینجا پولس ستونهای مسیحیت را بسیار خلاصه اما مفید بیان می‌کند. این ستونها همانا مرگ و قیام مسیح هستند. همان‌گونه که در آیات ۱ و ۲ ذکر کرد، بدون ایمان و پایبندی به این ستونها، کسی نمی‌تواند مسیحی باشد و در نتیجه، نجات نیز نیافته است. بله دوستان عزیز، "عید پاک"، عید تخم‌مرغ بازی نیست، بلکه مهم‌ترین عید مسیحیان است، چراکه یادآور اصلی‌ترین ستونهای مسیحیت است.
اما برای آنکه واقعی بودنِ قیام یا رستاخیز مسیح را ثابت کند، در ادامه می‌فرماید: "و اینکه خود را بر کیفا ظاهر کرد و سپس بر آن دوازده تن. پس از آن، یک بار بر بیش از پانصد تن از برادران ظاهر شد که بسیاری از ایشان هنوز زنده‌اند، هر چند برخی خفته‌اند. سپس بر یعقوب ظاهر شد و بعد بر همۀ رسولان، و آخر از همه بر من نیز، چون طفلی که غیرطبیعی زاده شده باشد، ظاهر گردید." (آیات ۵ تا ۸). زنده شدن یا رستاخیز مسیح به‌درستی یک واقعیتِ تاریخی است. عدۀ بسیاری او را دیدند. این افراد چنان یقین پیدا کرده بودند که مسیحْ زنده شده که حاضر بودند جان خود را در راه موعظۀ آن از دست بدهند.
بعضی می‌گویند که مسیح زنده نشد و شاگردان دروغ گفتند که او قیام کرده است. اگر چنین بود، پس چرا سران قوم یهود که دشمن مسیح و شاگردان او بودند، پیکر مقدس او را به مردم نشان ندادند که ثابت کنند او زنده نشده است؟ در ضمن، چطور ممکن است شاگردان مسیح جان خود را در راه دروغی به خطر بیندازند که خودشان اختراع کرده باشند؟
بعضی دیگر می‌گویند که پیکر مقدس مسیح را شاگردان دزدیدند و بعد، ادعا کردند که او زنده شده است. اولاً باید توجه داشته باشیم که سران قوم یهود، از فرماندار رومی درخواست کرده بودند که مقبرۀ عیسی را مُهر و موم کند و نگهبانانی را برای مراقبت از آن بگمارد تا دقیقاً همین اتفاق نیفتد، یعنی پیروانش پیکر او را ندزدند. چگونه شاگردانی که از ترس، در خانه‌ای گرد آمده بودند و درها را محکم بسته بودند، می‌توانستند از میان نگهبانان و پاسداران عبور کنند و بی‌سر و صدا، سنگ بزرگ جلوِ مقبره را به کناری بغلتانند و جنازه را بدزدند؟ ثانیاً، بر فرض محال که چنین کاری توانسته باشند بکنند، با چه دل و امیدی شروع به موعظه دربارۀ رستاخیز مسيح کردند؟ این افرادِ ناامید و شکست‌خورده چگونه می‌توانستند با آن شور و حرارت، و با آن شهامت و دلیری، موعظه کنند که مسیح زنده شده است؟
عده‌ای دیگر نیز می‌گویند که پیکر مقدس عیسی را خودِ سران قوم یهود دزدیدند! در چنین حالتی، چرا وقتی شاگردان مسیح ادعا کردند که عیسی زنده شده، همین سران قوم جنازه را نشان ندادند تا ثابت کنند که ادعای ایشان دروغ است؟ وقتی رسولان مسیح پس از روز پنطیکاست، موعظه می‌کردند که عیسی زنده شده و زنده به آسمان رفته است، سران قوم یهود هیچ مدرکی برای ردّ ادعای ایشان نداشتند و سکوت اختیار کردند و به شکنجه و آزار ایشان متوسل شدند. به‌راستی که مسیح قیام کرده و نوبر خوابيدگان شده است! خدا را شکر!
بله، مرگ و قیام مسیح ستونهای مسیحیت هستند. پولس رسول در ادامۀ همان مطلب، دربارۀ اهمیت قیام یا رستاخیز مسیح می‌فرماید: "اما اگر موعظه می‌شود که مسیح از مردگان برخاست، چگونه است که بعضی از شما می‌گویند مردگان را رستاخیزی نیست؟ اگر مردگان را رستاخيز نيست، پس مسیح نیز از مردگان برنخاسته است. و اگر مسیح برنخاسته، هم وعظ ما باطل است، هم ایمان شما. به‌علاوه، برای خدا شاهدان دروغین محسوب می‌شویم، زیرا دربارۀ او شهادت داده‌ایم که مسیح را از مردگان برخیزانید، حال آنکه اگر مردگان برنمی‌خیزند، پس خدا او را برنخیزانیده است. زیرا اگر مردگان برنمی‌خیزند، پس مسیح نیز برنخاسته است. و اگر مسیح برنخاسته، ایمان شما باطل است و شما همچنان در گناهان خود هستید. بلکه آنان نیز که در مسیح خفته‌اند (یعنی مرده‌اند)، از دست رفته‌اند. اگر تنها در این زندگی به مسیح امیدواریم، حالِ ما از همۀ دیگر آدمیان رقـّت‌انگیزتر است." (آیات ۱۲ تا ۱۹ از فصل پانزدهم رسالۀ اول به قرنتيان). به‌طور خلاصه، پولس می‌فرماید که قیامت مردگان واقعيت دارد، زیرا مسیح قیام کرده است. اما اگر به زنده شدن مسیح ایمان نداشته باشیم، ایمان ما کلاً باطل است و ما هنوز در گناهان خود هستیم. مسیحیت بدون قیام مسیح هیچ اعتباری ندارد.
اما چرا؟ چرا مسیحیت بدون قیام مسیح اعتباری ندارد؟ علت این امر را به‌طور خلاصه اینچنین می‌توان بیان داشت. مسیح در طول زندگی بشری‌اش معجزات بسیار و کارهای خارق‌العاده‌ای انجام داد. در کنار اینها، او ادعاهای حیرت‌انگیزی می‌کرد که بسیار عجیب به نظر می‌رسند. او ادعا می‌کرد که پسر خدا است، و با خدا دارای یک ذات است. او ادعا می‌کرد که فرمانروایی خدا را بر روی زمین برقرار خواهد ساخت و همۀ انسان‌ها را خودش داوری خواهد کرد. او ادعا کرد و فرمود: "من راه و راستی و حیات هستم؛ هیچ‌کس جز به‌واسطۀ من، نزد پدر نمی‌آید . . . کسی که مرا دیده، پدر را دیده است؛" (انجیل یوحنا ۱۴:‏۶ و ۹). چنین ادعاهایی بسیار حیرت‌انگیز است. حتی افرادی که در تسخیر ارواح خبیث بودند نیز اعلام می‌کردند که او پسر خدای متعال است.
اما حیرت‌انگیزتر از همه، این است که او بارها در حضور شاگردان برگزیده‌اش پیشگویی کرد که وقتی برای برگزاری عید فِصَح به اورشلیم بروند، در آنجا آزارها خواهد دید و کشته خواهد شد، اما در روز سوم قیام خواهد کرد. در طول تاریخ، افراد بسیاری بودند که می‌دانستند به‌زودی خواهند مرد یا در جنگ کشته خواهند شد. اما هیچ‌یک از آنان پیشگویی نکرد که بعد از مردن، بار دیگر زنده خواهد شد. عیسی دقیقاً همین کار را انجام داد. او نه تنها مرگ خود را، بلکه زنده شدن خود را نیز پیشگویی کرد. و این یک آزمایش و محک بزرگ بود برای اثبات ادعاهایش. اگر او زنده نمی‌شد، در واقع، تمام ادعاهای قبلی‌اش باطل می‌شد، زیرا ثابت می‌شد که بقیۀ ادعاهایش نیز مانند ادعای زنده شدنش، پوچ و باطل بوده است.
در طول تاریخ بشر بوده‌اند کسانی که ادعای خدایی کرده‌اند. بهترین نمونه‌اش مکاتب مختلف دین هندو است. هندوها معتقدند که خدای نادیدنی گاه به صورت انسان ظاهر می‌شود و در این دنیا زندگی می‌کند. هندوها همین امروز نیز این افراد را همچون خدا می‌پرستند. من این اقبال را داشتم که از یکی از معابد ایشان بازدید به‌عمل آورم. آنچه دیدم به‌راستی که شگفت‌انگیز بود! در جاهای مختلفِ این معبد، مجسمه‌های افرادی قرار داشتند که همچون خدا پرستیده می‌شدند. آخرین آنها در قرن نوزدهم می‌زیست. همۀ این افراد که ادعای خدایی می‌کردند، مردند و مقبرۀ آنها موجود است. فقط قبر یک نفر خالی است و آن، عیسی مسیح است. مسیح به‌راستی زنده شد و همین امر مُهری بود بر درستی تمام ادعاهایش. اگر او طبق پیشگویی خود قیام نمی‌کرد، ثابت می‌شد که بقیۀ ادعاهایش هم باطل بوده است. من که شخصاً به مسیح ایمان دارم و یقین می‌دانم که او پسر خدا و یگانه نجات‌دهندۀ عالم است، به‌خاطر این است که متقاعد شده‌ام مسیح به‌راستی قیام کرد و زنده شد. به‌راستی که مرگ و قیام مسیح بنياد و شالودۀ مسیحیت است!
پولس رسول چه زیبا نتیجه‌گیری کرده، می‌فرماید: "اگر تنها در این زندگی به مسیح امیدواریم، حالِ ما از همۀ دیگر آدمیان رقـّت‌انگیزتر است." (آیۀ ۱۹). اگر مسیحیانِ واقعی در این دنیا به همه چیز پشت می‌کنند، حتی به خواسته‌های طبیعی خود، به این علت است که به قیامت مردگان ایمان دارند. و اگر به قیامت ایمان دارند، به‌خاطر این است که مسیح قبلاً قیام کرده است.
از همین رو، پولس پیروزمندانه می‌فرماید: "اما مسیح براستی از مردگان برخاسته و نوبر خفتگان (یعنی مردگان) شده است." (آیۀ ۲۰). این ایمان ما است. این امید ما است. ما به یک پیامبر مرده ایمان نداریم، بلکه به کسی ایمان داریم که طبق پیشگویی خود، زنده شد و قیام کرد و نوبر خفتگان شده است. خدا با زنده کردن مسیح، ثابت کرد که او به‌راستی پسر خدا است که از آسمان به این جهان آمد تا جان خود را فدای انسان کند. او فرمود که خونش گناهان بشر را کفاره می‌کند. او شهید نشد، بلکه داوطلبانه به‌سوی مرگ رفت و هیچ تلاشی برای رهایی خود نکرد، چون می‌دانست که این تنها راه برای آمرزش گناهان بشر است. خدا با زنده کردن مسیح، تمام این امور را ثابت کرد و بر آنها مُهر تأیید زد.
عیسایی که زنده شد، در طول چهل روز بارها خود را به شاگردان و پیروانش ظاهر کرد تا ایشان یقین حاصل کنند که او به‌راستی زنده شده و خداوندگار عالم هستی گردیده است. در پایان این چهل روز، او در مقابل چشمان حیرت‌زدۀ شاگردان خود، زنده به آسمان رفت و بر دست راست خدا نشست. او هم‌اکنون حاضر است تا تمام کسانی را که به مرگ و قیام او ایمان می‌آورند، از همۀ گناهانشان پاک سازد و به آنان تولدی نو ببخشد تا فرزندان خدا گردند. آیا حاضرید سکان کشتی زندگی خود را به دست این خداوندگار زنده بسپارید؟ او پس از زنده شدنش، به شاگردان خود فرمود: "تمامی قدرت در آسمان و بر زمین به من سپرده شده است. پس بروید و همۀ قومها را شاگرد سازید و ایشان را به نام پدر، پسر و روح‌القدس تعمید دهید. و به آنان تعلیم دهید که هرآنچه به شما فرمان داده‌ام، به‌جا آورند. اینک من هر روزه تا انقضای عالم همراه شما میباشم. آمین." (انجیل متی ۲۸:‏۱۸-‏

دانلود اهنگ جدید شاهین نجفی به اسم کوبانی


عمر بلندم و برات به جا می زارم
چقدر تلخى براى تو تحمل مى كنم
چكه اى از قلب من لاى لاى لاى 
اى روشنايى چشم هاى من
همه ى بود و نبود مادر
دست به من نزنيد كه بدنم زخمى ست
براى خاك كوردستان و كوبانى شهيد شده
فرزندم سرزمين مان چشم به راه توست
اميد و آينده ى مادرت هستى

کاری از شاهو, شاهین نجفی و مجید کاظمی



ترجمه کامل قانون مهاجرت غیرقانونی ۲۰۲۳ به انگلستان ( Illegal Migration Act 2023) + لینک لجستلیشن

  قانون مهاجرت غیرقانونی ۲۰۲۳ بخش ۳۷ - سال ۲۰۲۳ یک قانون برای تعیین مقررات و ارتباطات مرتبط با حذف افرادی از پادشاهی متحد که به نقض کنترل مه...