۱۳۹۲-۱۱-۱۱

‫قسمت۲۱:ایمیل کورش کبیر

‫قسمت۲۱:ایمیل کورش کبیر



درود

ای ملت همیشه پشت صحنه،‫حال شما چطور است؟

‫ماچه گمی نداریم ...ببخشید ما که غمی نداریم جز دوریه پابلیشر . دعامیکنیم چه(که)هرچه سریعتر ببینیمش ..دیلیمان براش تنج شوده .ای بابا بازهم بد تایپ چردیم (کردیم)منظورمان این بود که دلمان برایش تنج ...یعنی تنگ شده .

‫ببخشید که با لهجه مینویسیم راستش این مشجل (مشکل) از جشن عروسیه دایانا خانم شروع شد .

‫اجر یادیتان باشد در گسمت گبل ...(ای بابا)اگریادتان باشد درقسمت قبل گفتیم چه همسرمان را دیدیم وطبق عادت شاهانه مان به ایشان احترام گذاشتیم چه البته هچچچ ربطی به زن ذلیلی ندارو (ندارد)

‫پس از اینکه ایشان باهمراهانشان،که همسر داریوش کبیر و جمشیدشاه بودند از ما جودا شودند (جداشدند)دوباره رفتیم و چنار دوستانمان نیشستیم .

‫یک آقایی که معلوم بود تازه وارد برزخ شده ،گیج و حیران وارد سالن شد . احساس کردیم که غریبی میکند و کمی ترسیده . رسم هموطن دوستی ایجاب کرد که یکی ازفرشتگان مستخدم را صدا کنیم و بگوییم ایشان را به چنار ما بیاورند .

‫فرشتهءمستخدم چنین کرد و مرد را بسوی ما هدایت چرد . مرد که نشان میداد محجوب وخجالتیست به آرامی چنارما نشست .

‫لبخندزنان گفتیم درود .

سریع ‫درجوابمان گفت: بین النهرین سرزمینیست که بین دورود گرارجرفته .

‫باتعجب به داریوش و جمشیدشاه نگاه کردیم .سپس باز تکرار کردیم: .درود

‫اینبار بغض کنان درجوابمان گفت: ایسم شهری ما میان دوآب است نه میان دو رود .

‫دیگرداشت خشم وغضب همایونیمان فوران میچرد ،با ناراحتی گفتیم: مردک مگر ادب یادنگرفتی که جواب مارا نمیدهی؟میان دوآب چیست؟بین النهرین کدام است؟

‫با التماس گفت: جیناب سروان بخدا فچر چردم منظورتون اینه چه با (دو رود )جمله بیسازم .گوربان سنه گاطی چردم .من فگط و فگط اومدم نون بربری بجیرم

‫باز باناراحتی گفتیم:جناب سروان کیست دیگر؟نان بربری؟ازکجا بگیری . ؟

ناگهان چند ایرانیه دیگر بما نزدیک شدند یکی از آنهابا انگشت به مردی که کنارما نشسته بود اشاره کرد و به دیگری گفت: این همون باباس که اشتباهی با ما اعدامش کردن؟

‫دوستش به علامت تأیید سرش را تکان داد و گفت:آره بابا ،حالا اونو بیخیال بیا بریم تو کاره اون دوتا حوری که اون گوشه ایستادن .اوففف چه جیگریه .....

‫اینهارا گفتند و رفتند .

‫داریوش کبیر که کنارما بود باتعجب نگاهی مرد چرد و گفت: شمارا اشتباهی اعدام کردند؟یعنی چه؟

‫نیمساعتی با آن مرد سوال و جواب کردیم تا متوجه شدیم ایشان بخیال صف نانوایی ،در کنار صف افرادی که قرار بوده اعدام شوند ایستاده و همراه آنان تیرباران شده .

‫ایشان هم فهمید که دستگیر نشده بلکه مرده است و ماهم جناب سروان نیستیم .واینجا بخش بهشت در برزخ است .

‫سپس گفت: گوربان سنه قورش جان ،بابا ایوولّاه من فچرنمچردم چه بهشتی بشم ااااااا.

‫گفتیم: اولاًگوربان سنه چیست؟اینجا که دیگرکسی قربان دیگری نمیرود .دوماًقورش نه کورش کبیرسوماً چرا فکرنمیکردی بهشتی شوی .

‫مردقُفت:...ببخشید ،مرد گفت:آخه خاچ هومایونیت به فدایت ،ما کوجا اینجا کوجا ،آما ،خوب چه فچر میکنم میبینم وگتی این اراذیل اوباش چه ایعدام شدن بهشتی شدن پس چَرا من نباشم؟

‫باتعجب گفتیم :اراذل اوباش؟ ,,,,,جناب عزرائیل !!.....جناب عزرائیل؟

‫جناب عزرائیل که داشت داخل سالن میشد با صدای ما به سمتمان آمد و گفت:بفرمائید جانب کورش .سخنی داشتید؟

‫گفتیم :جناب عزرائیل راست است که این گروهی که بتازگی اعدام شده اند از ارذل و اوباشند؟

‫عزرائیل گفت:بله جناب کورش

‫باتعجب گفتیم :پس چرا به بخش بهشت برزخ آورده شده اند ؟؟؟.اراذل اوباش زمان ما با اینکه تعدادشان کمتر بود و جنایاتشان هم انگشت شمار اما به دوزخ رفتند .

‫عزرائیل لبخندزنان گفت:جناب کورش کبیر،اینها با آن ارذل اوباش زمانهای دیگر فرق میکنند . اراذل و اوباش زمان شما شکمشان سیر بود اما اینهااز سر نداری و گرسنگی و بر اثرفقرفرهنگی به این راه کشیده شدند .تازه کسانی که اینهارا اعدام کردند خودشان از اینها اراذلترند ،کلاً روم به دیوار روم به دیوار،درکشورشما ارذل واوباش حکومت میکنند .این طفلکها خرده پا هستند .

‫گفتیم:حالا اینها به کنار چرا آنها را در پیاده رو اعدام کردند؟

‫عزرائیل با تعجب گفت:پیاده رو؟ اگر من جان اینهارا گرفتم که میدانم در حیاط زندان اعدام شدند

‫گفتیم:پس چطور این طفلک فکر کرده که صف نانواییست و....؟

‫خواستیم با انگشت نشانش بدهیم که دیدیم نیست . صندلیش میلرزید .عزرائیل دولا شد و سرش را پائین آور و ناگهان خنده کنان گفت:آهان این را میگویید؟خیر جناب کورش ،موضوع ایشان چیز دیگریست .

‫سرمان را پایین آوردیم و دیدیم مرد زیر صندلی قایم شده ،سپس بانگاهی پرسشگر به عزرائیل خیره شدیم .

‫عزرائیل ادامه داد :ایشان در شهری غریب بوده وصبح زود داشته دربدر دنبال یک نانوایی میگشته .باصدایی که از پشت دیوار یک زندان میشنود با کنجکاوی بالای دیوار میرود و میبیند گروهی به صف ایستاده اند ،میپرد آنطرف دیوار و در صف اعدامین ،می ایستد و آخرش راهم که خودتان حدس میزنید .

‫بعد دوباره دولا شد و بالبخند گفت:بیا بیرون ،بیا ،نترس اینجا برزخ است ،دیگر مرگی وجود ندارد .مرد با ترس ولرز بیرون آمد

‫سپس.عزرائیل خنده کنان به ما گفت:شماراهم جناب سروان خطاب کرد؟

‫گفتیم آری ،چطور مگه؟

‫جناب عزرائیل گفت:آخر مراهم جناب سروان خطاب کرد،چون آخرین کسی که دید ،فردی نظامی بود که تیرخلاص میزد .

‫سپس خنده کنان رفت

‫جمشید شاه که تا آن لحظه ساکت بود خطاب به مرد،خنده کنان گفت:اسمت چیست؟

‫مرد که هنوز میترسید گفت:رجب گوربانت جردم

‫جمشیدشاه گفت:اعمالت به غضنفرمیماند .

‫مرد گفت:گوربان من یچ پیسر عمو داره ایسمش گضنفره

‫بعدنشست و تا میتوانست از خاطراتش با گضنفر ...ببخشید غضنفر قُفت ...گفت

‫ماهم به اتفاق جمشیدشاه و داریوش کبیر غش وریسه رفته بودیم . آخ که کشته مردهءلهجه اش شدیم ،چگدر شیرین است این رجب‌آگا .

‫ناگهان صدای جناب اسرافیل آمد که میگفت:هم اکنون پرینسس دایانا به روش ایرانی به عقد جناب دودی الفاید در میایند .

‫کاساندان خانم ،همسر گرامیمان از آن سوی مجلس دوان دوان آمد و با تشر گفت:مرد ،بجای هرهر کرکر با رفیقات برو هدیه بیار تا آبرومون نرفته .

‫باتعجب گفتیم :هدیه؟مگراینجا روی کرهءزمین است خانم ؟اینها هرچیز که بخواهند اینجا برایشان فراهم است هدیه چه معنا دارد؟

‫همسرمان چشمانش را ریز کرد وباغضب گفت:همین بهانه هارا آوردی که چندهزارسال است برای ما هدیه نمی آوری .

‫گفتیم:کاساندان زیبا روی ،تورو ابوالفضل گول این تازه واردهارا نخور .آخر کدام هدیه؟آنهم دربرزخ؟

‫بغض کنان گفت: دریغ از یک شاخه گل ،برو مرد برو با دوستات خوش باش ،مرا میخواهی چکار؟

‫خواستیم جواب بدهیم که ایشان بی توجه بما راهش را گرفت و رفت .

‫رجب که کنارما بود با لبخند گفت:قاوت زایود جناب قورش چبیر .

‫با عصبانیت گفتیم:نیشت راببند مردک ،چه زود پسرخاله میشود!!!

معنی نام زیبای ایران

 ایران 


ائریه – ائیرین – آریاورته – آورته – آریا ویج – ایرانویج – ایران ویژ – اریانه – اران – پرس
ایران – Persia – IRAN
به آن گروه از آریایی‌ها که مهاجرت نکردند و در «ناف جهان» که به‌زبان اوستایی «ائیرینه‌وئیجنگه» (airyana-vaējangh) خوانده می‌شد، ساکن بماندند و با نام ایرج مشهوراند و ایرج (eraj) که به‌زبان پهلوی (erech) خوانده می‌شود، مخفف همان واژه­ی اوستایی است که به پهلوی و پارسی دری (ویج) تلفظ می‌شود که همان مرکز جهان معنی می‌دهد.
واژه­ی ایران که در پارسی ‌میانه به شکل «اران»(erān) بوده، و برگرفته از شکل‌های قدیمی «آریانا» یعنی سرزمین آریایی‌هاست.
ادامه در ادامه نوشتار
واژه­ی «آریا» در زبان‌های اوستایی، پارسی باستان و سنسکریت به ترتیب به شکل‌های «اَیریه»(airya)،«اَریه»(āriya)،«آریه»(arya) به کار رفته است. و نیز در زبان سنسکریت «اریه»(ariya) به معنی سَروَر و مهتر و «آریکه»(aryaka) به معنی مَردِ شایسته‌ی بزرگداشت و حرمت است و آریایی به‌زبان اوستایی «ائیرین»(airyana) و به‌زبان پهلوی و پارسی دری «ایر» خوانده می‌شود و ایرج به‌زبان آریایی «airya» است.
ایر در واژه به‌معنی «آزاده» و جمع آن «ایران» به‌معنی «آزادگان» است.
در شاهنامه درباره­ی پسر سوم فریدون می‌خوانیم :
مر او را که بُد هوش و فرهنگ و رای مر او را چه خوانند ؟ ایران خدای
ایران در این‌جا به‌معنی جمع «ایر» یعنی آزادگان و «ایران خدای» به‌ معنی پادشاه آزادگان است.
ایرانیان و آریاییان هند که در روزگاران کهن زبان‌های آنان به یکدیگر بسیار نزدیک بود، خود را به این نام خوانده­‌اند.(سیمای ایران تألیف ایرج افشار، ص ۶۷-۶۸-۶۹)
داریوش بزرگ در نوشته‌های نقش رستم و شوش از خود، چنین یاد می‌کند :
«منم داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمین‌های همه‌ زبان، شاه این بوم بزرگ پهناور، پسر ویشتاسب هخامنشی، پارسی، پسر یک پارسی، آریایی، از چهر آریایی (آریایی‌نژاد).»
(اومستد، ا.ت. تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ص ۱۶۷)
اریه در نام «اریامنه»(ariyāramna) – اریامنه پدر اَرشام پدر ویشتاسب و ویشتاسب پدر داریوش است – و «ایریه» در واژه‌ی اوستایی «اَیرینَه وئجه»(airyna.vaējangh) ایران‌ویج (ایران‌ویج در دید زرتشتیان هنوز هم به معنای بهترین و مقدس‌ترین بخش ایران و جهان است) و «اَیریوخشوثه»(airyo.xshutha) – اَیریوخشوثه کوهی که آرش، تیر انداز نامی ایران در زمان منوچهر پیشدادی از بالای آن تیری به سوی مشرق انداخت – و «ایره‌یاوه»(airyāva)، ایرج (یاری کننده‌ی آریا) به‌کار رفته است.
در مورد کشورهای دیگر و اقوام آریائی که به اروپا مهاجرت کردند و نام ایران را نگاه داشتند، می‌توان «ایرلند» را نام برد (ایرلند = سرزمین ایرها = سرزمین آریاییان) و هم در آن‌جا است که هنوز معابد میترایی یعنی یادگار دوران فریدون از زیر خاک بدر می‌آید. (دکتر فریدون جنیدی کتاب زندگی و مهاجرت آریاییان ص – ۱۷۵ ۱۷۶)
این واژه را در زبان ایرلندی که هم‌ریشه‌ی زبان ماست به شکل «aire» و «airech» و به همان معنی «آزاده» می‌بینیم.
بخش نخست نام کشور ایرلند که در خود زبان ایرلندی «eire» نامیده می‌شود نیز همین واژه است.
Eire; former name of the Republic of Ireland
اریه و ایریه رفته‌ رفته به شکل «ایر»(ēr) درآمد. ایرانیان در نوشته‌های پهلوی ساسانی، خود را به این نام و میهن خود را «ایران»(ērān) نامیدند. (ایرانیان در نوشته‌های پهلوی اشکانی «اَریان»، در ارمنی «اِران»(eran) یا «ایرانشتر»(ērān shathr) و در فارسی «ایرانشهر» نامیده می‌شدند.)
ایران در زبان پهلوی دو معنی داشت : یکی آریاییان یا ایرانیان و دیگر سرزمین ایران.
شکلی دیگری از ایران «اریان» است که در کتاب تاریخ پیامبران و شاهان از «حمزه اصفهانی»، دانشمند سده‌ی ۴ آمده است. او یک‌بار از مملکت «اریان» و هم «فرس» و به بیان دیگر «اریان» نام می­برد و می­گوید که ایشان پارسسیان‌اند.(اصفهانی، حمزه. تاریخ پیامبران و شاهان، ص۲)
از این سخن پیداست که او اریان را در معنی جمع و به جای ایرانیان یا آریایی­ها بکار برده است.
شکل «اریان شهر» نیز به جای «ایران‌ شهر» در کتاب التنبیه و الاشراف، تألیف «ابوالحسن علی مسعودی»، مورخ سده‌ی ۴ نیز دیده شده است.(مسعودی، ابولحسن علی.التنبیه و الاشراف، صص ۳۸-۳۹)
«شثر» (= شهر در فارسی) که در واژه­ی پهلوی «ایران شثر» آمده است در آن زبان به معنای کنونی «سرزمین» است.
در زبان پهلوی ساسانی به جای شهر (در معنی امروزی) شثرستان (= شهرستان در فارسی) بکاربرده می‌شد و کیشور (= کشور در فارسی) به معنی یک بخش از هفت بخش زمین بود که به تازی «اقلیم» خوانده شده است. در زبان پهلوی از واژه‌ی «ایرانشثر»، کشور ایرانیان، کشور آریاییان خواسته و دریافته می‌شد. (کیا، دکتر صادق. آریا مهر، ص ۳-۴)




ایران هم‌چنین منسوب به‌محل آن، به‌نژاد «ایر» یا جایگاه آریاییان گفته می‌شده و هم‌اکنون نیز به همان نسبت خوانده می‌شود. بخشی از پیام کی‌خسرو به افراسیاب‌ را ببینید :
به ایران زن‌ و مرد لرزان به ‌خاک خروشان ز تو پیش یزدان پاک
که در این بیت : ایران به‌معنی کشور آریاییان است، یا :
دریغ‌ است، ایران که ویران شود کنام پلنگان ‌و شیران شود
ابوسعید ابوالخیر در این چهارپاره (رباعی) ایران را به معنی جمع ایر آورده است :
سبزی بهشت و نوبهار از توبرند آنی که به خلد یادگار از تو برند
در چین وختن، نقش‌ونگار از تو برند ایران همه فال روزگار از تو برند

ترجمه کتاب مقدس به زبان فارسی، از چه تاریخی و توسط چه اشخاصی صورت گرفته است؟ (بخش اول)




ترجمه کتاب مقدس به زبان فارسی، از چه تاریخی و توسط چه اشخاصی صورت گرفته است؟ (بخش اول)

از قرن چهارم میلادی از یوحنا کریزوستوم ( زرین دهان)، نقل قولی موجود است مبنی بر این که "تعالیم مسیح به زبان های پارسیان ترجمه شده است." اما مشخص نیست که منظور از "زبان های پارسیان" واقعا فارسی است یا زبان متداول کلیسا در حکومت ایرانیان، یعنی سریانی. در دوران باستان، زبان آیینی کلیسا، سریانی بود. به همین دلیل، کتاب مقدس در دوران باستان هیچ گاه به طور کامل به فارسی برگردانده نشد. اما طبق شواهد موجود، بخش هایی از آن به فارسی میانه ترجمه شده بود.
"مزامیر پهلوی" نسخه ای است خطی شامل ترجمه مزامیر 94 تا 99 و 119 تا 136 از سریانی به فارسی میانه. این ترجمه بین قرن های چهارم تا ششم میلادی صورت گرفته است.
ترجمه ای از انجیل ها و رسالات پولس و مزامیر به زبان سغدی (یکی از زبان های متداول در آسیای مرکزی) به دست آمده که احتمالا مربوط به قرن های ششم تا نهم میلادی می باشد.
در یک اثر زرتشتی به نام "شکند گوماتیک ویچار" (توضیحات رفع کننده شک)، متعلق به قرن نهم میلادی، نقل قول هایی به فارسی میانه از کتاب مقدس به میان آمده است. این امر می تواند حاکی از این باشد که لااقل بخش هایی از کتاب مقدس در این زمان به فارسی میانه ترجمه شده بود.
ترجمه ای دو زبانه فارسی/ سریانی از مزامیر 131 و 132 و 146 و 147 مربوط به قرن یازدهم میلادی یا بعد از آن به دست آمده است.
ترجمه های کتاب مقدس به فارسی نو
در نیمه دوم قرن سیزدهم میلادی، مسیحیانی که پس از حمله مغول در شرق و شمال ایران متواری شده بودند، از یک دانشمند تبریزی که بدان نواحی سفر کرده بود تقاضا کردند تا جهت استفاده خود و فرزندان شان، انجیل را به زبان فارسی ترجمه کند. هر چند که نام این دانشمند تبریزی به وضوح مشخص نگردیده، ولی احتمالا همان "عزالدین محمد بن مظفر" است که بعدها در دستگاه حکومت ایلخانان به شغل مهمی دست یافت (به نقل از دیاتسرون، انتشارات نور جهان، چاپ تهران، بدون تاریخ).
بدون شک، عزالدین ترجمه خود را از متن سریانی انجیل انجام داده که یونانیان آن را "دیاتسرون" نامیدند. دیاتسرون در واقع اناجیل متی، مرقس، لوقا و یوحنا می باشد که توسط یک نفر سریانی به نام تاتیان (طاطیانوس) در 150 میلادی به زبان سریانی تهیه شده است. در قرن بیستم، جوسپه مسینا، دانشمند ایران شناس ایتالیایی، دیاتسرون یا همان انجیل ترجمه شده توسط عزالدین را به طور کامل به ایتالیایی ترجمه کرد و سپس همراه با متن فارسی آن، در سال 1951 در شهر روم منتشر نمود.
از نسخه اصلی انجیل که توسط عزالدین ترجمه شده، متاسفانه هیچ اثری باقی نمانده، اما از نسخه هایی که طی سه قرن بعد از روی آن رونویسی گردیده اند، چهار نسخه در دست است که جالب ترین و معروف ترین آن ها توسط فردی سریانی به نام ابراهیم بن شماس عبداله تحریر گردیده که هم اکنون در کتابخانه معروف فلورانس ایتالیا نگه داری می شود.
نسخه مذکور در سال 1548 میلادی یعنی در زمان سلطنت شاه طهماسب اول، توسط استفان پنجم، اسقف ارمنی شهر سلماس به پاپ پائولوی سوم هدیه شده است. اگرچه متن این کتاب کاملا به زبان فارسی آن دوران است، ولی صفحه عنوان کتاب با خطوط درشت سریانی تزیین یافته و دارای سه نوع تاریخ هجری، یونانی و میلادی است.
پنج کتاب تورات (پیدایش، خروج، لاویان، اعداد و تثنیه) در سال 1546 میلادی توسط یک نفر کلیمی به نام "یعقوب بن یوسف طاووس" به فارسی ترجمه گردید و در قسطنطنیه به چاپ رسید.
از جمله کتاب هایی که در کتابخانه ملی پاریس موجود است، "مزامیر" می باشد که در سال 1601 میلادی توسط دانشمند ایرانی به نام "شمس الدین خنجی" ترجمه گردید و علاوه بر آن کتاب "امثال سلیمان" و کتاب "روت" است که توسط پسر شیخ عبدالوهاب کوالیاری به تاریخ 1604 میلادی در دارالسطنه شهر "اگمره" ترجمه شده اند.

عکس – احمد جنتی در حال استفاده از اکسیر جوانی !



عکس احمد جنتی ، اکسیر جوانی ، داروی طول عمر

شاید در نگاه اول خیال کنید جنتی دارد به خودش عطر میزند چرا که شیشه مربوطه شبیه شیشه عطرهای شاه عبدالعظمی ست ولی آنچه که مهم است این است که درون آن شیشه، اکسیرجوانی و یا همان داروی طول عمر میباشد که احمد جنتی مجبور است روزی چندبار این دارو را به روی پوستش بمالد تا جذب بدنش شود و مانع پیرتر شدن سلولهایش گردد .

اگر به عکس های 30 سال گذشته احمد جنتی دقت کنید خواهید دید که این فرد هیچگونه تغییری نکرده و همان شکلی باقی مانده است که تنها علت این واقعه فقط و فقط مربوط به استفاده مداوم وی از این اکسیر جوانی ( داروی طول عمر ) بوده است .

شاید بپرسید چرا جنتی از این اکسیر در دوران جوانی اش استفاده نکرده تا همچنان جوان باقی بماند؟ جوابش این است که به احتمال زیاد جنتی در 30 الی 35 سال گذشته به فرمول ساخت این اکسیر دست پیدا کرده و از آن زمان به بعد بوده که توانسته این داروی معجزه گر را بسازد و استفاده کند و مانع پیرتر شدن سلولهایش شود .

در هر صورت ما باید هر چه زودتر به فرمول ساخت این اکسیر دست پیدا کنیم تا بتوانیم پادزهر آنرا بسازیم و مانع عمر جاویدان جنتی و احیانا سایر مقامات جمهوری اسلامی بشویم !

سایه‌ی رهبر در داووس سوییس

 
 
آقای خامنه‌ای برای حفظ تعادل خود میان دو جناح تندرو و عمل‌گرا و بهره‌بری مقتضی از آن‌ها، در واقع هم جای حامی می‌نشیند و هم جای قاضی. روحانی اینک در داووس به حمایت خامنه‌ای تکیه داده است.
روحانی در اجلاس داووس یک سخن‌رانی حرفه‌ای با تکیه بر دیپلماسی اقتصادی ارایه داد. او گفت که درهای ایران باز است، و خواست که سیاست‌مداران و سرمایه‌گذاران به ایران سفر کنند. او هم‌چنین افزود که روابط ایران و اروپا پس از یک دهه تنش به حالت کاملا عادی برخواهد گشت، و مذاکره‌ با آمریکا برای نخستین بار پس از سه دهه برقرار شده‌است.  رییس‌جمهوری ایران پیش از سخن‌رانی خود ملاقات‌هایی با مدیران بازار انرژی داشته‌است.
اما تا چه حد روحانی در بازاریابی خود موفق خواهد بود؟ از چند روز پیش بخشی از تحریم‌ها در پی توافق ژنو معلق شدند. از جمله‌ی این تحریم‌ها، بیمه‌ی نفت‌ ایران روی آب بود، که الان امکان آن مجددا برقرار شده‌است. هم‌چنین برنامه‌ی کاهش بیست درصدی خرید نفت ایران در هر شش‌ماه، متوقف شده‌است. به این ترتیب، ایران می‌تواند نفت خود را در سطح یک میلیون بشکه در روز به‌راحتی بفروشد.
اما مهم‌ترین موفقیت توافق ژنو، توقف تحریم‌های بیشتر بر ایران بوده‌است. کافی‌ است نگاهی به لیست تحریم‌هایی که کنگره‌ی آمریکا در نظر داشت به تحریم‌های موجود بیافزاید، بیندازیم. در صورت اعمال تحریم‌های بیشتر، اقتصاد ایران می‌رفت تا به یک فاجعه تبدیل شود، بازار مالی با نرخ ارز بسیار بالاتر روبرو شود، بازار کالا با تورمی شاید دوبرابر، و بازار کار با نرخ بیکاری ویران‌گر.
پس می‌شود انتظار داشت که توافق ژنو، اقتصاد ایران را از فاجعه نجات بدهد. ولی به نظر می‌آید چنین انتظاری، فاصله‌ی زیادی با ادعای آقای روحانی در عادی شدن روابط، و دعوت از سرمایه‌گذاران خارجی دارد.
چه ضمانت‌هایی این فاصله را کوتاه و مطمئن خواهد کرد؟ یک ضمانت به این ارزیابی حقوقی برمی‌گردد که تعلیق برخی تحریم‌ها، تا چه حد دست روحانی را باز گذاشت تا سخن‌رانی داووس خود را این‌قدر هیجان‌انگیز بنویسد. واضح است که روحانی در نطق خود محدودیت حقوقی تحریم‌های موجود را جدی نگرفت، و در رتوریک خود چندین قدم فراتر جاه‌طلبانه برداشت.
به نظرم این قدم‌های جاه‌طلبانه چندان بی‌راه نبود. از یک سو او می‌توانست بافت رژیم حقوقی تحریم‌ها را، مثال آن پشه‌بندی ببیند که سوراخ شده‌است و رفته رفته توسط واقعیت‌های بازار برچیده خواهد‌شد. به این ترتیب ایران عملا به بازار بین‌المللی برگشته‌است، و او می‌تواند از هم‌اکنون سرمایه‌گذاران تشنه‌ی خارجی را وسوسه کند.
ضمانت دیگری که به روحانی اعتماد به نفس می‌دهد تا چنین دعوتی کند، و به سرمایه‌گذاران اطمینان می‌دهد تا دعوت وی را جدی بگیرند، به حمایت رهبر جمهوری اسلامی از وی بستگی دارد. حساسیت این موضوع بخصوص در روزهای اخیر، با وجود شایعاتی مبنی بر عدم رضایت رهبر از توافق ژنو، شدت گرفته‌است.
در گذشته نوشته‌ام که به باورم، میان آقایان خامنه‌ای، روحانی، و ظریف یک هم‌کاری گروهی شکل گرفته‌است. البته هرکدام از اعضای این تیم، نقش متفاوت خود را بازی می‌کنند. به ویژه، تفاوت نقش آقای خامنه‌ای از دو نفر دیگر کاملا قابل تشخیص است. اما این تفاوت به ملاحظات رهبری وی مربوط می‌شود، و الزاما نشان‌گر اختلاف میان آن‌ها نیست.
آقای خامنه‌ای در طول یک‌سال گذشته تلاش کرد تا چرخش بزرگ خود از «سیاست تهاجمی» به «دیپلماسی لبخند و نرمش قهرمانانه» را با کمترین هزینه‌ی ممکن هموار کند. اخیرا مطرح شد که وی ماه‌ها پیش از انتخابات ریاست‌ جمهوری، بدون دخالت دادن آقای احمدی‌نژاد، و به صورت پنهان از عموم، با آمریکا مشغول مذاکره‌ بوده‌است.
رهبر در مورد انتخابات موفق بود. او در این دوره به تیمی نیاز داشت که هم حاضر باشند بار چرخش سیاست خارجی‌ وی را به دوش بگیرند،‌ و هم ثبات سیاست داخلی را برهم‌ نزنند.  در این صورت، چه‌کسی بهتر از بالاترین مقام امنیتی برای شانزده‌ سال که لبخندهای دیپلماتیک دل‌نشینی هم دارد؟ بعلاوه‌ی این‌ها، سبد رای وی نیز از دیگر کاندیداهای دست‌چین‌شده سنگین‌تر است.
موفقیت رهبر در انتخابات چندان کم‌هزینه‌ هم نبود. برای اولین‌بار در تاریخ جمهوری اسلامی، مخالفان نظام را به رسمیت شناخت، و از آنان تقاضا کرد به پای صندوق بیایند.  البته که او می‌دانست مخالفان اگر رای بدهند، به همان کسی رای خواهند داد که به نظر او نیز مناسب می‌رسد. حق داشت این موفقیت خود را حماسه‌ی سیاسی بنامد، و تصریح کند که نتیجه‌ی انتخابات بسیاری را شگفت‌زده کرده است.
اما بخش اصلی هزینه‌‌ای که وی باید بپردازد، تازه در حال شکل‌گیری است. بی‌تردید نیروهای محافظه‌کاری که از نتایج انتخابات و چرخش رهبر شگفت‌زده شدند، به سرعت تلاش خواهند کرد تا قوای گذشته‌ی خود را بازیابند، و توازن قدرت سیاسی را به نفع خود تغییر دهند.
با چنین دورنمایی، یک راه برای کاهش هزینه‌ی چرخش در سیاست خارجی برای آقای خامنه‌ای فرار به جلو است. او در بازی کلاسیک خود تجربه‌ی زیادی اندوخته تا عقب بایستد، و فشار موجود را به قوه‌ی اجرایی منتقل کند.
بازی دوسویه‌ی آقای خامنه‌ای پیش از این، و در هنگام حضور آقای روحانی در نیویورک، آغاز شد.  او از یک سو گفت که باید از دیپلماسی دولت حمایت کرد، و از سوی دیگر اعلام کرد که به موفقیت آن و تعهدات غرب اعتماد ندارد.
از دیگر بازی‌های کلاسیک آقای خامنه‌ای، استفاده‌ی وی از رتوریک تند سیاسی برای خوراک داخلی است. اسراییل را سگ نحس نجس نامید. اما همیشه در این نقش ظاهر نشد. در دیدار با فرماندهان سپاه که درست یک روز پس از دیدار آنان با رییس جمهور صورت گرفت، رهبر سخنان روحانی را تکرار کرد که سپاه نباید در جزییات سیاست دخالت کند.  به‌طور حتم سپاه هم کنار ننشسته تا فقط تماشاگر باشد.
آقای خامنه‌ای برای حفظ تعادل خود میان دو جناح تندرو و عمل‌گرا، و بهره‌بری مقتضی از آن‌ها، در واقع هم جای حامی می‌نشیند و هم جای قاضی. روحانی اینک در داووس به حمایت خامنه‌ای تکیه داده است.
رهبر حاضر است به دولت این امتیاز را بدهد تا نرمش قهرمانانه‌ی او را به نام خود ثبت کند. اما در ازای آن برای خود حاشیه‌ای می‌خرد تا در صورت لزوم کنار سپاه قرار بگیرد، و به دولت در مورد سستی و ضعف، عتاب کند. در جای قاضی نشستن، هم‌چنین ژست مناسبی را به آقای خامنه‌ای می‌بخشد تا غرب را نسبت به تجدید‌نظر وی در مورد نرمش قهرمانانه هم‌واره نگران نگه‌دارد.

۱۳۹۲-۱۱-۱۰

کلیپ طنز - زلال احکام





‫قسمت۲۰:ایمیل کورش کبیر

‫قسمت۲۰:ایمیل کورش کبیر





درود
‫کجا بودیم؟
‫آهان داشتیم از مراسم ملکوتی عقد و عروسی سرکارخانم پرینسس دایانا و شاه داماد دودی الفاید برایتان میگفتیم میخواستیم ادامه اش را برایتان تعریف کنیم اما یادمان نبود که تا کجای مجلس رابرایتان گفته ایم؟
یک ایمیل فرستادیم برای پابلیشر تا از اوبپرسیم.درجوابمان نوشت؟
‫قربانت گردم در فروم ایران پراود بگردید ،آخرین ایمیلتان را چک کنید
ببین کار ما به کجا کشیده که این هم برای ما ناز میکند . یادش رفته تا چند وقت پیش التماس میکرد که برایش ایمیل بفرستیم . حالا برای ما عشوه شتری هم میاید .
خوب که فکر میکنیم میبینیم ‫حق با این جمشید شاه بود که میگفت:کورش جان ،به حرف من گوش کن هرچه باشد من دوتا تاج بیشتر از شما غُرکرده ام . مردمان امروزه خرشان که از پل گذشت حرمت برای ما نگه نمیدارند .انقدر این پابلیشر را تحویل نگیرید .
‫راست میگفت ،واقعاً راست میگفت.یک ایمیل دیگر برای پابلیشر فرستادیم و نوشتیم که:خوب پابلیشر جان تا همینجا کافیست .موفق باشی ،امیدوارم بزودی همدیگر را ملاقات کنیم .
‫بلافاصله ایمیلش آمد که :یعنی چه ؟هنوز ماجرای شما تمام نشده که .
‫نوشتیم:به درک که تمام نشده ،مامیخواستیم در این دوران هردم بیلی که برشما میگذرد کمکی بشما بکنیم اما دیدیم شماها وضعتان وخیمتر از این حرفهاست . دیگر حوصلهءایمیل نگاری نداریم ،بدرود .
‫با پررویی برای ما جواب نوشت که:این حرفها چه معنی دارد؟جناب کورش شما بامن قرارداد بسته اید ،فسخ قرارداد دوطرفه است ،اگر قراردادتان را یک طرفه فسخ کنیدتا سه سال حق مصاحبه ندارید . نه اجازهءمصاحبه و ایمیل نگاری دارید و نه پند و اندرز دادن به نگارندهءدیگری.
‫این پابلیشر هم خوب بلد است خون همایونی مارا به جوش بیاورد .انگار مارا برای مربیگری تیم فوتبال استخدام کرده که خط و نشان میکشد و از محرومیت و ممنوع المصاحبه بودن حرف میزند .یه بارکی بهمان بگوید کورش مورینیو دیگر.حالا اگر کورش مورینیو بودیم باز یه چیزی ،با این اوضاعی که شما دارید میترسم بما بگوید کورش میثاقیان.
‫با اعصابی خرد دست بر آسمان بلندکردیم و عرض کردیم :ای ایزد توانا ازتو میخواهم که پابلیشر را به زمین گرم بزنی و روانهء دوزخش کنی و....
‫هنوز نفرینمان دم نکشیده بود که یک ایمیل ، تذکر از جانب خدا برایمان ارسال شد.چشممان که به ایمیل افتاد چهارستون بدنمان لرزید در این warningنوشته شده بود:
‫مشترک گرامی اولاًچرا دستتان را هنگام دعا بالا میبرید؟این کارهارا زمانی که روی زمین بودید میکردید ،الآن که پیش مایید دیگرچرا؟
‫دوماً تورو ابوالفضل دست از سر ما بردارید دیگر.چرا شماانسانها فقط تا یک جایی گیر میکنید یاد ما می افتید؟موقع خوشیهایتان خبری هم از ما نمیگیرید .
‫سوماً مردم زندهء روی کرهءزمین کم دعا میکنند که شماهم خودتان راوارد معرکه کرده اید؟ میدانید الآن در هرثانیه چندتا دعا به عرش می آید ؟آنهم الآن که به پایان جام حذفی نزدیکیم؟ دعای پرسپولیسیها را اجابت کنیم؟دعای استقلالیها را؟ دعای سپاهانیهارا؟ تازه طرفداران فولاد و ملوان هم هستند که میگویند:بارخدایا چرا به تیمهای صاحبنام و پرطرفدار بیشتر اهمیت میدهی؟نکند تو هم خدای قرمز و آبی هستی؟
‫از جن گیر و رمال گرفته تا دعانویس و کوفت و زهرمار دارند کمک میگیرند یک عده هم مثل آقای قلعه نوعی با لابیه آقا امام زمان میخواهد قاپ مارا بدزدد که قهرمان دو جام شود .
‫ازطرف دیگر آن دروازه بان بی حیای استیل آذین که با انگشتش مارا به تماشاچیها نشان میداد و میگفت خدا اون بالاست هم یه عده را بر این داشته که ما کدام بالاییم ؟ خوب شد حالا از دیدهءامثال او پنهانیم وگر نه رنگ قالیهایی که روی عرش انداخته بودیم هم لو میداد . آقاتمارض کرده،حالا کل باشگاه پرسپولیس را حواله داده است به ما که حقشان را کف دستشان بگذاریم . مگر ما کارمند اینهاییم؟
‫آن علی دایی هم که تا تیمش میبازد ،ریسه شان میکند و میبردشان مکه و هفت بار دور خانهءمن میچرخاند تا یجورهایی باختهایش را بیندازد گردن حکمت ومشیت و خواست ما .
‫هرکس میبرد میگوید خدا نخواست هرکس هم میبرد میگوید خواست خدا بود .مگر من روی عرش پلی استیشن بازی میکنم که دائماً یکی را ببازانم و دیگری را پیروز کنم؟
‫حالا توی این هیرو ویر شماهم با پابلیشر دعوایتان را آورده اید سر من؟ با اینکه خاطرتان عزیز است اما در صورت تکرار شمارا از مقام ادمین هخامنشیان برداشته و یک امتیاز منفی هم بهتان میدهیم .
از این ببعدهم کاری داشتید با فرشتگان درمیان بگذارید .
‫امضا:ایزد یکتا ،سوپر ادمین کل آسمانهاوزمین .
‫‫−−−−−−
‫چه میشد گفت دیگر؟خداوند هم آب پاکی را روی دست ما ریخته بود . اما ناگهان فکری بهذهنمان رسید .
‫خوبی شما مردم روی زمین الالخصوص شما هموطنان گرامی اینست که وقتی آدم کمی باشماها هم صحبت شود راه و رسم دوز و کلک را می آموزد .
‫ایمیلی دادیم به پبلیشر که:
‫قربان یاقوت توک تاج همایونیمان گردی ، از آنجا که در جواب دادن بما گستاخ شده ای و دیدن فیلم رودر رو شدنت با عزرائیل برای ما تکراری و کسل کننده شده منتظر باش تا برای دیگربار ایشان را سراغت بفرستیم .
‫ایمیلش آمد که .قربان روی ماهتان شوم ،تصدق وجودتان گردم ، دور سبیل ملکه کشتان هشت دور بچرخم ،من که خطایی نکردم ،خواستم از این راه یک تبلیغی هم برای سایت وزینمان کرده باشم وگرنه حقیر کجا و گستاخی کجا؟ گفتم حیف است که چنین سایتی به نور دیدهءآن پادشاه بی همتا روشن نشود . الساعه ادامهء قسمت قبل را برایتان میفرستم . به جناب عزرائیل سلام مخلصانهءمرا بفرستید و بگویید انشاالله خودم صدسال دیگر با پای خودم به دستبوسی ایشان و شما خواهم شتافت دیگر ایشان زحمت نکشند .
‫عجب مار موز زبانبازیست این پابلیشر ،چه نوشابه ای هم برای خودش باز میکند. صد سال دیگر؟چه خوش اشتهاست
‫برایش نوشتیم:
‫انقدر زود میایی حیف نیست؟حالا یک دویست سیصدسال دیگه ای میماندی .تعارف نکن جان کورش حیف است زمین از وجود تو خالی بماند .اما فکر نکنم به دستبوس ما بیایی ،احتمالاًهم سلولی صادق تپل خواهی شد .دست اورا ببوس. حالا هم تا غضب همایونی ما بیشتراز این فوران نکرده قسمت قبلی داستان رابفرست .
‫ایمیلش آمدکه:پس اعلیحضرت بیخیال عزرائیل میشوند؟
‫نوشتیم ،کارت را بکن مردک ،وگرنه ....
بلافاصله قسمت قبل را برایمان فرستاد
‫خوب حالا برویم سراغ ادامهء داستان.
‫بله ،آنجا بودیم که مردی بنام آغاسی داشت (دایانا لیدی چه جشن و چه عیدی) را میخواند.
‫یکدفعه دیدیم گردن داریوش شاه مثل گهواره به سمت چپ و راست میرود .باتعجب پرسیدیم:چیزیتان شده؟حالتان خوب است؟
‫درحالی که لنگه ابروهایش را یکی یکی و سریع بالا وپایین مبرد گفت :از این بهتر نمیشوم .
‫گفتیم:پس چرا گردنتان چپ و راست میرود و ابروهایتان الاکلنگی بالا و پایین میرود؟
‫گفت:این قر گردن است .کلاًچنین آهنگی یک چنین رقصی را میطلبد
‫با آرنج زدیم به پهلویش و با تشر گفتیم:ببینیم میتوانید همین آبرویی که برایمان باقی مانده راببرید؟ این کارها چیست دیگر آرام بنشینید
به جمشیدشاه هم که سمت چپمان نشسته بود گفتیم:انقدر با آن جام جهان نماتان شبکه های ماهواره ای را نشان اینها ندهید شمارا به حضرت عباس .
‫جمشید شاه گفت:چرا؟شما که نمیبینید چرا اینطور شده اید؟ ماهواره ممنوع؟رقص ممنوع ؟ قسم هم که میخورید . کم مانده گشت ناجاهم تشکیل بدهید .
‫دیدیم پربیراه هم نمیگوید .خواستیم حرف را عوض کنیم ،گفتیم:پس جناب جبرئیل کی عقد را تمام میکند؟
‫جمشید شاه گفت: قرار است به سبک تک تک کشورها و مردمان و قبائل عقدشوند .کمی طول میکشد چون برعکس روی کرهء زمین از قبائل کوچک شروع میشود تا بزرگترها . فعلاً به سبک قبیلهءموجا چوتا در آمازون دارن عقد میکنند یعنی داماد باید طی کشتی مفصل با پنج کروکدیل ،یک مرواریدی که قبلاًدرون بیضهءیکی از کروکدیلها جاسازی شده را بیرون بیاورد و به عروس بدهد .
دوباره چشممان افتاد به داریوش کبیر که بقول خودش قر گردن و ابرو میداد و کم کمک داشت سینه و دستش را هم میلرزاند . بی اختیار با دیدن این صحنه زدیم زیر خندهءهمایونی .جمشیدشاه هم خندید .
‫همانطور که داشتیم میخندیدیم متوجه شدیم که جمشید شاه و داریوش کبیر با قیافه ای جدی خبردار ایستاده اند و با ترس به روبرویشان نگاه میکنند .
‫سرمان را بالا آوردیم که ببینیم چه خبر است که ...
‫چشمتان روز بد نبیند.سر که بلندکردیم دیدیم کاساندان خانم ،همسر گرامیمان به همراه همسران داریوش و جمشید با اخم و چشمی که از آتش خشم شعله ور بود دست به کمر روبرویمان ایستاده اند
‫دستپاچه دویدیم جلو و خیرمقدمگویان دعوتشان کردیم که بنشینند اما همسر عزیزتر از جانمان فرمودند :
‫آقا کوووورش کبیر؟
‫فرمودیم :جان آقا کورش کبیر؟کبیر هم که باشیم پیش شما کویریم ای باران مهربانی
‫دندان قروچه ای رفتند و آهسته دهان زیبایشان را دم گوش همایونی ما آوردند و گفتند:بجای این زبون بازیها می آمدی مارا که یک لنگ پا در آرایشگاه ملائکه تنها مانده بودیم می آوردی به مجلس عروسی .نمیشد؟ نمیتوانستی رفیق بازیهایت را بگذاری برای بعد؟
‫باتعجب گفتیم:ای کاساندان گرامی ،آرایشگاه چیست دیگر؟ اینها را از این ایرانیهای تازه وارد یاد گرفته اید؟ یکبارکی دماقتان را هم عمل کنید . این حرفها چیست شما.....
‫حرف مارا قطع کرد و گفت:نخیر موضوع این چیزها نیست ،مردها همه از یک قماشند ،مرد باید همسرش را درک کند که تو نمیکنی.
‫به آرامی گفتیم :همسر من ،عزیز من به حرف این خانمهای تازه وارد گوش نده اینها ....
‫باز حرف مارا قطع کرد و در حالی که به سمت دیگر مجلس میخواست برود گفت: تازه فهمیده ام چه کلاهی به سرم رفته .شما قدر مرا نمیدانی .تکلیفمان باشد برای وقتی که برگشتی خانه .
‫باز با دستپاچگی گفتم :حالا کجا میروی؟
‫بی اعتنا گفت:با خانمها آنطرف مجلس هستیم و گپ میزنیم فرمایشی بود؟ یکهو با خشم بما نگاه کرد
‫گفتیم:خیر و لبخند پلاسیده ای روی لبمان نقش بست .
‫به داریوش کبیر و جمشیدشاه نگاه کردیم ،آنها هم دست کمی از ما نداشتند ،رنگ پریده و هاج و واج به همسرانشان که همراه بانو کاساندان میرفتند ،نگاه میکردند .
‫البته این را هم بگویم ها : ما زن ذلیل نیستیم ،بلکه به همسرانمان احترام میگذاریم
‫ادامه دارد
‫ضمناً تف به روی پابلیشر بیاید که هرچه گفتیم :پشیمان شدیم از نوشتن مطالب اخیر ،پاکشان کن .گفت: قربانت گردم رسم امانتداری اجازه نمیدهد که دست به خط ملوکانهءشما بزنم .
‫حالا برای ما دم از امانتداری هم میزند بزمجه

‫قسمت۱۸:ایمیل کورش کبیر

‫قسمت۱۸:ایمیل کورش کبیر


سامیلیک
‫کَرِتونم به جدّم . مارو که میشناسین ؟کورشیم دیگه .از بر وبچ هخا و اینا . اند شاههای باحال و باقلوا که تاحالادیده اید . همانکه دشمنان ایرانو سه سوته دودره کرد و خوارشونو .....
‫−−−−
‫اهم ...اهم .درود
‫من کورش شاه شاهانم . میبخشید اگر در اول پیامم کمی خودمانی شدم .
‫پابلیشر بسرعت برایم ایمیلی فرستاد که :قربان تاج زرینت گردم ،این چه طرز ایمیل نوشتن است !!!؟؟؟؟ یک لحظه فکر کردم ایمیل از طرف یکی از یوزرهاییست که بنش کردیم .
‫سریع بخود آمدیم و لحنمان را عوض کردیم .
‫آخر ،تقصیر ما نیست که. از بس این ایرانیان تازه وارد به برزخ با ما اینجوری حرف زدند ماهم فکر کردیم با این روش گفتگو،مردم حرف مارا بهتر میفهمند .‫اما گویا ما اینطوری سخن بگوییم بهتر است .
‫کجابودیم؟آهان داشتیم در مورد آن روز کذایی میگفتیم . دیگر کم مانده بود بگوییم ،نخواستیم بابا ،اصلاًعروسی نخواستیم کاش نه هوس ایمیل دادن میکردیم و نه هیچ عروسی ای در برزخ برگزار نمیشد .
این جمشید شاه وایرانیان تازه وارد ‫اعصاب برای ما نگذاشتند .
‫با هزار بدبختی رفتیم بیرون و منتظر ایستادیم تا ایرانیان تازه وارد ،آماده شوند ،تاباهم به جشن عروسی برویم .
‫مابیشتر بخاطر جناب حافظ و فردوسی و رستم و سهراب خجالت میکشیدیم که بخاطر اصرار نابجای جمشید شاه میبایست روی پا بایستند و منتظر بمانند .
‫دو سه ساعتی طول کشید تا خانمها بزک کنند و آماده شوندو آقایان با حوریان ،برای چندمین بار خاک تو سری کنند .بلأخره آمدند .
‫من بسمت جناب فردوسی و حافظ و رستم و سهراب رفتم و با چشم غره به جمشید نگاه کردم وفرمودم . شما همراه این جماعت بیایید و راهنماییشان کنید ،ما هم جلوتر میرویم . بعد به داریوش اشاره کردیم که همراهمان بیاید .او هم سریع آمد .
‫هنوز چند قدمی برنداشته بودیم که دیدیم کسی مارا صدازد . برگشتیم دیدیم جناب عزرائیل لبخند بر لب ،سوار بردوچرخه آمد کنارمان و گفت: اجازه هست ببا شما بیایم؟
‫همگی با لبخند گفتیم:البته جناب عزرائیل ،چه از این بهتر .‫از دوچرخه پیاده شدند و کنار ما بسمت جشن عروسی حرکت کردیم .
‫با خنده گفتیم .جناب عزرائیل ،شما؟دوچرخه؟
‫ایشان هم خنده کنان گفتند:خواستیم تنوعی باشاد جناب کورش .این روزها که این مردم روی زمین نه اعصاب برای ما گذاشته اند و نه حوصله
‫با غصه گفتیم :مردم مارا میگویید؟
‫باعجله گفتند :نه ،نه به حضرت عباس ،کلاً همهءمردم روی زمین را میگوییم . همه جا شده هرکی به کرکی . انقدر دست زیاد شده و همه میخواهند کار مرا انجام دهند که میترسم همینروزها مرا از منصبم عزل کنند .
‫در همین گفتگوها با جناب عزرائیل بودیم و بسمت مجلس عروسی پیش میرفتیم که ناگهان صدای عربده ای از پشت سر ما را سرجایمان میخکوب کرد .
‫برگشتیم دیدیم که یکی از ملائک نگهبان جهنم یقهءیکی از تازه واردین برزخ راگرفته و سرش داد میزند .
‫باعزرائیل دویدیم بسمتشان . نگهبان تا عزرائیل را دید خبردار ایستاد و مؤدبانه سلامی کرد و با اخم سرش را پایین انداخت.
‫عزرائیل پرسید:چه شده اخوی؟این دادوبیدادها چیست؟برزخ را روی سرت گذاشتی.
‫نگهبان جهنم آهسته اما باخشم گفت:آخر قربان اینها آرام و قرار برای ما نمیگذارند .
‫باز عزرائیل پرسید :مگر چه شده؟
‫نگهبان گفت:قربان ،بعد از۸ساعت کار مدام در بخش جهنم و سرو کله زدن با اهالی جهنم ،آمدم اینطرف یک استراحتی کنم و چند دقیقه ای بنشینم که دیدم شما دارید به جشن عروسی میروید .همینطورکه از دور به شما نگاه میکردم و شربتی خنک مینوشیدم یکهو حس کردم یکی از پشت دارد پر مرا میکند . برگشتم دیدم این مردک دارد پر مرا لای کاغذ میپیچد .
‫من و عزرائیل همزمان به پشت سر نگهبان جهنم نگاه کردیم و دیدیم یک مرد میانسال سرافکنده گوشه ای ایستاده و زیر چشمی به ما نگاه میکند .
‫با تشر گفتیم:آخه عزیز من پر ایشان به چه درد شما میخورد؟
‫مرد که دستپاچه شده بود گفت: به ژون عژرائیل خان هیشّی. شوء تفاهم شده داشتم پشتشونو میتکوندم .
‫جناب عزرائیل که گویا فهمیده بود ماجرا چیست با عصبانیت گفت:مردک نکند هوا برت داشته که چون وارد بهشت برزخ شدی هرغلطی دلت خواست میتوانی بکنی ؟اگر اینجایی فقط بخاطر اینست که وضعیت زمین قاراش میش است وگرنه با یک پس گردنی پرتت میکنم در قسمت جهنم برزخ .
‫آهسته و مهربانانه به عزرائیل گفتیم:جناب عزرائیل ،عصبانی نشوید .دوتا دونه پر که انقدر داد و بیداد ندارد .شاید قصدش خیر بوده و واقعاً میخواسته....
‫عزائیل میان حرفمان پرید و گفت:نه قربانتان برم .نه کورش کبیر .نه آقای من . اینهارا من میشناسم .میگوییدنه از جناب جمشیدشاه بپرسید .ایشان میدانند من چه میگویم .
‫جمشیدشاه که تازه نفس نفس زنان خودش را بمارسانده بود گفت چه شده ؟
آهسته ‫جریان را برایش تعریف کردیم .ناگهان جمشیدشاه برآشفت وبا عصبانیت رو به مرد کرد و گفت: مردک اینجا هم دست بر نمیداری؟
‫مرد باز گفت:قربون شؤ تفاهم شده راشتش به ژون شوما....
‫جمشیدشاه داد زد و گفت:ببُر ،پدرسوخته من امثال تورا میشناسم
‫یواشکی به جمشیدشاه گفتیم:یکجوری بگویید که ما هم بفهمیم ، چه شده مگه؟ پَر این آقای نگهبان جهنم چه ربطی به اینهمه داد و بیداد دارد ؟
‫جمشیدشاه سرش را بطرف ما به عقب آورد و گفت: کورش عزیز ،این آقا معتاد است .از لحن صحبتش متوجه نشدید ؟از ژ −ژ گفتنش معلوم است .
‫داریوش کبیر که تا آنزمان ساکت بود و ماجرا را نظاره میکرد گفت:مرا باش که باخودم گفتم بلاخره یکی پیداشد که به زبان پارسی گفتگو کند و پارسی را پاس بدارد .
‫به جمشیدشاه گفتیم :معتاد؟ معتادچیست؟
‫نفسی عمیق کشید و گفت: در زمین یک نوع موادی درست میکنند (بیشتر از خشخاش)که بادود کردن و کشیدن ، به آن عادت میکنند و این مواد از سم هم کشنده تر و بدتر است و هم جسم را از بین میبرد هم روح را .
‫داریوش گفت:من هم در ویکی میکائیل در این موردخوانده ام،البته فقط دود نیست ،بدون دود هم هست می اندازند بالا و به عالمی میروند بنام هپروت .
‫با بی حوصلگی گفتیم ،خوب اینها چه ربطی به بال این نگهبان دارد؟
‫جمشید شاه گفت: آخر ما شنیده ایم وقتی مواد به اینها نرسد به هر چیزی متوسل میشوند ،مثلاً‌دُم کژدم را میکشند یا ...خیلی چیزها .الآن هم این بابا میخواسته پر این فرشتهءنگهبان را بکشد .
‫برق از سرمان پرید. عجب هموطنان خلاقی داریم و خبر نداشتیم . با تعجب رو به مرد کردم و گفتم:راست میگویند؟معتادی؟
‫گفت:نه به ژون دایی اعتیاد شیه؟یادگاری میخواشتمش .
‫عزرائیل برای اینکه ماجرا را خاتمه بدهد با تشر به مرد گفت: برو ،برو یکبار دیگر ببینم نزدیک یکی از نگهبانان جهنم برزخ شدی،به حضرت عباس با کله پرتت میکنم وسط دوزخ.
‫مرد گفت:چشم با مرام. حالا میشه پر ایشونو بدید به من؟واشه یادگاری میخوام ژون شوما .
‫عزرائیل گفت:جان هفتاد کست،انقدر به جان ما قسم نخور . ضمناً بد نیست بدانی که پر این نگهبانان بدردت نمیخورد ،چون نسوز است .مگر نمیبینی چجوری در جهنم میان آتشها قدم میزنند؟
‫مرد سری تکان داد و در حالی که میگفت:ای بخشکی شانش راهش را کشید و رفت .
‫برگشتیم و بسمت مجلس عروسی حرکت کردیم . جلوتر از خود جناب فردوسی و حافظ و رستم و سهراب را دیدیم که گپ زنان بطرف مجلس عروسی میروند . راستش گاهی حسرت میخوریم وقتی آنها را میبینیم .گویا از دوعالم آزادند .
‫دیگر به مجلس عروسی نزدیک شده بودیم و صدای سوت و کف حضار بگوشمان میرسید .
‫جمشیدشاه برگشت و گفت : خوب به سلامتی رسیدیم جناب کورش ، برای مدت کمی هم که شده از فکر و قصه بیرون بیایید و دمی حال بفرمایید .

اسلام آدامسی جوادی آملی

 
 
جوادی آملی که اخیرا پس از ارتقای خویش به مقام مرجعیت اظهار نظرهای سیاسی می‌کند سیاست ورزی را با فحاشی که در جمهوری اسلامی رواج دارد یکی گرفته است باید منتظر بیهوده‌گویی‌های بیش از این از سوی او باشیم.
جوادی آملی در سه دهه‌ی اول جمهوری اسلامی به عنوان فیلسوف و معلم اخلاق به جامعه معرفی می‌شد. اخیرا دستگاه‌های تبلیغاتی دولتی و شبه دولتی دارند روی پروژه‌ی مرجعیت وی کار می‌کنند و می‌خواهند رساله‌ای را نیز از وی منتشر سازند. به همین دلیل سخنرانی‌های عمومی وی افزایش یافته و وی در مورد موضوعات روز اظهار نظر می‌کند.
پیش از این سخنرانی‌های وی توسط کارکنان دفترش پیاده شده و به صورت کتاب منتشر می‌شد. خریدار این کتاب‌ها نیز در تیراژ‌های چند ده و چند صد هزارتایی موسسات دولتی بوده‌اند. او در کنار حسن زاده‌ی آملی و مصباح یزدی ایدئولوگ‌های رسمی جمهوری اسلامی به حساب می‌آیند. نام آن‌ها در جوایز کتاب سال یا نشان‌های دولتی مرتبا ذکر شده است و از این حیث تفاوتی میان دولت‌های مختلف نبوده است.
برای اندازه گیری درک عمومی مرجع/فیلسوف/مفسر جمهوری اسلامی می‌توان به برخی اظهار نظرهای اخیر وی بالاخص در حوزه‌ی سیاست و فرهنگ رجوع کرد.
هنر نزد ایرانیان است و بس
جوادی آملی برای گسترش حوزه‌ی نفوذ خود به عنوان یک مرجع به همان سخنان بی پایه‌ای رو کرده که سیاست‌مداران ایرانی سال‌هاست تکرار می‌کنند مثل این که «علم و هنر و فقه و اصول برای ایرانیان است و بس.»  (خبرگزاری مهر، ۲۸ آذر ۱۳۹۲) مشاهدات روزمره‌ی همه‌ی کسانی که ساعتی در برابر هر شبکه‌ی تلویزیونی (غیر از شبکه‌های دولتی جمهوری اسلامی) بنشینند یا پای خود را از ایران بیرون بگذارند خلاف این سخن را اثبات می‌کند.
ریاست و آبروی علوم
جوادی آملی در حوزه‌ی فلسفه یاوه‌گویی‌های نادری دارد. او برای دانش آبرو و ریاست می‌تراشد: «فلسفه علاوه بر این که ریاست علوم را برعهده دارد، آبروی علوم را هم تامین می‌کند.»(خبرگزاری حوزه، ۲۳ آذر ۱۳۹۲)
این کار البته برای گرفتن بودجه‌های دولتی برای مراکزی است که در قم برای ایجاد اشتغال روحانیون تاسیس شده‌اند: «مهم‌ترین کار مجمع عالی[حکمت اسلامی]، اثبات علم دینی است، چون ما علم غیر دینی نداریم لذا از آن‌جا که مجمع ریاستش ریاست علما است، دست اندرکاران آن باید با اخلاص کار کنند و حریم‌ها را حفظ نمایند.» (همان‌جا) برای توجیه تخصیص بودجه نیز سخن یاوه‌ای مثل «هدم وجود علم غیر دینی» به زبان فیلسوف رسمی جمهوری اسلامی می‌آید.
اشک کاذب موسیقی عرفانی
جوادی آملی که این روزها بیشتر به عنوان مرجع تقلید به مومنان معرفی می‌شود در پاسخ به یک سوال فقهی در باب حرمت موسیقی عرفانی در چارچوب عقلی پاسخ می‌دهد: «موسیقی ممکن است چنین خطری داشته باشد؛ یعنی اشکی کاذب به هم‌راه بیاورد و ما خیال کنیم که در عقل عملی ما نرمش ایجاد کرده است. این مشکل موسیقی‏‌های به اصطلاح عرفانی است. سایر موسیقی‏‌ها نیز مسلما مخرب و مخدراند و باعث نافرمانی عقل عملی، از عقل نظری، شده و انسان را در دام گناه می‏‌افکنند.» (مرکز خبر حوزه، ۱۲ تیر ۱۳۹۲) این نحوه‌ی استدلال در برابر یک سوال فقهی همه‌ی اساس فقه را نابود می‌کند. اگر کسی با معیارهای عقلی به سراغ فقه برود چیزی از آن باقی نمی‌ماند.
استدلال عقلی وی نیز بی‌اساس است. چه مشکلی دارد که یک نوع موسیقی فردی را تحت تاثیر قرار دهد؟ تفاوت اشک واقعی و اشک کاذب چیست؟ آیا تنها اشکی که توسط مداحان اهل بیت و در مراسم روضه خوانی ریخته شود اشک واقعی و بقیه‌ی اشک‌ها کاذب است؟ رابطه‌ی نرمش احساسی با عقل عملی چیست؟ مگر هر نوع ریختن اشک افراد را به عملی خاص وادار یا تحریک می‌کند؟ این قطع و یقین که سایر موسیقی‌ها مخرب‌اند از کجا می‌آید؟ عقل کجا چنین حکمی صادر کرده است؟ کدام مطالعه و تجربه‌ای نشان وی دهد که همه‌ی انواع موسیقی انسان را در دام گناه می‌اندازد؟ 
خون شهدا و تماس تلفنی اوباما
جوادی آملی می‌گوید: «این‌که امروز رییس‌جمهور آمریکا با رییس‌جمهور ایران تماس می‌گیرد، به برکت آبروی خون شهداست که برای کشور ما عزت و شرافت به ارمغان آورده‌اند و باعث عزت‌مندی ایران اسلامی شده‌اند.» (تسنیم ۸ مهر ۱۳۹۲)
این سخنان میزان درک وی را از شرایط کشور و روابط بین‌الملل و سیاست داخلی و خارجی ایالات متحده نشان می‌دهد. او نمی‌داند که ۱) دولت امریکا با هر کشوری خواهان مذاکره است، ۲) امروز جمهوری اسلامی به دلیل فشار تحریم‌ها حاضر به گفتگو شده است و این نشان عزت نیست، و ۳) دولت آمریکا به دلیل احساس مسوولیت نسبت به امنیت و ثبات بین المللی چنین تماسی را با روحانی می‌گیرد.
قیام حسینی علیه آمریکا
جوادی آملی در دوره‌ای که مذاکرات اتمی میان جمهوری اسلامی و ۱+۵  در جریان بود می‌گوید: «يک قيام حسينی لازم است تا جلوی زورگويی ابرقدرت‌‌ها گرفته شود.» (کیهان، ۲۶ آبان ۱۳۹۲)
 این قیام یعنی چه؟ یعنی این که مقامات مثل امام حسین علیه یزید قیام کنند و کشته شوند؟ مگر خمینی حفظ نظام را که مستلزم حفظ و بقای مقامات است از اوجب واجبات نمی‌دانست؟ کدام مسوول جمهوری اسلامی تاکنون قیام حسینی کرده است؟ آیا قیام حسنی در دوران ما در برابر ابرقدرت‌ها ممکن است؟ چگونه؟
شور حسینی بین‌المللی
درک جوادی آملی از نهاد دین و بازار مذهب در حدی است که می‌گوید: «در جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم بيش از هفتاد ميليون کشته شدند اما امروزه هيچ اثری از آن‌ها نمانده است، ولی ۷۲ نفر در ۱۴۰۰ سال قبل شهيد شدند و اثرشان جهان‌گير شد و اگرچه در ايران که مهد تشيع است اين شور حسينی بالاست ولی در همه کشورهای جهان مردم آزادی‌خواه به نام حسين‌بن‌علی عزاداری مي‌کنند.» (همان‌جا) آملی، فیلسوف رسمی جمهوری اسلامی، نمی‌داند یا نمی‌تواند درک کند که نهاد روحانیت شیعه کشته شدن آن ۷۲ نفر را به ابزار کسب منابع قدرت تبدیل کرده و به همین دلیل این مراسم را در جامعه‌ای که مستاصل است به راه انداخته است. اما اروپاییان نمی‌خواسته‌اند از کشتگان خود امام‌زاده بسازند.
مسیحیان نیز بر صلیب شدن یک نفر را مهم‌تر از کشته شدن میلیون‌ها نفر می‌دانند. البته مسلمانان برای انکار نهادسازی مسیحیان به صلیب کشیده شدن مسیح را انکار می‌کنند. شور حسینی‌ای که آملی از آن در سطح جهان سخن می‌گوید مراسمی است که به هزینه‌ی جمهوری اسلامی  و توسط سفارت این کشور در کشورهایی با اکثریت سنی یا غیر مسلمان برگزار می‌شود.
قرآن تمدن می‌آورد
جوادی آملی همانند دیگر روحانیون و مذهبی‌ها معتقدند که اسلام و قرآن تمدن‌ساز هستند (خبر آنلاین، ۱۷ آذر ۱۳۹۲). این گفته نه با تاریخ دین هماهنگی دارد و نه با مشاهدات امروز ما. در تاریخ آنچه به نام تمدن اسلامی مطرح است در واقع تمدنی است که خلفای بنی عباس با نسخه برداری از تمدن ایرانی و رومی بر ساختند و شرق شناسان (و نه مسلمانان) نام آن را اسلامی گذاشتند در حالی که هیچ ربطی به اسلام نداشت. هر کاری مسلمانان انجام دهند ضرورتا ارتباطی با اسلام ندارد. مسلمانان غذا و آب هم می‌خورند اما ما اسم این کار را تغذیه و نوشیدن اسلامی نمی‌گذاریم.
امروز نیز به پیرامون خود نگاه کنید: از آشپزخانه تا اتاق نشیمن و از اتاق خواب تا اتاق کار در مراکز کار تا ببینید کدام یک از ابزارهای مورد استفاده از تمدن مدعایی قرانی نشات گرفته است. دین اگر هم کارکردی داشته باشد کارکرد معنوی در رابطه‌ی باورمند و امر مقدس مورد باور است نه شکل دادن به نهادهای تمدنی و علم و فناوری. آن‌چه به نام نهادهای دینی و احکام دینی مطرح است نهادها و احکامی است که انسان‌های دیندار ساخته‌اند و از آسمان نیامده است.
آمریکا و اسراییل، منشا تکفیر
جوادی آملی در مورد جریان‌های تکفیری در کشورهای سنی منطقه می‌گوید: «در برخورد با جریان‌های تکفیری باید اتاق فکر آنها یعنی اسراییل و آمریکا را رصد کرد.» (مهر ۱۷ آذر ۱۳۹۲) آملی ظاهرا ۲۲ بهمن ۵۷ به دنیا آمده است. تکفیر ابزاری بوده که مسلمانان شیعه و سنی ۱۴ قرن است علیه یکدیگر به کار می‌برند. این ابزار توسط دیگر نهادهای دینی نیز علیه مخالفان آن‌ها به کار گرفته شده است.
آملی برای به فراموشی سپردن کسانی که با تکفیر فقهای شیعه در طول تاریخ و بالاخص ۳۵ سال گذشته در ایران کشته شده اند جریان‌های تکفیری را که دشمن اسراییل و ایالات متحده نیز هستند به این دو کشور نسبت می‌دهد. جوادی آملی که در تحلیل سیاسی ۳۵ سال عقب‌تر از خمینی و خامنه‌ای است به نازگی برای تحکیم مرجعیت خود به بیان همان سخنان بی‌مبنایی می‌پردازد که ۳۵ سال پیش مارکسیست‌ها و اسلام‌گرایان مبارز می‌زدند و هزاران تن از آن‌ها توسط خود جمهوری اسلامی کشته شدند.
سیاست ورزی و فحاشی
جوادی آملی که اخیرا پس از ارتقای خویش به مقام مرجعیت اظهار نظرهای سیاسی می‌کند سیاست ورزی را با فحاشی که در جمهوری اسلامی رواج دارد یکی گرفته است. او در اعتراض به عدم دعوت جمهوری اسلامی به کنفرانس ژنو-۲ دبیر کل سازمان ملل را بی عرضه معرفی می‌کند. (مهر ۳ بهمن ۱۳۹۲)

***
به نظر می‌آید که باید منتظر بیهوده‌گویی‌های بیش از این از سوی جوادی آملی در کنار مصباح یزدی باشیم. تنها در دو قلم، خانواده‌ی جوادی آملی شش میلیارد تومان بودجه‌ی دولتی برای این بیهوده‌گویی‌ها دریافت کرده‌اند: یک میلیارد تومان برای مجمع عالی حکمت اسلامی که حمید پارسانیا و مرتضی جوادی آملی از جمله اعضای هیات مدیره‌ی آن هستند و  پنج میلیارد تومان برای موسسه اسرا، تحت ریاست مرتضی جوادی آملی. جویدن اسلام چنین امتیازاتی را برای وی به ارمغان آورده است، گرچه به هنگام جویدن همان آدامس آن را رد می‌کنند: «خیلی‌ها اسلام آدامسی دارند و تا زمانی که در دهن آن‌ها مزه دارد لازم دارند.»

۱۳۹۲-۱۱-۰۹

‫قسمت۱۹:ایمیل کورش کبیر‫

‫قسمت۱۹:ایمیل کورش کبیر‫




‫درود .
‫بی مقده چینی میرویم سر اصل مطلب .
‫یکی نیست مارا از دست این پابلیشر نجات بدهد. اعصاب مارا حسابی مگسی کرده است .
‫چند روز است به ما گیر داده ول کن هم نیست . اصلاًمعلوم نیست چیزی خورده است؟یا مثل آن آقایی که در قسمت قبل برایتان گفتم،چیزی کشیده است؟که این پرت و پلاهارا میگوید .
‫همین چندروز پیش با دوستان نشسته بودیم که دیدیم این آقا برایمان ایمیل زده و عنوانش هم هست(فوری جواب دهید قربانتان گردم)
‫مارا میگویی ،گفتیم چه شده که اینطور برایمان ایمیل داده؟
‫سریع ایمیلش را باز کردیم .تا ایمیلش باز شد و خواندیم سرجایمان خشکمان زد .
‫نوشته بود :قربان گوشهءتاج ظفرنمون و ریش مجعد حوری کشتان گردم ،شما هنگام تولد چه میگفتید؟
‫باتعجب تاجمان را خاراندیم و چندبار ایمیلش را از سر خواندیم ،اما حالیمان نشد که نشد .
‫گفتیم شاید به زبان جدید فارسی نوشته و ما متوجه نمیشویم . یک توک پارفتیم و سه چهارتا از ایرانیهایی که تازه به برزخ آمدند را صدا کردیم که آنها بخوانند و برای مامعنیش را بگویند ،اما آنها هم نفهمیدند .
‫برایش ایمیل فرستادیم که:منظورت چیست؟
‫سریع در جواب نوشت:فدایت گردم ،یعنی روزی که به دنیا آمدید ،هنگام تولد چه گفتید؟
‫در جواب نوشتیم:حال شما خوب است؟ نکند عزرائیل باز خودش را به شما نشان داده که اینطور هذیان میگویید؟مگر بچهءتازه بدنیا آمده حرف هم میزند؟
‫دوباره سریع برایمان جواب فرستاد:چارچنگولی قربانتان شوم ،حتماًیک چیزی گفته اید و یادتان نمی آید . کمی فکر کنید .
‫باعصبانیت برایش نوشتیم:مردک نکند مارا به سخره گرفته ای ،بگویم ها, اگر برای ما از این اس ام اس ها و ایمیلهای سرکاری بفرستی میدهیم عزرائیل حالت را جا بیاورد . مگر ما قدوقوارهءتوایم؟
‫باز ایمیلش آمد که:به توک سیبیل همایونیتان قسم جدی میگویم و قصد اذیت ندارم . لطف کنید و بیخیال عزرائیل شوید،شما چرا تا از بندهءحقیر شاکی میشوید عزرائیل را به سراغم میفرستید؟
‫نمیدانستیم چه کنیم ،باز نوشتیم:خوب مثل بچهءآدم بگو منظورت چیست ؟مگر نوزاد در بدو تولد حرف میزند؟اگرایمیلت سرکاری نیست پس چیست؟
‫کمی گذشت و باز ایمیلش آمد که:تصدق چشم شهلایتان گردم ،چیزی نمانده که آبروی چندهزارسالهءشما و کل سلسلهءهخامنشی زیر سوال برود .هرطور شده در آن دنیا با قابلهءخود تماس بگیرید و بپرسید که آیا حرفی ،کلامی،چیزی گفته اید یا خیر؟
‫ما که دیگر عقلمان بجایی قد نمیداد ،‫گفتیم با قابلهءخودمان تماس بگیریم ببینیم این چه میگوید .
‫اسم ایشان ننه آبنوس بود که در زمان ما به شغل قابله گری یا همان مامایی مشغول بود .
‫چگونگی آشنایی با ایشان در برزخ هم داستانی دارد بس طولانی که نه شما حال شنیدنش را دارید و نه ما حوصلهءبازگوئیش را .
‫فقط به همین نکته بسنده میکنم که روز اول که مرا در برزخ دید انقدر قربان صدقه مان رفت و نشانیه اندام مرا به این و آن با آب و تاب داد که هروقت میبینمش راهم را کج میکنم و بسمت دیگری میروم .بس که این خانم آبرو بر است.
‫خلاصه زنگ زدیم و ایشان هم گوشی را برداشت . تاخودمان را معرفی کردیم شروع کرد به قربان صدقه که:اوا کورش ؟پسرم تویی؟ قربون اون قد و بالات بشم ننه ،یادمه بدنیا که اومدی یه خال درش پشت تخ....
‫سریع حرفش را قطع کردیم و گفتیم:
‫−ننه آبنوس عزیز ،سوالی داریم از شما.
‫با شوق گفت:بگو فدات بشم ،بپرس عزیز دل ننه .میخوای برات دوتا سیب درشت بیارم بخوری جون بگیری بعد بپرسی؟الآن ضلع جنوبی بهشتم یه صفایی داره ننه که نگو ونپرس ،میوه هاشم همچین رسیده و .....
‫باز حرفش راقطع کردیم و گفتیم:نه ننه آبنوس میل ندارم ،فقط اگرسوال مرا لطف کنید و جواب بدید از شما سپاسگزاری خواهم کرد
گفت:بگو دردت بجونم بگو قربونت برم بگو فدای.....
‫سریع حرفش را قطع کردیم و گفتیم :میخواستم بدانم که موقع تولد حرفی چیزی گفته ام یا خیر؟
باتعجب گفت:نه ننه از بس آروم و آقا بودی که نگو نپرس یه خال سیاهم زیر....
‫گفتیم ،ممنون ننه آبنوس ،بعد حضورتان میرسیم .وسریع ارتباطمان را قطع کردیم .
‫این پابلیشر هم بدجور روی اعصابمان رفته بود (این اصطلاح روی اعصاب رفتن را از یک ایرانی تازه وارد آموختیم،جالب است).
‫حیران مانده بودیم که آبروی ما و سلسلهءهخامنشی چه ربطی دارد به حرف زدن ما در بدو تولد؟ میگفتیم نکند باز یک حاکمی آمده و میخواهد باز با کلنگ بیفتد به جان مقبرهءما وبهانه اش اینست که ما در روز میلادمان حرفی نزدیم؟
آخر این هم شد دلیل؟مگر حاکم قبلی خودشان نبود که با آن سن وسالش وقتی پرسیدند احساست چیست؟گفت ،هچچچچچ؟ حالا از ما انتظار دارند در گهواره چهچه بزنیم؟
‫در همین فکرها بودیم که جناب اسرافیل تشریف آوردند . ایشان طبق معمول یکی از جدیدترین آلبومهایشان که تکنوازیشان هست آوردند .
‫پس از تشکر ،به ایشان گفتیم:جناب اسرافیل ،سوالی داریم از شما.خبر دارید که من هنگام تولد حرفی یا سخنی گفته باشم ؟
‫اسرافیل باتعجب گفت:من نمیدانم جناب کورش ،باید از جناب میکائیل پرسید ،ایشان معمولاً هنگام تولد نوزادها در محل حضور دارند .
‫سپس با میکائیل تماس گرفت و از او پرسید.میکائیل به اسرافیل گفت:از طرف من به جناب کورش سلام برسانید و بگویید خیر ،تاجایی که من خبر دارم فقط جناب مسیح در بدو تولد حرف زدند. کس دیگری را بیاد ندارم به ابوالفضل .
اسرافیل که دید ما کمی ناراحتیم پس از دلجویی از ما پرسید:حالا چه اهمیت دارد که شما بعد از هزاران سال..... ؟
‫گفتیم ما چه میدانیم .این پابلیشر میگوید آبرویت در خطر است .
‫در زدند و پس از مدتی کوتاه جمشید شاه خنده برلب وارد شد . پس از سلام و روبوسی گفت:چه شده جناب کورش ؟چرا دلخور بنظر میرسید ؟
‫ماجرارا برایش تعریف کردیم .هنوز حرفمان تمام نشده بود که جمشیدشاه قاه قاه زد زیر خنده .
‫پرسیدیم چه شده؟
‫درحالی که میخندید گفت:آخر یکی گفته که حاکمشا زمان بدنیا آمدن گفته یا علی .
‫باتعجب گفتیم جدی میگویی؟یعنی میشود؟
باز ‫جمشیدشاه خنده کنان شانه هایش را بالا انداخت وگفت:چه میدانم،نشود هم کاری میکنند که بشود .یعنی میگویند شده ،چه کسی جرأت دارد بگوید نه؟
‫باز هم دلمان راضی نشد به جناب اسرافیل گفتیم :میشود از خود خدا بپرسید که آیا ....
‫هنوز حرفمان تمام نشده بود که عزرائیل دوان دوان وارد شد و گفت:جناب کورش این پیام از جانب خدا برای شما آمده .
‫پیام را خواندیم .خداوند نوشته بود به حضرت عباس دروغ میگویند .
‫نامه را بوسیدیم و نگاه داشتیم و دلمان قرص شد . هرچه باشد خداوند سوپر ادمین کل کائنات است و به پروفایل کلیهءبندگانش دسترسی دارد . هنوز سوالمان تمام نشده جوابمان را داد .
‫عزرائیل در حالیکه نفس نفس میزد به اسرافیل گفت:اخوی ،این پیام را قرار بود جناب جبرئیل بیاورند اما چون مرخصی بودند ،من آوردم .یادتان باشد بعنوان اضافه کاری در دفتر ملکوتی درج کنید .
‫اسرافیل سری بعلامت تأیید تکان دادند و گفتند ،چشم برادر عزیز
‫ماهم که خیالمان راحت شده بود با لبخند به عزرائیل گفتیم:تشریف داشته باشید جناب عزرائیل ،کمی باهم گپی بزنیم .
‫تشکرکنان گفتند:خیلی ممنون بعداًبحضورتان میرسم فعلاًباید مقدمهءورود آلت جنسی یکی از رؤسای کشور شمارا فراهم کنم .
‫جمشید شاه باز خندید وگفت:دول آقای مموت....
‫باعصبانیت چشم غره ای رفتیم که بفهمد از این حرفهای زشت و شوخیهای بی ادبی نکند که ناگهان جناب عزرائیل گفت:اخمش نکنید درست میگوید
‫باتعجب گفتیم :واقعاً؟
‫جمشیدشاه سرش را تند تند تکان داد وگفت:بله قرار است یکی از مداحان ببرد .
‫باز باتعجب گفتیم :آخر مگر میشودقبل از مرگ عضو کسی به برزخ بیاید؟
باز جمشید شاه گفت:چرا نشود ؟همین آغا محمدخان قاجار یکیش . تازه همین چندسال پیش یکی بنام دستغیب را با بمب تکه تکه کردند بعد از چند روز که دفنش کرده بودند ،عضو شریفش را لای درز دیوار پیدا کردند . اگر یادتان باشد همین چند وقت پیش بود که ایشان و آغا محمد خان قاجار داشتند با بیضه هایشان تیله بازی میکردند که بجرم شرط بندی به سلول انفرادی منتقل شدند .
‫سری تکان دادیم که یعنی،آهان یادمان آمد .
‫از عزرائیل پرسیدیم ،حالا این مداح با آلت ایشان چکار دارد؟
‫عزرائیل خنده کنان گفت:میگوید عورت ایشان برضد حکومت است .البته منظورشان یک آقاییست که به اسم عورت از او یاد میکنند و میخواهند ببرندش.
‫نفسی راحت کشیدیم و گفتیم:آهان خیالمان راحت شد ،مارا باش خیال کردیم ،عورتها هم وارد سیاست شده اند
‫جمشید شاه گفت:البته اگر به شباهت عمامه و عورت دقت شود میشود گفت که یکجورایی هم حدس شما درست بوده .
‫نمیخواستم بیش از این به این بحث زننده ادامه بدهم ،با جناب عزرائیل و اسرافیل خداحافظی کردیم و جمشیدشاه را به بهانهءاینکه برود و کانال ماهواره ای جدید سرچ کند فرستادیم در اتاقی دیگر و نشستیم و برای پابلیشر ایمیل فرستادیم.
‫برایش نوشتیم:یکبار دیگر از این چرندیات برای ما بفرستی حالت را حسابی جا می آوریم .
ایمیل داد که:قربانت گردم ،پیشنهادی دارم
‫درجواب گفتیم:چه پیشنهادی؟
‫سریع در جواب ما نوشت که:تصدق ابروی کمانیتان شوم ،اگر اجازه بفرمایید برای اعادهءحیثیت هم که شده ،بنده به نقل از قابلهءشما مینویسم که شما هم هنگام تولد گفته اید ،لبیک یا خامن....
‫ادامهء ایمیلش را نخواندیم ،با عصبانیت برایش نوشتیم :آخر من به تو چه بگویم مرده شور برده؟ زمان ما این بابا کجا بود که من به او لبیک بگویم ؟
‫سریع پاسخ داد:قربان اینها به این چیزها توجه ندارند .کافیست که فقط این را بگوییم .نان هردویمان در روغن است . باور بفرمایید به یک هفته نمیکشد که نه تنها مقبرهءمبارکتان را تخریب نمیکنند ،بلکه یک گنبد طلائی هم برایتان میزنند .
‫دیگر چشممان داشت از خشم سیاهی میرفت.برایش نوشتیم:آن گنبد را روی سر تو خرد میکنیم اگر چنین غلطی بکنی ،مرده شور تو و او را باهم ببرد . یک کلام دیگر بگویی حسابت با عزرائیل است .
‫اعصابمان بهم ریخت .پاک یادمان رفت از مراسم عروسی دایانا برایتان بگوییم . از بس که این پابلیشر روی اعصاب ما راه رفت همه چیز را فراموش کردیم .
‫درقسمت بعد از مراسم عروسی میگوییم ،فعلاًبدرود

۱۳۹۲-۱۱-۰۸

خود تراش جدید ژیلت که 22 عدد تیغ دارد


دوران اوج قدرت خمینی


جشنواره همبرگر در امریکا با حضور خامنه ای


پوستر وحشت دیکتاتورها از دانشجویان آزادیخواه


‫قسمت۱۷:ایمیل کورش کبیر

‫قسمت۱۷:ایمیل کورش کبیر



‫درود
‫آخ که بعد از هزاران سال تازه ما فهمیدیم خانمهای ایرانی از دست آقایان ایرانی چه میکشند و آقایان ایرانی از دست خانمهای ایرانی چه هااااا که نمیکشند.
‫ببین چگونه یک عروسی را کوفتمان کردند و رفت پی کارش ؟؟
‫همش تقصیر این جمشید شاه است .نمیداند کجا چه حرفی را بزند .حیف که نوروز نزدیک است و ایشان هم پایه گذار یک چنین جشن فرخی هستند وگرنه یک حال اساسی از ایشان میگرفتم که آن سرش نا پیدا .
‫آخر یکی نیست به این جمشیدشاه بگوید :مردحسابی هرچه باشد تو زمانی برای خودت پادشاهی بودی ،سرامد پادشاهان حاکمان جهان بودی ،بابا آخر تو اسطوره بودی .چه چیز تو کمتر از علی داییست که عین خاله خامباجی ها هلک و هلک راه میفتی و برای عروسی مردم این وآن را دعوت میکنی؟اصلاًبتو چه مرد؟مگر برزخ پیک موتوری ندارد؟
‫آنروز که ایرانیان همراه عزرائیل وارد برزخ شدند رایادتان هست؟در ایمیل قبلی برایتان شرح دادم .یادتان هست؟تا کجا رسیدیم ؟تا آنجا که عزرائیل به اتفاق چند فرشتهءدیگر ،ایرانیان تازه وارد را به بخش خودشان راهنمایی کرد .
‫ماهم داشتیم خوشحال و خندان راه می افتادیم که خبرمان به عروسی که سالها منتظرش بودیم و عاقدی پیدا نمیشد برویم که جمشید نگهمان داشت و گفت:
‫−بهتر نیست که این هموطنان تازه واردمان را با خود به عروسی ببریم؟گناه دارند ،تازه واردند شاید تا سالهای سال دیگر یک چنین عروسی را نبینند .
‫گفتیم ،شمارا به خدا قسم میدهیم بیخیال اینها شوید تازه رسیدند بگذارید فعلا جایگزین شوند تا بعد
‫اما مگر به گوشش رفت؟ یک راست رفت سراغ عزرائیل و همین حرفها را تکرار کرد .
‫جناب عزرائیل ابرویی بالا انداختند و برای چند لحظه متفکرانه به صورت جمشید شاه خیره شدند ،سپس گفتند:جناب جمشید شاه عزیز ،شما که از طریق جام جهان نما از وضعیت مردمتان آگاهید ،اینها تا دوسه هفته از اتاقشان بیرون نمی آیند و تا درست و حسابی از این حوریان کام دل نگیرند سر وکله شان پیدا نمیشود .
‫جمشید شاه لبخندی زد و گفت :حالا یک سوال میکنیم . چیزی نیست که یا میگویند آری ،یا میگویند خیر . تازه گناه بانوان چیست؟آنها که یک هفته توی اتاقشان صفا سیتی راه نمی اندازند که ..
‫یواشکی از داریوش کبیر که کنارمان بود پرسیدیم صفا سیتی چیست دیگر
‫ایشان هم آهسته گفتند :نمیدانم گویا یکی از شهرهاایست که بتازگی ایران تصرف کرده .ما فقط میدانیم سیتی به زبان آقاشکسپیررفیق جناب فردوسی یعنی شهر.
‫با پوزخند گفتیم:یکی از شهرهاایست که بتازگی ایران تصرف کرده؟کدام شهر؟هرچه بود که به باد دادند .
‫داریوش با کلافگی گفت:بگذارید با این خیالات دلمان را خوش کنیم بابا .
‫بله ،جمشید شاه و عزرائیل مشغول گفتگو بودند ،تااینکه سرانجام عزرائیل رضایت داد تا برویم و هموطنانمان را به عروسی دعوت کنیم.رستم و سهراب و حافظ و فردوسی گفتند ما منتظر میمانیم شما بروید .گویا میدانستند که چه اتفاقی قرار است بیفتد.
‫−−−−
‫واه واه واه ،چشمتان روز بد نبیند .قسمت آقایان که رفتیم از هرگوشه ای صدای ناله و زجهءحوریان بگوش میرسید . انقدر صدای آخ و واخ و آخیش اوخیش شنیدیم که حالمان بهم خورد گفتیم برویم اینجا فایده ندارد . باز این جمشید گیرداد و گفت:اجازه بدهید صدایشان کنم .
‫بعد بادی به غبغب انداخت و گفت:ای دوستان ،من ،جمشید ،پادشاه ایران زمین ،پادشاه.....
از درون یکی از اتاقها‫صدایی آمد که گفت:بیشین بینیم بابا ،اینجا هم دست از سیاست برنمیدارید؟بذار حالمونو کنیم
‫جمشید به روی خود نیاورد و ادامه داد:من آن پادشاهم که نوروز را بر شما....
‫صدای جیغ شدید یک حوری چنان بلند شد که همه سرجایمان خشکمان زد. حوری جیغ زنان و ضجه کنان گفت:لعنت برتو خجالت نمیکشی؟
‫وبعد صدای مرد از اتاق آمد که:بالام جان تقصیر من چیه ،اینا داد زدن من حواسم پرت شد اشتباه نشانه گرفتم .
‫داریوش که خشمگین بود با صدایی بلند گفت: اوف بر شما که آبرو برای ما نگذاشته اید . خواستیم فقط بگوییم که در بخش بهشت برزخ یک مجلس عروسی برپاست ،که هرچندسال یکبار رخ میدهد ،اگرخواستید و میلتان بود بیایید تا هم خوانندگان محبوبتان را ببینید و هم هم کاردی به آن شکم وامانده تان بزنید .وقتی که برگشتید هرغلطی که خواستید بکنید . این حوریان تا ابد مال شمایند .
‫سرها از حجره ها بیرون آمد و بر وبر به ما نگاه کردند
‫با خشم گفتیم ،می آیید یا نه؟
‫با صدایی درهم وبرهم گفتند:می آییم یک لحظه اجازه دهید آماده شویم .
‫فهمیدیم منظورشان چیست ،به داریوش و جمشید گفتیم ،برویم خانمهارا هم دعوت کنیم تا اینها بیایند.
‫..........
‫وارد بخش بانوان که شدیم از تعجب کم مانده بود شاخ دربیاوریم .
‫همهءخانمها در اتاقها بودند و قلمانها سرافکنده و غمگین پشت در نشسته بودند .
‫داریوش گفت:چه شده؟نه به آنها که مدام مشغول کامروایی بودند و نه به اینها.......
‫هنوز حرفش تمام نشده بود که خانمها از در و دیوار پریدند بر سر عزرائیل .گویا منتظر بودند تا ببینندش و حالش را جا بیاورند .
‫انقدر صدای جیغ و داد و همهمه زیاد بود که نفهمیدیم کی ،چی میگوید .
‫عزرائیل در حالی که عقب عقب میرفت و لباسش رااز دست خانمها که بهش حمله ور شده بودند میکشید گفت:
‫−خواهر من چه میکنی؟ول کن یقه را. ای بابا ،یکی یکی حرف بزنید بدانم چه میگویید .
‫یکی از زنها که چادری به دور کمرش بسته بود گفت:آقا عزرائیل داشتیم؟این چه وضعشه؟
‫عزرائیل با تعجب گفت:چی چه وضعشه خانم؟
‫زن با انگشت قلمنهارا نشان داد و گفت:اینارو میگم
‫عزرائیل باز با حیرت زدگی و تعجب گفت:اینها؟این قلمانها؟خلافی کردند؟ حرفی ناشایست زدند؟
‫بعد با دست به یکی از قلمانها اشاره کرد که به نزدش بیاید. قلمان سربزیر و خجول اما دوان دوان بسمت عزرائیل آمد
‫عزرائیل گفت:چرا به وظیفهءخود عمل نمیکنید؟چه کردید که باعث آزار این بانوان شدید ؟
‫قلمان همانطور که سرش پایین بود گفت:قربان به سر مبارک من کاری نکردم . ایشان از من مهریهءسنگین خواستند و گفتند که نصف بهشت را پشت قباله شان بیندازم ،من هم عرض کردم که این کار برای من مقدور نیست . بعد گیر دادند که برایم لامبورگینی بخر باز عرض کردم اینجا خودروهایش با زمین فرق دارد .بعد هم که همگی شاکی شدند که چرا لباسها و خانه های ما شبیه هم است و جیغ و داد راه انداختند و بما ها هم گفتند شب را روی کاناپه بخوابیم .
‫−بالام جان خوب شب بیا پیش من بخواب سرما نخوری
‫باصدای مرد همگی برگشتیم ،عزرائیل با دیدن مردی که بخش آقایان به این سمت آمده بود شاکی شد وگفت:آقا برو بیرون منتظر باش تا ما بیاییم . اینجا چه میکنی؟
‫مرد گفت:خوب بالام جان این خانوما نمیخوانش بذارید من ببرم پیش خودم .گناه داره ببم جان ،سرما میخوردا.
‫عزرائیل با اخم و تشر مرد را از بخش بانوان خارج کرد و باز آمد طرف قلمان و گفت: خوب شما بایست توجیهشان میکردید و با محیط اینجا آشنایشان میکردید و....
‫قلمان وسط حرف عزرائیل پرید و گفت:آخر چه بگوییم قربان ؟ همین خانم بمن میگوید:چرا منزل من و خواهرشوهرم شبیه به هم است ؟حالا من چجوری پیشش چسی بیایم؟
‫زیر لب از جمشیدشاه پرسیدیم:چسی چیست
‫ایشان هم آهسته در جواب گفتند:یک نوع فخر فروشی خودمانیست .
‫زن که کلافه شده بود بسمت عزرائیل آمد و گفت:ببین جناب عزرائیل خان، من یه عمر کار خیر نکردم که بیام اینجا و تا ابد بااین خوارشوور ورپریدم یجا باشم و وضع زندگیم مثل اون باشه
‫صدای زنی از دور آمد که :ور پریده تویی و همه کس وکارت ،پامیشم میام جلوی همه جرت میدما .
‫ناگهان هردو بسمت هم هجوم بردند که عزرائیل با عربده اش سرجایشان میخکوبشان کرد . خداوکیلی صدایش انقدر بلند بود که ما هم باتمام عظمتمان لرزیدیم .بیخود نیست که ایشان مأمور قبض روح شدند .
‫همه ساکت شدند و با ترس به چهرهءبرافروختهءعزرائیل خیره شدند .
‫عزرائیل با خشم گفت:کدام کار خیر؟کدام صواب؟ اگر شما اینجایید بخاطر وضعیت خراب کره زمین است که فساد وتباهی از سروکولشبالا میرود .وگرنه بروید خداراشکر کنید که اگر تا همین یک قرن پیش مرده بودید جایتان وسط دوزخ بود .
‫آخر خواهر من در این برزخ لامبورگینی و خانهءبالا شهرو این فیس و افاده ها به چه دردت میخورد ؟‫آمدیم بگوییم که جشن عروسی برقرار شده ،اگرمایلید بیایید اگرهم نه که هیچ
‫یکی از خانمها گفت:اوا خدامرگم بده ،خوب یعنی ما هممون با لباسای شبیه هم بیایم؟خدا بدور .
عزرائیل درحین دندون قروچه رفتن گفت:خوب حالا یکاریش میکنیم . میگویم در رنگها تنوع بوجود بیاورند .
‫بعد با دست اشاره ای کرد و به یکی از قلمانها گفت:بدو برو دم دروازهءبهشت سمت چپ بیست‌قدمیت یه فرشته ایستاده ،بهش بگو بیاید رنگ لباس این خانمها را متنوع کند .
‫قلمان دوان دوان رفت
‫عزرائیل خطاب به خانمها گفت: ما بیرون منتظریم ،این قلمانهایبیگناه را هم راه بدهید تو .
‫خانمها هم با عشوه و ناز بلندشدند و به قلمانهای مظلوم غر زدند و سفارشات لازم برای پخت وپز و نظافت خانه راکردند
‫عزرائیل گفت:عزیزان من غذا و رفت و روب‌‌‌‌بطور خودکار انجام میشود به این طفلکها چکار دارید؟
‫یکی از خانمها گفت:وا ؟آقا عزرائیل اینا مرد هستن ،ناسلامتی . از الان ولشون کنیم میشینن پیش هم ،از فرداهم میرن پی یللی تللی‌و رفیق بازی ،کی جمعشون کنه؟
‫عزرائیل با تأسف سرش را تکان داد و رفت بیرون ،مانیز درحالیکه با غضب به جمشید نگاه میکردیم ،رفتیم بیرون ومنتظر شدیم .
‫تازه ماجرایمان از اینجا شروع شد

اگر میخواهید بعد از چاقوکشی و قتل اعدامتون نکنند بروید عضو بسیج شوید




اگر قاتل روح الله داداشی عضو بسیج بود هیچ وقت اعدام نمیشد چون سریعا یک حکم ماموریت برایش درست میکردند و 4 تا شاهد هم از خودشان میفرستادند توی دادگاه که آره برادر بسیجی (قاتل) در حال انجام ماموریت بوده که روح الله داداشی با چاقو بهش حمله کرده است و در حین درگیری هم چاقو به سینه و گردن مقتول فرو رفته که باعث مرگش شده است و بدین ترتیب قتل عمد تبدیل میشد به قتل شبه عمد و برای اینکه دیه هم به خانواده داداشی ندهند دوتا انگ ضد انقلاب و منافق بودن هم به مقتول میچسباندند تا خانواده داداشی یک چیزی هم بدهکار شوند! و بدین ترتیب همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشد . نمونه اش قتلهای زنجیره ای کرمان . قتل عزت ابراهیم نژاد ، قتل زهرا بنی یعقوب ، قتل های بعد از انتخابات 88 و ...

پس ای چاقو کشها ، ای قمه کش ها ، ای اراذل و اوباش ، اگر تا الان عضو بسیج نشده اید هر چه سریعتر به نزدیکترین پایگاه مقاومت بسیج مراجعه کنید و به عضویت این نهاد مقدس ! دربیایید چرا که هر لحظه امکان دارد کسی را بکشید و دیگر نتوانید به این راحتی ها از مجازات قصاص و اعدام رهایی یابید .

۱۳۹۲-۱۱-۰۷

تصویر پدرخوانده جمهوری اسلامی ایران


تصویری قدیمی از امیر المومنین در کنار ولی امر مسلمانان جهان

امیر مومنین که به درک واصل شد به زودی نوبت ولی امر هم میرسه ...

آیا مسیح زن غیر یهودی را تحقیر کرد؟


 
 
 
 
آیا مسیح زن غیر یهودی را تحقیر کرد؟ (مرقس فصل هفتم آیات بیست و یکم تا بیست و هشتم)



در یکی از سفرهای بشارتی، عیسی ایالت جلیل را ترک کرد و به شهرهای صور و صیدون رفت. او هشتاد کیلومتر راه پیمود تا به شهر صور رسید. سپس از آن جا به صیدون رفت. این دو شهر، دو بندر در کنار دریای مدیترانه بودند. هر دو شهر، بازرگانی شکوفایی داشتند و از این رو بسیار ثروتمند بودند. صور به هنگام ویرانی اورشلیم در سال 586 قبل از میلاد، شادی کرد. رقیب بزرگ بازرگانی این شهر، اسرائیل بود. در نتیجه توانست در غیاب یهودیان به تجارت و منافع خود رونق بخشد. به چنین فرهنگ فاسد و مادی گرایانه ای بود که عیسی پیغام خود را آورد.
به محض این که مسیح وارد شهر شد، مانند همیشه خبر ورودش فوری در همه جا پیچید. زنی نزد مسیح آمد، زیرا دخترش گرفتار روح ناپاک شیطانی بود. او خبر معجزات عیسی را شنیده بود. از این رو آمد و بر پای های عیسی افتاد و التماس کرد تا عیسی فرزندش را شفا دهد.
این زن در انجیل مرقس اهل "فنیقیه اهل شهر صور" معرفی شده، در حالی که در انجیل متی، آن زن "کنعانی" گزارش شده است (متی فصل پانزدهم آیه بیست و دوم). مرقس به موقعیت سیاسی منطقه اشاره می کند تا خوانندگان رومی کتابش، بدانند که زادگاه این زن در کدام بخش امپراطوری روم واقع است. اما توضیح متی خطاب به خوانندگان یهودی بود که به یاد می آوردند کنعانی های بت پرست چقدر با قوم اسرائیل به هنگام استقرار در سرزمین موعود (سرزمین کنعان) دشمنی کردند. مخاطبین انجیل متی (یهودیان) فورا به اهمیت کمک عیسی به این زن پی بردند.
عیسی به زن غیر یهودی گفت:"من باید نخست قوم خود، یعنی یهودیان را یاری کنم". این سخن عیسی مغایرت با این حقیقت نداشت که پیغام خدا برای همه است. به یاد آوریم که عیسی خودش در قلمرو غیر یهودیان (شهرهای صور و صیدون) در حال انجام رسالتش نسبت به مردم غیر یهودی بود. عیسی صرفا داشت به آن زن می گفت که یهودیان باید قبل از دیگران، فرصت ایمان آوردن به او را داشته باشند، چون خدا از یهودیان خواسته بود تا پیغام نجات را به سایر ملل اعلام کنند.
شکی نیست که عیسی می خواست ایمان زن غیر یهودی را امتحان کند. او می خواست از این موقعیت به عنوان فرصتی برای تعلیم درسی در خصوص ایمان، استفاده کند (متی فصل پانزدهم آیه بیست و هشتم). عیسی در ادامه افزود:"درست نیست که نان را از دست فرزندان بگیریم و جلو سگ ها بیندازیم". "سگ" اصطلاحی بود که یهودیان به طور معمول برای اشاره به غیر یهودیان به کار می بردند. یهودیان این مردم بت پرست را هم ردیف سگ به حساب می آوردند، به همین دلیل از دیدگاه آنان، غیر یهودیان لیاقت دریافت برکات خدا را نداشتند، در حالی که خدا به ابراهیم فرمود:"تو مایه برکت تمام مردم جهان خواهی بود" (پیدایش فصل دوازدهم آیه سوم). اما عیسی با استفاده از این اصطلاح، نمی خواست آن زن را تحقیر کند. او در واقع می خواست نحوه برخورد یهودیان را بازگو می کند تا تضاد رفتاری یهودیان را با نحوه رفتار خودش نشان دهد.
زن غیر یهودی با استفاده از همان شیوه گفتار عیسی، پاسخ داد تا بتواند برکت خدا را برای دخترش به دست آورد. چقدر جای شگفتی دارد که بسیاری از یهودیان به خاطر رد کردن عیسی، برکت خدا و نجات را از دست دادند و بسیاری از غیر یهودیان به خاطر قبول عیسی نجات را دریافت کردند.
عیسی به زن غیر یهودی فرمود:"ای زن، ایمان تو عظیم است. برو که آرزویت برآورده شد". همان لحظه دختر او شفا یافت. این معجزه نشان داد که قدرت عیسی بر ارواح شریر و شیطانی چنان عظیم است که لازم نیست برای رهایی شخصی از چنگال آن ها، خودش شخصا حضور داشته باشد. قدرت مسیح به نقاط دور نیز می رسد.

۱۳۹۲-۱۱-۰۶

‫قسمت۱۶:ایمیل کورش کبیر

‫قسمت۱۶:ایمیل کورش کبیر



‫درود ،سلام،Helloحالا هر کوفتی
‫ما که خسته شدیم از بس فکر کردیم که با چه زبانی با شماباید حرف بزنیم .از وقتی سر و کارمان با شماها افتاده یک چشممان اشک است و چشم دیگرمان خون .
‫دیروز داشتیم ایمیل پابلیشر را میخواندیم .نوشته بود:قربان توک سبیل لیلی کشتان گردم ،اگر از حقیر خشمگین نمیشوید و باز عزرائیل را سروقت این بندهءکمترین نمیفرستید که مرا تا سه روز از وحشت جیش بند کند ،باید خدمت شما عرض کنم که ،از موعد فرستادن ایمیلتان خیلی گذشته .از طرفی حقیر هم از بس ترد آب دوغ خیاری زدم کل یوم اعتبارم در خطر است .مرحمت بفرمایید و ایمیلتان را مرقوم بفرمایید . جان نثار ،پابلیشر .
‫با بیمیلی جواب دادیم:بجای پاچه خاری یک کلام مینوشتی ایمیلمان را بفرستیم دیگر .
‫جواب ایمیلش آمد که :ایمیلتان را بفرستید دیگر .
‫با عصبانیت نوشتیم:مردک مگر با چاقوتیزکن محلتان حرف میزنی؟ بدهم عزی جان حالت را جا بیاورد؟
‫ایمیلش سریع آمد که:الهی دور سر مبارکت بگردم . تصدق توک بینی براق و چشم شهلای همایونیتان شوم ،خودتان فرمودید :بجای پاچه خاری یک کلام مینوشتی ایمیلمان را بفرستیم دیگر .من حقیر گردن شکسته فقط امر همایونیتان را اطاعت کردم . کاش صد سال دیگر که قبض روح میشوم اجازه دهید بیایم وشانه های پر مهر شمارا بمالم . ای ابر مرد مشرقی ای کوه ،ای نگهبان قدسی خورشید روشنایی آ ....
‫جواب فرستادیم که:مردک خواستیم ببینیم رویت چقدر سفت است.خواستیم ادبت را محک بزنیم . بزودی بقیهءماجرا را برایت میفرستیم .
‫−−−−
آخ که چه حالی میدهد این پابلیشر را تا مرز سکته بردن و برگرداندن .مردک فکر میکند ما در برزخ آهنگ گوش نمیدهیم ،با آب و تاب ترانهءداریوش را برای ما میفرستد .برای خودش هم میبرد و میدوزد .ههه ،صد سال دیگر که قبض روح میشوم.انگار عزرائیل چک سفید امضا برایش فرستاده
‫ولی از شما چه پنهان دلیل این چندوقت تأخیر این بود که ما در کار خودمان یکجورایی مانده ایم . از روز اول قرار شد که یک گردهمایی بین پادشاهان و حاکمان بچه مثبت این دیار برگزار کنیم تا چاره ای بیاندیشیم ،نمیدانستیم کارمان به دیدوباز دید و عقد و عروسی و این چیزها کشیده میشود .
‫ایمیلهایمان هم که شده قصهءکلثوم ننه ،کم مانده از غذای عروس مادر ترزا و سیسمونی نوهءآبراهام لینکلن و قر کمر قمرالملوک وزیری در شب ختنه سوران پسرعمهء شاه اسماعیل صفوی هم بنویسیم .
‫سر این چیزها کمی دلسرد شده بودیم اما کمی فکر کردیم و دیدیم بد نیست که هم شما با محیط اینجا آشنا شوید و هم ما از تجاربمان برای شما بگویید .پس به بقیهءماجرا ادامه میدهیم .

‫−−−−−−−
‫با آقایان ،حافظ ،فردوسی ،داریوش کبیر و جمشید شاه و رستم و آقازاده اش سهراب سوار بر خودروی مجلل و جا داری شدیم تا بلأخره به عروسی سرکارخانم دایانا مشرف بشویم .
‫هنوز پنج دقیقه از حرکتمان نگذشته بود که دیدیم راه بند آمده و در بزرگراهی به این فراخی جای سوزن انداختن نیست .با تعجب به فرشتهءراننده گفتیم :چه شده؟
‫سری با تعجب جنباند و گفت:چه عرض کنم ،بی سابقه است طی ملیونها سال این راه بندان برای اولینبار است که اتفاق می افتد .
ناگهان ‫جمشید شاه گفت:ایول ترافیک ،خیلی دوست داشتیم ببینیم این ترافیک ترافیکی که در دنیا میگویند چه حس و حالی دارد .
‫باتعجب پرسیدیم :ترافیک چیست دیگر ؟ایول یعنی چه؟
‫جمشید شاه گفت:ایول که زبان عامیانه است برای نشان دادن سرور و تشویق اما ترافیک همین است که میبینید .امروزه در پایتخت ایرانمان ساعتی نیست که خیابانها این وضع را نداشته باشد . آه مستشار ،کاش یه نمور دود هم بود ،میشد خود تهران .
‫رستم خنده کنان گفت:جناب جمشید ،گویا خوشی زده زیر دلتان ،زیاد جام جهان نما میبینیدها .کجای این وضعیت حسرت خوردن دارد.
‫داریوش باتکان دادن سرش حرف رستم را تأیید کرد و گفت:بله درست میفرمایند جناب رستم . ما که تا ابد زنده ایم حوصلمان سر میرود ،اما این مردم که عمر محدودی دارند چطور به کار و زندگیشان میرسند؟پس سران مملکت و رؤسا امور سرزمین را چگونه اداره میکنند ....
‫جمشید شاه قاه‌قاه خندید و گفت:پس معلوم شد شما ها دلتان زیادی خوش است نه من .امور مملکت!!؟ای بابا
دیگر خیلی حوصلهءمان داشت سر میرفت ،هم بی طاقت بودیم و هم کنجکاو .سر از پنجرهء خودرو بیرون آوردیم ببینیم چه خبر است .خبری نبود جز دود سیاهی که آن دورتر ،روبرویمان به هوا میرفت .
‫به فرشتهء راننده ‫گفتیم:نکند از قسمت دوزخ در برزخ لوله ای چیزی نشت کرده باشد
‫فرشته سری جنباند و گفت:نه آقا ،اینجا که ایران نیست که بساز بندازی چیزی ساخته شود .تازه لوله برای چی؟
‫خیلی بما برخورد . فرشته است که باشد ،چرا هی هرچیز که باسمه ای و بیخود است به کشور نازنین ما میبندد ؟
‫باعصبانیت در خودرو را باز کردیم و خطاب به دوستان گفتیم:ما پیاده میرویم که زودتر برسیم ،اگرباما میایید که هیچ ،وگرنه در عروسی میبینیمتان .
‫از خودرو پیاده شدیم ،دوستان هم انگار مثل ما بهشان برخورده بود از ماشین پیاده شدند .
‫جمشید شاه درحالی که در خودرو را میبست با تشر به فرشته گفت:راپورتت را به ادمین ملائک میدهیم تا حالت جا بیاید .
‫حرکت کردیم در حالی که صدای ببخشید و سو تفاهم شد و غلط کردم فرشته بگوشمان میخورد ،اما محلش نگذاشتیم .
‫کمی که جلوتر رفتیم جمشیدشاه گفت:چطور است پیک موتوری بگیریم؟ازلابلای این خودروها خوب رد میشوندها
‫گفتیم پیک موتوری؟
‫گفت آری دیگر . جبرئیل که برای پیامبران پیام میبرد . شاگردانش برای مومنین این فرشته کوچولو لاغرهاهم فقط گهگداری به خواب مردم میروند و خیلی تر وفرزند .درایران یک همچین چیزهایی را پیک موتوری میگویند .
‫گفیم خوب که چه؟ ده تا پیک موتوری هم نمیتواند این آقا رستم مارا تکان بدهد ،راهی نمانده قدم میزنیم ،میرسیم
‫حدود پانزده دقیقهءبعد به جلوی خودروهایی که ایستاده بودند رسیدیم و صحنه ای دربرابرمان نمایان شد که مارا بسیار شگفت زده کرد و در این چندهزارسال نظیرش راندیده ونه شنیده ایم
‫−−−−−−−−
‫جمعیتی انبوه دیدیم که هرچیز که دم دستشان بود به دیوار و حصار جداکنندهءبخش بهشت و جهنم در برزخ میکوبیدند و و میخواستند این حصار را خراب کنند و به داخل بخش دوزخ بروند .
‫یکی از خودرو هاراهم واژگون کرده بودند و به آتش کشیده بودند و دود براه انداخته بودند .
‫عزرائیل و کل گارد محافظ جهنم و نگهبانان و دربانها هم سعی میکردند متفرقشان کنند اما جمعیت دست بردار نبود .
‫بازحمت خودمان را به عزرائیل رساندیم و پرسیدیم:عزرائیل جان چه شده ؟اینها کی هستند .
‫عزرائیل نفس نفس زنان درحالی که عرقش را پاک میکرد با صدایی عصبی گفت: اینها....اینها....از کشور شمایند جناب کورش .
‫با شرم نگاهی به جمعیت خشمگین انداختیم و گفتیم:اینها که اکثراً میانسال هم نیستند ،چه زود قبض روحشان کردید .
‫داریوش کبیرهم پشبند ما آمد که:بله خوب حق دارند عصبی باشند ،طفلکها مگر چندسالشان است؟این آقارستم ما اگر نمیکشتنش شاید تا همین اواخر عمر میکرد ،اما اینها....
‫جمشیدشاه پوزخندی زد و زیرچشمی به رستم و فردوسی نگاه کرد و با کنایه گفت:بله دیگر .آقارستم ،علی دایی شاهنامهءحکیم فردوسی هستند .
‫عزرائیل سری با تأسف جنباند و گفت:پادشاهان گرامی عزیزان دل،آخر زمان شما و آقای رستم که نان یارانه ای و هوای مسموم واسترس بیکاری و بی پولی نبوده که . همین آقای رستم بزنم به تخته روزی یک گوره اسب کباب میکردند و میل میفرمودند . این طفلکها برای تخم ماکیان یک صبح تا شب توی صف ایستاده اند .
‫تازه عصبانیتشان که برای طول عمر نیست .اینها اکثراً متولدین دههء چهل و پنجاه هستند .میگویند میخواهند هنرمندان محبوبشان را ببینند .از آخوند بیزارند و حاضرند داوطلباه به جهنم بروند . هرچه میگوییم و قسم میخوریم که اشتباه به عرضتان رساندند ،نه در بهشت آخوند است و نه در جهنم خواننده باور نمیکنند .
‫این را گفت و به طرف جمعیت رفت .اسرافیل هم رسید .عزرائیل داد زد و گفت:اخوی خوب رسیدی ،آن صورت را قرض بده چند لحظه.
‫اسرافیل گفت:هنوز که موعد قیامت نشده عزیز . تازه باید من بزنم نه شما
‫عزرائیل گفت:نه برادر من برای نواختن نمیخواهم . میخواهم با این جمعیت حرف بزنم .
‫اسرافیل صورش را به عزرائیل داد .عزرائیل هم پرید بالای یکی از خودرو ها و خطاب به جمعیت خشمگین گفت: دوستان یک لحظه اجازه بدهید . آقا سنگ پرت نکن اون حفاظ با این چیزا خراب نمیشه ....یه لحظه سکوت کنید ....فقط یک لحظه .دوستان عزیز آنچه در دنیا شنیدید دروغ و نیرنگی بیش نبود ....باور بفرمایید آخوندی در بهشت نیست اگر بود که ما دربدر دنبال عاقد نمیگشتیم ....داد نزن آقا گوش بده ....نه عزیز من ...چی؟ نه قربان شکلت هایده در جهنم نیست .... نه قربان ...چی ؟ ویگن؟نه او هم در جهنم نیست ......آخه عزیز من مهستی برای چه باید آنجا باشد ....نه بابا این چه حرفیه من خبرنگار خبرگزاری فارس نیستم ....ای بابا خوبه خودت دیدی جونتو گرفتم .منم عزرائیل ...نخیر جهان هم در جهنم نیست .
عزرائیل ‫همینطور برای جمعیت حرف میزد .جمعیت دست از پرتاب سنگ و داد و بیداد کردن برداشتند اما همچنان هاج و واج و شکاک سرجایشان بودند و تکان نمیخوردند .
‫جمشید پرید روی خودرو و رفت کنار عزرائیل و گفت:اجازه بدید من اینها را بلدم متفرق کنم .هرچه باشد جام جهان نمای ما فیلترشکن دارد و میدانیم این ملت چه چیزی دوست دارند .
‫صور را از دست عزرائیل گرفت و گفت:ای دوستان همانطور که شنیدید حرف آخوندها حقیقت ندارد اصلا و ابدا .بجز یک چیز آنهم حوریان زیبابرای آقایان وقلمانهایی در حد بردپیت برای بانوان و همچنین برای شما اهالی ....کجا رفتند جمعیت؟
‫عزرائیل با لبخند نگاهی به جمشیدشاه کرد و گفت:الحق که سیاستمداری و پادشاهی برازندهءشماست چه هوشی . حالا برویم و هرکدام را به حجرهءخود راهنمایی کنیم .
جمشیدشاه درحالی که صور را به عزرائیل میداد گفت:چطور اینها بهشتی شدند؟ از اینها بهتر نبود؟
‫عزرائیل گفت:ای بابا روی کرهءزمین انقدر افتضاح شده که اینهارا هم بزور گلچین کردیم . کمی شیشه خرده دارند اما در مجموع آدمهای خوبی هستند .
‫از دور صدای بشکن و بالا بنداز جمعیت و جیغ و دادشان بگوش میرسید .
‫عزرائیل گفت:بروم زودتر بخش هرکس را معین کنم تا دعوایشان نشود .
‫باز صدایی از دور آمد که:اکبر اکبر ،این حوریه رو ببین سه تا پسون داره .جووون بگردم .آقا اینجا الکل صنعتی نیست ؟واسه تحقیقات میخوام این نوشیدنیاتون یه جوریه . ویاگرا هم ندارید؟
‫ناگهان صدای یکی از فرشته های نگهبان جهنم بلندشد که:آی آقا ،اون قسمت مال خانمهای بهشتی هست ،فقط توش قلمانه ،اونجا چرا داری میری؟
‫مرد در جواب گفت:هیچی بالام جان فقط میخواستم ببینم قلماناش چه شکلین؟
نگهبان جهنم دوید و دستش را کشید تا اورا به بخش آقایان ببرد مرد که بزور همراه نگهبان میرفت گفت:بالام جان خوب بذار یه چرخی بزنم زود برمیگردم . من تاحالا قلمان ندیدم
‫نگهبان گفت نمیشه
‫مرد گفت:خوب بالام جان خودت چندسالته ؟چندوقت اینجا کار میکنی؟
‫نگهبان با عصبانیت مرد را بطرف بخش آقایان هول داد
‫سرمان را انداختیم پایین و به دوستان گفتیم :برویم‫

تصویر بسیار قدیمی از محمد رضا پهلوی در امستردام


نرمش قهرمانه خامنه ای


ترجمه کامل قانون مهاجرت غیرقانونی ۲۰۲۳ به انگلستان ( Illegal Migration Act 2023) + لینک لجستلیشن

  قانون مهاجرت غیرقانونی ۲۰۲۳ بخش ۳۷ - سال ۲۰۲۳ یک قانون برای تعیین مقررات و ارتباطات مرتبط با حذف افرادی از پادشاهی متحد که به نقض کنترل مه...