۱۳۹۲-۱۱-۰۶

‫قسمت۱۶:ایمیل کورش کبیر

‫قسمت۱۶:ایمیل کورش کبیر



‫درود ،سلام،Helloحالا هر کوفتی
‫ما که خسته شدیم از بس فکر کردیم که با چه زبانی با شماباید حرف بزنیم .از وقتی سر و کارمان با شماها افتاده یک چشممان اشک است و چشم دیگرمان خون .
‫دیروز داشتیم ایمیل پابلیشر را میخواندیم .نوشته بود:قربان توک سبیل لیلی کشتان گردم ،اگر از حقیر خشمگین نمیشوید و باز عزرائیل را سروقت این بندهءکمترین نمیفرستید که مرا تا سه روز از وحشت جیش بند کند ،باید خدمت شما عرض کنم که ،از موعد فرستادن ایمیلتان خیلی گذشته .از طرفی حقیر هم از بس ترد آب دوغ خیاری زدم کل یوم اعتبارم در خطر است .مرحمت بفرمایید و ایمیلتان را مرقوم بفرمایید . جان نثار ،پابلیشر .
‫با بیمیلی جواب دادیم:بجای پاچه خاری یک کلام مینوشتی ایمیلمان را بفرستیم دیگر .
‫جواب ایمیلش آمد که :ایمیلتان را بفرستید دیگر .
‫با عصبانیت نوشتیم:مردک مگر با چاقوتیزکن محلتان حرف میزنی؟ بدهم عزی جان حالت را جا بیاورد؟
‫ایمیلش سریع آمد که:الهی دور سر مبارکت بگردم . تصدق توک بینی براق و چشم شهلای همایونیتان شوم ،خودتان فرمودید :بجای پاچه خاری یک کلام مینوشتی ایمیلمان را بفرستیم دیگر .من حقیر گردن شکسته فقط امر همایونیتان را اطاعت کردم . کاش صد سال دیگر که قبض روح میشوم اجازه دهید بیایم وشانه های پر مهر شمارا بمالم . ای ابر مرد مشرقی ای کوه ،ای نگهبان قدسی خورشید روشنایی آ ....
‫جواب فرستادیم که:مردک خواستیم ببینیم رویت چقدر سفت است.خواستیم ادبت را محک بزنیم . بزودی بقیهءماجرا را برایت میفرستیم .
‫−−−−
آخ که چه حالی میدهد این پابلیشر را تا مرز سکته بردن و برگرداندن .مردک فکر میکند ما در برزخ آهنگ گوش نمیدهیم ،با آب و تاب ترانهءداریوش را برای ما میفرستد .برای خودش هم میبرد و میدوزد .ههه ،صد سال دیگر که قبض روح میشوم.انگار عزرائیل چک سفید امضا برایش فرستاده
‫ولی از شما چه پنهان دلیل این چندوقت تأخیر این بود که ما در کار خودمان یکجورایی مانده ایم . از روز اول قرار شد که یک گردهمایی بین پادشاهان و حاکمان بچه مثبت این دیار برگزار کنیم تا چاره ای بیاندیشیم ،نمیدانستیم کارمان به دیدوباز دید و عقد و عروسی و این چیزها کشیده میشود .
‫ایمیلهایمان هم که شده قصهءکلثوم ننه ،کم مانده از غذای عروس مادر ترزا و سیسمونی نوهءآبراهام لینکلن و قر کمر قمرالملوک وزیری در شب ختنه سوران پسرعمهء شاه اسماعیل صفوی هم بنویسیم .
‫سر این چیزها کمی دلسرد شده بودیم اما کمی فکر کردیم و دیدیم بد نیست که هم شما با محیط اینجا آشنا شوید و هم ما از تجاربمان برای شما بگویید .پس به بقیهءماجرا ادامه میدهیم .

‫−−−−−−−
‫با آقایان ،حافظ ،فردوسی ،داریوش کبیر و جمشید شاه و رستم و آقازاده اش سهراب سوار بر خودروی مجلل و جا داری شدیم تا بلأخره به عروسی سرکارخانم دایانا مشرف بشویم .
‫هنوز پنج دقیقه از حرکتمان نگذشته بود که دیدیم راه بند آمده و در بزرگراهی به این فراخی جای سوزن انداختن نیست .با تعجب به فرشتهءراننده گفتیم :چه شده؟
‫سری با تعجب جنباند و گفت:چه عرض کنم ،بی سابقه است طی ملیونها سال این راه بندان برای اولینبار است که اتفاق می افتد .
ناگهان ‫جمشید شاه گفت:ایول ترافیک ،خیلی دوست داشتیم ببینیم این ترافیک ترافیکی که در دنیا میگویند چه حس و حالی دارد .
‫باتعجب پرسیدیم :ترافیک چیست دیگر ؟ایول یعنی چه؟
‫جمشید شاه گفت:ایول که زبان عامیانه است برای نشان دادن سرور و تشویق اما ترافیک همین است که میبینید .امروزه در پایتخت ایرانمان ساعتی نیست که خیابانها این وضع را نداشته باشد . آه مستشار ،کاش یه نمور دود هم بود ،میشد خود تهران .
‫رستم خنده کنان گفت:جناب جمشید ،گویا خوشی زده زیر دلتان ،زیاد جام جهان نما میبینیدها .کجای این وضعیت حسرت خوردن دارد.
‫داریوش باتکان دادن سرش حرف رستم را تأیید کرد و گفت:بله درست میفرمایند جناب رستم . ما که تا ابد زنده ایم حوصلمان سر میرود ،اما این مردم که عمر محدودی دارند چطور به کار و زندگیشان میرسند؟پس سران مملکت و رؤسا امور سرزمین را چگونه اداره میکنند ....
‫جمشید شاه قاه‌قاه خندید و گفت:پس معلوم شد شما ها دلتان زیادی خوش است نه من .امور مملکت!!؟ای بابا
دیگر خیلی حوصلهءمان داشت سر میرفت ،هم بی طاقت بودیم و هم کنجکاو .سر از پنجرهء خودرو بیرون آوردیم ببینیم چه خبر است .خبری نبود جز دود سیاهی که آن دورتر ،روبرویمان به هوا میرفت .
‫به فرشتهء راننده ‫گفتیم:نکند از قسمت دوزخ در برزخ لوله ای چیزی نشت کرده باشد
‫فرشته سری جنباند و گفت:نه آقا ،اینجا که ایران نیست که بساز بندازی چیزی ساخته شود .تازه لوله برای چی؟
‫خیلی بما برخورد . فرشته است که باشد ،چرا هی هرچیز که باسمه ای و بیخود است به کشور نازنین ما میبندد ؟
‫باعصبانیت در خودرو را باز کردیم و خطاب به دوستان گفتیم:ما پیاده میرویم که زودتر برسیم ،اگرباما میایید که هیچ ،وگرنه در عروسی میبینیمتان .
‫از خودرو پیاده شدیم ،دوستان هم انگار مثل ما بهشان برخورده بود از ماشین پیاده شدند .
‫جمشید شاه درحالی که در خودرو را میبست با تشر به فرشته گفت:راپورتت را به ادمین ملائک میدهیم تا حالت جا بیاید .
‫حرکت کردیم در حالی که صدای ببخشید و سو تفاهم شد و غلط کردم فرشته بگوشمان میخورد ،اما محلش نگذاشتیم .
‫کمی که جلوتر رفتیم جمشیدشاه گفت:چطور است پیک موتوری بگیریم؟ازلابلای این خودروها خوب رد میشوندها
‫گفتیم پیک موتوری؟
‫گفت آری دیگر . جبرئیل که برای پیامبران پیام میبرد . شاگردانش برای مومنین این فرشته کوچولو لاغرهاهم فقط گهگداری به خواب مردم میروند و خیلی تر وفرزند .درایران یک همچین چیزهایی را پیک موتوری میگویند .
‫گفیم خوب که چه؟ ده تا پیک موتوری هم نمیتواند این آقا رستم مارا تکان بدهد ،راهی نمانده قدم میزنیم ،میرسیم
‫حدود پانزده دقیقهءبعد به جلوی خودروهایی که ایستاده بودند رسیدیم و صحنه ای دربرابرمان نمایان شد که مارا بسیار شگفت زده کرد و در این چندهزارسال نظیرش راندیده ونه شنیده ایم
‫−−−−−−−−
‫جمعیتی انبوه دیدیم که هرچیز که دم دستشان بود به دیوار و حصار جداکنندهءبخش بهشت و جهنم در برزخ میکوبیدند و و میخواستند این حصار را خراب کنند و به داخل بخش دوزخ بروند .
‫یکی از خودرو هاراهم واژگون کرده بودند و به آتش کشیده بودند و دود براه انداخته بودند .
‫عزرائیل و کل گارد محافظ جهنم و نگهبانان و دربانها هم سعی میکردند متفرقشان کنند اما جمعیت دست بردار نبود .
‫بازحمت خودمان را به عزرائیل رساندیم و پرسیدیم:عزرائیل جان چه شده ؟اینها کی هستند .
‫عزرائیل نفس نفس زنان درحالی که عرقش را پاک میکرد با صدایی عصبی گفت: اینها....اینها....از کشور شمایند جناب کورش .
‫با شرم نگاهی به جمعیت خشمگین انداختیم و گفتیم:اینها که اکثراً میانسال هم نیستند ،چه زود قبض روحشان کردید .
‫داریوش کبیرهم پشبند ما آمد که:بله خوب حق دارند عصبی باشند ،طفلکها مگر چندسالشان است؟این آقارستم ما اگر نمیکشتنش شاید تا همین اواخر عمر میکرد ،اما اینها....
‫جمشیدشاه پوزخندی زد و زیرچشمی به رستم و فردوسی نگاه کرد و با کنایه گفت:بله دیگر .آقارستم ،علی دایی شاهنامهءحکیم فردوسی هستند .
‫عزرائیل سری با تأسف جنباند و گفت:پادشاهان گرامی عزیزان دل،آخر زمان شما و آقای رستم که نان یارانه ای و هوای مسموم واسترس بیکاری و بی پولی نبوده که . همین آقای رستم بزنم به تخته روزی یک گوره اسب کباب میکردند و میل میفرمودند . این طفلکها برای تخم ماکیان یک صبح تا شب توی صف ایستاده اند .
‫تازه عصبانیتشان که برای طول عمر نیست .اینها اکثراً متولدین دههء چهل و پنجاه هستند .میگویند میخواهند هنرمندان محبوبشان را ببینند .از آخوند بیزارند و حاضرند داوطلباه به جهنم بروند . هرچه میگوییم و قسم میخوریم که اشتباه به عرضتان رساندند ،نه در بهشت آخوند است و نه در جهنم خواننده باور نمیکنند .
‫این را گفت و به طرف جمعیت رفت .اسرافیل هم رسید .عزرائیل داد زد و گفت:اخوی خوب رسیدی ،آن صورت را قرض بده چند لحظه.
‫اسرافیل گفت:هنوز که موعد قیامت نشده عزیز . تازه باید من بزنم نه شما
‫عزرائیل گفت:نه برادر من برای نواختن نمیخواهم . میخواهم با این جمعیت حرف بزنم .
‫اسرافیل صورش را به عزرائیل داد .عزرائیل هم پرید بالای یکی از خودرو ها و خطاب به جمعیت خشمگین گفت: دوستان یک لحظه اجازه بدهید . آقا سنگ پرت نکن اون حفاظ با این چیزا خراب نمیشه ....یه لحظه سکوت کنید ....فقط یک لحظه .دوستان عزیز آنچه در دنیا شنیدید دروغ و نیرنگی بیش نبود ....باور بفرمایید آخوندی در بهشت نیست اگر بود که ما دربدر دنبال عاقد نمیگشتیم ....داد نزن آقا گوش بده ....نه عزیز من ...چی؟ نه قربان شکلت هایده در جهنم نیست .... نه قربان ...چی ؟ ویگن؟نه او هم در جهنم نیست ......آخه عزیز من مهستی برای چه باید آنجا باشد ....نه بابا این چه حرفیه من خبرنگار خبرگزاری فارس نیستم ....ای بابا خوبه خودت دیدی جونتو گرفتم .منم عزرائیل ...نخیر جهان هم در جهنم نیست .
عزرائیل ‫همینطور برای جمعیت حرف میزد .جمعیت دست از پرتاب سنگ و داد و بیداد کردن برداشتند اما همچنان هاج و واج و شکاک سرجایشان بودند و تکان نمیخوردند .
‫جمشید پرید روی خودرو و رفت کنار عزرائیل و گفت:اجازه بدید من اینها را بلدم متفرق کنم .هرچه باشد جام جهان نمای ما فیلترشکن دارد و میدانیم این ملت چه چیزی دوست دارند .
‫صور را از دست عزرائیل گرفت و گفت:ای دوستان همانطور که شنیدید حرف آخوندها حقیقت ندارد اصلا و ابدا .بجز یک چیز آنهم حوریان زیبابرای آقایان وقلمانهایی در حد بردپیت برای بانوان و همچنین برای شما اهالی ....کجا رفتند جمعیت؟
‫عزرائیل با لبخند نگاهی به جمشیدشاه کرد و گفت:الحق که سیاستمداری و پادشاهی برازندهءشماست چه هوشی . حالا برویم و هرکدام را به حجرهءخود راهنمایی کنیم .
جمشیدشاه درحالی که صور را به عزرائیل میداد گفت:چطور اینها بهشتی شدند؟ از اینها بهتر نبود؟
‫عزرائیل گفت:ای بابا روی کرهءزمین انقدر افتضاح شده که اینهارا هم بزور گلچین کردیم . کمی شیشه خرده دارند اما در مجموع آدمهای خوبی هستند .
‫از دور صدای بشکن و بالا بنداز جمعیت و جیغ و دادشان بگوش میرسید .
‫عزرائیل گفت:بروم زودتر بخش هرکس را معین کنم تا دعوایشان نشود .
‫باز صدایی از دور آمد که:اکبر اکبر ،این حوریه رو ببین سه تا پسون داره .جووون بگردم .آقا اینجا الکل صنعتی نیست ؟واسه تحقیقات میخوام این نوشیدنیاتون یه جوریه . ویاگرا هم ندارید؟
‫ناگهان صدای یکی از فرشته های نگهبان جهنم بلندشد که:آی آقا ،اون قسمت مال خانمهای بهشتی هست ،فقط توش قلمانه ،اونجا چرا داری میری؟
‫مرد در جواب گفت:هیچی بالام جان فقط میخواستم ببینم قلماناش چه شکلین؟
نگهبان جهنم دوید و دستش را کشید تا اورا به بخش آقایان ببرد مرد که بزور همراه نگهبان میرفت گفت:بالام جان خوب بذار یه چرخی بزنم زود برمیگردم . من تاحالا قلمان ندیدم
‫نگهبان گفت نمیشه
‫مرد گفت:خوب بالام جان خودت چندسالته ؟چندوقت اینجا کار میکنی؟
‫نگهبان با عصبانیت مرد را بطرف بخش آقایان هول داد
‫سرمان را انداختیم پایین و به دوستان گفتیم :برویم‫

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

ترجمه کامل قانون مهاجرت غیرقانونی ۲۰۲۳ به انگلستان ( Illegal Migration Act 2023) + لینک لجستلیشن

  قانون مهاجرت غیرقانونی ۲۰۲۳ بخش ۳۷ - سال ۲۰۲۳ یک قانون برای تعیین مقررات و ارتباطات مرتبط با حذف افرادی از پادشاهی متحد که به نقض کنترل مه...