قسمت۲۱:ایمیل کورش کبیر
درود
ای ملت همیشه پشت صحنه،حال شما چطور است؟
ماچه گمی نداریم ...ببخشید ما که غمی نداریم جز دوریه پابلیشر . دعامیکنیم چه(که)هرچه سریعتر ببینیمش ..دیلیمان براش تنج شوده .ای بابا بازهم بد تایپ چردیم (کردیم)منظورمان این بود که دلمان برایش تنج ...یعنی تنگ شده .
ببخشید که با لهجه مینویسیم راستش این مشجل (مشکل) از جشن عروسیه دایانا خانم شروع شد .
اجر یادیتان باشد در گسمت گبل ...(ای بابا)اگریادتان باشد درقسمت قبل گفتیم چه همسرمان را دیدیم وطبق عادت شاهانه مان به ایشان احترام گذاشتیم چه البته هچچچ ربطی به زن ذلیلی ندارو (ندارد)
پس از اینکه ایشان باهمراهانشان،که همسر داریوش کبیر و جمشیدشاه بودند از ما جودا شودند (جداشدند)دوباره رفتیم و چنار دوستانمان نیشستیم .
یک آقایی که معلوم بود تازه وارد برزخ شده ،گیج و حیران وارد سالن شد . احساس کردیم که غریبی میکند و کمی ترسیده . رسم هموطن دوستی ایجاب کرد که یکی ازفرشتگان مستخدم را صدا کنیم و بگوییم ایشان را به چنار ما بیاورند .
فرشتهءمستخدم چنین کرد و مرد را بسوی ما هدایت چرد . مرد که نشان میداد محجوب وخجالتیست به آرامی چنارما نشست .
لبخندزنان گفتیم درود .
سریع درجوابمان گفت: بین النهرین سرزمینیست که بین دورود گرارجرفته .
باتعجب به داریوش و جمشیدشاه نگاه کردیم .سپس باز تکرار کردیم: .درود
اینبار بغض کنان درجوابمان گفت: ایسم شهری ما میان دوآب است نه میان دو رود .
دیگرداشت خشم وغضب همایونیمان فوران میچرد ،با ناراحتی گفتیم: مردک مگر ادب یادنگرفتی که جواب مارا نمیدهی؟میان دوآب چیست؟بین النهرین کدام است؟
با التماس گفت: جیناب سروان بخدا فچر چردم منظورتون اینه چه با (دو رود )جمله بیسازم .گوربان سنه گاطی چردم .من فگط و فگط اومدم نون بربری بجیرم
باز باناراحتی گفتیم:جناب سروان کیست دیگر؟نان بربری؟ازکجا بگیری . ؟
ناگهان چند ایرانیه دیگر بما نزدیک شدند یکی از آنهابا انگشت به مردی که کنارما نشسته بود اشاره کرد و به دیگری گفت: این همون باباس که اشتباهی با ما اعدامش کردن؟
دوستش به علامت تأیید سرش را تکان داد و گفت:آره بابا ،حالا اونو بیخیال بیا بریم تو کاره اون دوتا حوری که اون گوشه ایستادن .اوففف چه جیگریه .....
اینهارا گفتند و رفتند .
داریوش کبیر که کنارما بود باتعجب نگاهی مرد چرد و گفت: شمارا اشتباهی اعدام کردند؟یعنی چه؟
نیمساعتی با آن مرد سوال و جواب کردیم تا متوجه شدیم ایشان بخیال صف نانوایی ،در کنار صف افرادی که قرار بوده اعدام شوند ایستاده و همراه آنان تیرباران شده .
ایشان هم فهمید که دستگیر نشده بلکه مرده است و ماهم جناب سروان نیستیم .واینجا بخش بهشت در برزخ است .
سپس گفت: گوربان سنه قورش جان ،بابا ایوولّاه من فچرنمچردم چه بهشتی بشم ااااااا.
گفتیم: اولاًگوربان سنه چیست؟اینجا که دیگرکسی قربان دیگری نمیرود .دوماًقورش نه کورش کبیرسوماً چرا فکرنمیکردی بهشتی شوی .
مردقُفت:...ببخشید ،مرد گفت:آخه خاچ هومایونیت به فدایت ،ما کوجا اینجا کوجا ،آما ،خوب چه فچر میکنم میبینم وگتی این اراذیل اوباش چه ایعدام شدن بهشتی شدن پس چَرا من نباشم؟
باتعجب گفتیم :اراذل اوباش؟ ,,,,,جناب عزرائیل !!.....جناب عزرائیل؟
جناب عزرائیل که داشت داخل سالن میشد با صدای ما به سمتمان آمد و گفت:بفرمائید جانب کورش .سخنی داشتید؟
گفتیم :جناب عزرائیل راست است که این گروهی که بتازگی اعدام شده اند از ارذل و اوباشند؟
عزرائیل گفت:بله جناب کورش
باتعجب گفتیم :پس چرا به بخش بهشت برزخ آورده شده اند ؟؟؟.اراذل اوباش زمان ما با اینکه تعدادشان کمتر بود و جنایاتشان هم انگشت شمار اما به دوزخ رفتند .
عزرائیل لبخندزنان گفت:جناب کورش کبیر،اینها با آن ارذل اوباش زمانهای دیگر فرق میکنند . اراذل و اوباش زمان شما شکمشان سیر بود اما اینهااز سر نداری و گرسنگی و بر اثرفقرفرهنگی به این راه کشیده شدند .تازه کسانی که اینهارا اعدام کردند خودشان از اینها اراذلترند ،کلاً روم به دیوار روم به دیوار،درکشورشما ارذل واوباش حکومت میکنند .این طفلکها خرده پا هستند .
گفتیم:حالا اینها به کنار چرا آنها را در پیاده رو اعدام کردند؟
عزرائیل با تعجب گفت:پیاده رو؟ اگر من جان اینهارا گرفتم که میدانم در حیاط زندان اعدام شدند
گفتیم:پس چطور این طفلک فکر کرده که صف نانواییست و....؟
خواستیم با انگشت نشانش بدهیم که دیدیم نیست . صندلیش میلرزید .عزرائیل دولا شد و سرش را پائین آور و ناگهان خنده کنان گفت:آهان این را میگویید؟خیر جناب کورش ،موضوع ایشان چیز دیگریست .
سرمان را پایین آوردیم و دیدیم مرد زیر صندلی قایم شده ،سپس بانگاهی پرسشگر به عزرائیل خیره شدیم .
عزرائیل ادامه داد :ایشان در شهری غریب بوده وصبح زود داشته دربدر دنبال یک نانوایی میگشته .باصدایی که از پشت دیوار یک زندان میشنود با کنجکاوی بالای دیوار میرود و میبیند گروهی به صف ایستاده اند ،میپرد آنطرف دیوار و در صف اعدامین ،می ایستد و آخرش راهم که خودتان حدس میزنید .
بعد دوباره دولا شد و بالبخند گفت:بیا بیرون ،بیا ،نترس اینجا برزخ است ،دیگر مرگی وجود ندارد .مرد با ترس ولرز بیرون آمد
سپس.عزرائیل خنده کنان به ما گفت:شماراهم جناب سروان خطاب کرد؟
گفتیم آری ،چطور مگه؟
جناب عزرائیل گفت:آخر مراهم جناب سروان خطاب کرد،چون آخرین کسی که دید ،فردی نظامی بود که تیرخلاص میزد .
سپس خنده کنان رفت
جمشید شاه که تا آن لحظه ساکت بود خطاب به مرد،خنده کنان گفت:اسمت چیست؟
مرد که هنوز میترسید گفت:رجب گوربانت جردم
جمشیدشاه گفت:اعمالت به غضنفرمیماند .
مرد گفت:گوربان من یچ پیسر عمو داره ایسمش گضنفره
بعدنشست و تا میتوانست از خاطراتش با گضنفر ...ببخشید غضنفر قُفت ...گفت
ماهم به اتفاق جمشیدشاه و داریوش کبیر غش وریسه رفته بودیم . آخ که کشته مردهءلهجه اش شدیم ،چگدر شیرین است این رجبآگا .
ناگهان صدای جناب اسرافیل آمد که میگفت:هم اکنون پرینسس دایانا به روش ایرانی به عقد جناب دودی الفاید در میایند .
کاساندان خانم ،همسر گرامیمان از آن سوی مجلس دوان دوان آمد و با تشر گفت:مرد ،بجای هرهر کرکر با رفیقات برو هدیه بیار تا آبرومون نرفته .
باتعجب گفتیم :هدیه؟مگراینجا روی کرهءزمین است خانم ؟اینها هرچیز که بخواهند اینجا برایشان فراهم است هدیه چه معنا دارد؟
همسرمان چشمانش را ریز کرد وباغضب گفت:همین بهانه هارا آوردی که چندهزارسال است برای ما هدیه نمی آوری .
گفتیم:کاساندان زیبا روی ،تورو ابوالفضل گول این تازه واردهارا نخور .آخر کدام هدیه؟آنهم دربرزخ؟
بغض کنان گفت: دریغ از یک شاخه گل ،برو مرد برو با دوستات خوش باش ،مرا میخواهی چکار؟
خواستیم جواب بدهیم که ایشان بی توجه بما راهش را گرفت و رفت .
رجب که کنارما بود با لبخند گفت:قاوت زایود جناب قورش چبیر .
با عصبانیت گفتیم:نیشت راببند مردک ،چه زود پسرخاله میشود!!!