قسمت۲۳:ایمیل کورش کبیر
درود
چند وقتی بود برایتان ایمیل نفرستاده بودیم و دلمان برایتان تنگ شده بود .
راستش را بخواهید مدتی در تعطیلات بسر میبردیم . بله؟ بله ما هم تعطیلات داریم . یعنی تعطیلات که چه عرض کنم از قشلاق برزخ میرویم ییلاق که تنوعی حاصل شود .
گهگداری هم با رفقا اردو میرویم .البته میرفتیم .دیگر نمیرویم . از وقتی این بانوان ایرانی آمدند اینجا و زیر پای خانمهای ما نشستند رفیق بازیمان هم تعطیل شد .
شمامردان ایران زمین چه غلطی میکنید آخر؟ مرد هم انقدر زن ذلیل ؟درست است که زمان ماهم حق زن و مرد برابر بود اما دیگر در امور یکدیگر دخالت نمیکردیم . خانمها برای خودشان شیرزنی بودند و ما مردها هم که معلوم است دیگر ،برای خودمان دلیر مردانی بودیم .
البته ما را اینجوری نگاه نکنید ها اگر حرف همسرمان را گوش میدهیم بخاطر آن است که به او احترام میگذاریم وگر ....
ببخشید از پابلیشر یک ایمیل آمده اجازه دهید ببینم چه نوشته.
−−−−−−−−
گردن شکسته نوشته که:فدای مژه های حوری کشتان شوم ،همهءمردهای زن ذلیل همین بهانه را میاورند که به همسرشان احترام میگذارند :دی
نوشتیم:مردک ،اولاً که مابامردهای دیگر زمین تا آسمان فرق داریم ،دوماً،:دی چیست دیگر؟
باز نوشت:قربانت گردم همهءمردهای زن ذلیل هم میگویند مابادیگران فرق داریم .:دی هم علامت نیش باز است یعنی خنده عرض نمودم خدمتتان .
نوشتیم :غلط کردی خنده عرض نمودی ،حالا دیگر با کورش کبیر میخواهی پسرخاله شوی؟ دفعهءآخرت باشد که این جلف بازیهارا درمیاوری ها.
ایمیلش آمد که: تصدق فِرِ شش ماههء همایونیتان گردم بد کردم که گفتم از بهانهءمردان دیگر استفاده نکنید در شأن شما نیست؟ اشتباه کردم که نخواستم مرهای دیگر به حرفتان بخندند؟ دیگر لال میشوم و حرف نمیزنم ،تقصیر من است که بفکر عظمت و شکوه شما هستم ،مقصر منم که....
خلاصه یک صفحه ورور بیجا برای ما فرستاد .در جوابش نوشتیم.
خوب است دیگر خرس گنده خودت را برای ما لوس نکن .نوشته هایمان که تکمیل شد برایت میفرستیم .فعلاًمزاحم نشو .
−−−−−−−
ازبس ور زد نفهمیدیم چه گفتیم .آقا تازگیها یادگرفته در جنگل بدود .چند بارهم تا مرز سکته پیش رفته اما شانس با ما یار نبود . حتی یکبار همراه جناب عزرائیل با جام جهان نمای جناب جمشید شاه داشتیم میدیدیمش و از خنده غش و ریسه میرفتیم عین خرس تیرخورده میدود . دوسه بار جناب عزرائیل نیمخیز شد که برود جانش را بگیرد اما نشد که نشد حتی یکی دوبار هم ایمیلشان را چک کردند که ببینند شاید از جانب خداوند حکم قبض روح پابلیشر آمده و او ندیده اما درلیست نه اسم پابلیشر بود و نه جنتی .
حرف زدنش هم تازگیها عوض شده . همین دوروز پیش باهم در یا حق مسنجر چت میکردیم و درمورد مشکلات مملکت بحس میکردیم از او میپرسم :حالا این مملکت گل و بلبل و عظیمی که ما به دست شما دادیم چه چیزی دارد ؟
نوشت:منظورتان چیست قربان .ما مصرف کننده ایم دیگر .
گفتیم:یعنی چه ؟ یعنی هنوز خودکفا نشده اید ؟
نوشت:تا منظورتان از خودکفایی چه باشد
دیدیم خیر حرف مارا نمیفهمد .برایش نوشتیم :ببین ،مثلاًخود تو .
میان نوشتهءما پرید و گفت: تو نه بگویید شما
از حرصمان نوشتیم:تو،تو ،تو ...تو
نوشت:قربانتان گردم مگر شما حاج فتح الله زاده اید ؟
نوشتیم:خیر اما تو بی شباهت به مایلی کهن نیستی .مرد...
باز میان نوشتهءما پرید و گفت:میشناسیدش ؟
نوشتیم یکبار دیگر وسط نوشتهءما بپری میدانیم چه حالی از تو بگیریم . مردک بگذار حرفمان را بزنیم دیگر .اورا هم میشناسیم ،اینجا هم تب نود بیداد میکند .
نوشت:فدایت گردم برنامهء ورزش و مردم بود نه نود .
نوشتیم:حالا هر زهر ماری که بود .میگذاری حرفمان را بزنیم یا نه؟تخت پادشاهی که رفو نمیکنیم .
نوشت:بله بله بفرمایید .
نفسی عمیق از عصبانیت کشیدیم کمی صبر کردیم تا اعصابمان سرجایش بیاید .سپس نوشتیم : ببین راجع به خودکفایی میگفتیم .مثلاً خود تو .آیا کاری هست که خودت بطور مستقل انجام دهی؟
نوشت:بله قربان
نوشتیم ،بله و بلا خوب بگو چه کاری میکنی ؟
نوشت:گلاب به رو یتان ، رویم به دیوار ...ماشین لباسشویی را خودم روشن میکنم .
باتعجب به نوشته اش نگاه کردیم .بعد پرسیدیم:یعنی چه؟
نوشت: یعنی همین دیگر.شرمنده ام زن و بچهءمردم نوشتهءمارا میخوانند نمیتوانم بیش از این توضیح دهم .
نوشتیم کمی صبرکن
کمی دورتر جناب جمشید شاه نشسته بود و داشت با جام جهان نمایش موزیک ویدئوی جناب اسرافیل را داونلود میکرد و همزمان با یکی از حوریهای بهشتی چت میکرد (اگر همسرش بفهمد برزخ را کن فیکن میکند،هی گفتیم انقدر سخنرانی این ملاهارا گوش نده گفت فقط برای خنده است )
گفتیم جناب جمشید،این که پابلیشر نوشته یعنی چی؟
سرش را با لبخند بالا آورد و گفت :جیگرتو برم نانازم ،فدای اون لبات بشم
باتعجب گفتیم:بله بله؟
انگار جا خورد سریع قیافه اش را جدی کرد و گفت:ببخشید داشتم بلند فکر میکردم
اخم کردیم وگفتیم:آخر این چه کاریست که شما میکنید . درشأن شما نیست که دور از چشم همسرتان برای حوریان بهشتی لاو منفجر کنید .
(با قیافهءافسرده گفت:آخر کورش عزیز،تازه فهمیدم چه کلاهی به سر مارفته . همه میمیرند و وقتی وارد بهشت میشوند چندین و چند حوری نصیبشان میشود اما ما از روز اول کلاس گذاشتیم و گفتیم میخواهیم با همسرانمان زندگی کنیم و همان کفایتمان میکند . حیف این هلو ها نیست ؟میدانید تا ابد با همسرانمان بمانیم یعنی چه؟
مخصوصاًحالا که این خانمهای تازه وارد ایرانی هم با آنها دمخورشده اند و یادشان میدهند مارا از خانه بیرون کنند . میدانید چندبار برای دیر آمدن مجبور شدم روی کاناپهء برزخی بخوابم؟ دو سه بار هم که رسماً از خانه بیرونم کرد و اگر جناب عزرائیل اتاقش را در اختیارم نمیگذاشت آبرویم پیش اهالی برزخ میرفت . هیچوقت حرف جناب عزرائیل را فراموش نمیکنم که با خنده گفت:
−هه هه هه ،جناب جمشید حالا فهمیدید چرا من مجردم؟ اگر متأهل بودم نمیتوانستم اینجور کار کنم . هر روز یک الم شنگه ای بپا میشد .یک روز میگفت،چرا جان فلان دختررا گرفتی؟نکند چشمت دنباش است . روز دیگر میگفت چرا فلان مانکن را قبض روح کردی؟ چرا مرلین مونرو ،چرا این چرا آن؟ حالا میبینید مجردی آنقدرهاهم بد نیست .)
چه بگویم؟یک لحظه دلمان برای جمشیدشاه سوخت ،حق دارد خوب . اگر قرار بود ما قبل از ساعت شش در منزل باشیم پس چه کسی آنهمه سرزمین را فتح میکرد .
اما به رویمان نیاوردیم وگفتیم:درهر صورت کار زشتیست .حالا بگذریم ،این نوشته یعنی چه؟
جمشید شاه گفت:کدام نوشته؟
گفتیم: پابلیشر نوشته که ماشین رختشویی را خودش روشن میکند
یکهو دیدیم جمشیدشاه غش و ریسه رفت ،بعداز مدتی وقتی دید متعجب و عصبانی نگاهش میکنیم درحالیکه هنوز میخندید گفت: من هم دیدم آن برنامه را عجب سوتی ای بودها .
گفتیم :آخر میگویید یعنی چه یا نه؟
گفت:اجازه دهید در گوشتان بگویم .
بعد سرش را آورد نزدیک و گفت........
به روی خودمان نیاوردیم .چند سرفهءمصلحتی کردیم و با اخم از جمشیدشاه تشکر کردیم .اوهم رفت نشست و با حوریش به چت پرداخت
درحالیکه از عصبانیت میلرزیدیم در یاحق مسنجر نوشتیم:پابلیشر ،هستی؟
نوشت بله
نوشتیم :بله و کوفت ،بله و درد ،بله و حناق بله و درد بی درمان . جزِّ جگر زدهءخرس گنده میخواستی با این سن و سال و هیکل شوشو...چیز ...ماشین رختشویی ات را همسایه هایت روشن کنند؟
نوشت:خدا مرگم بدهد ،فهمیدید ؟
نوشتیم:آآآآآمین ،خدا مرگت بدهد . خجالت نمیکشی .این از شما ایرانیان زنده ،آن هم از مردگان جدیدتان . مارا بگو که در فکر جمع و جورکردن حکومتتان هستیم ،اول باید شما ها را جمع و جور کرد . دیگر برای ما پیام نده که حرصمان درآمده از دستت .
نوشت ،پس ادامهءجریان عروسی دایانا چه میشود ؟
نوشتیم . چه میخواستی بشود؟ وقتی نوبت به عروسی به سبک ایرانی رسید جناب جبرئیل خطبهءعقد را میخواند و این خانمهای تازه وارد هی جیغ میزدند :دایانا رفته از باغ فردوس گل بچینه ،دفعهءبعد گفتند:دایانارفته گلاب بیاره . طفلک جناب اسرافیل هی میرفت دنبالش میگشت . دست آخر فهمیدیم این خالی بندیها یک نوع ناز اسبیه عروس است که در زمان عقد مرسوم است و ما ازش خبر نداریم . همسرمان هم که با این خانمها دخترخاله شده هی مارا ضایع میکرد که:شوهر من این چیزهارا زیاد وارد نیست و با رسم و رسومات ما بیگانه است .
آخ که تا استخوانمان آتش گرفت . ما با رسومات ایرانیان آشنا نیستیم؟ ما؟ کورش بزرگ؟دروغگویی هم شد رسم و رسوم ؟
پابلیشر نوشت: خوب بعدش چه شد؟
نوشتیم:هیچ ،خوب که کنف شدیم جشن تمام شد و برگشتیم خانهء خودمان
نوشت: همین؟
باعصبانیت نوشتیم بله همین و یاحق مسنجرمان را بستیم و با غضب یک گوشه نشستیم و بفکر فرو رفتیم .
اشتباه فکر میکردیم . باید اول این ملت را درست کرد بعد بفکر حکومت بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر