قسمت ۲۲:ایمیل کورش کبیر
از روزی که به شما درود فرستادیم و ماجرایمان را برای این پابلیشر با ایمیل فرستادیم که دست شما برساند یک قطره شربت ملکوتیه خوش از گلویمان پایین نرفته .
همین درود اول کار دست ما داد .هربار که درودفرستادیم یک الم شنگه و دردسرتازه ای را روایت کردیم .پس درود و کوفت،درود و درد،درود وزهر ،درود و درد بی درمان .
از زمانی که آخرین ایمیل خود را برای شما فرستادیم مدت زیادی میگذرد .البته تقصیر ما نیست بلکه پابلیشر فس فس مینماید .
برایش ایمیل فرستادیم که :مگرقرار نبود هفته ای یکبار ایمیلهای مارا بفرستی؟پس چه شد؟
برای ما جواب فرستاد :شما؟
در جوابش نوشتیم: زهرما و شما.یعنی نمیدای ما کیستیم؟
با پررویی جواب فرستاد که:خیر نمیدانم
ازتعجب دهانمان باز مانده بود ،دوباره ایمیل فرستادیم و نوشتیم:مردک حواست کجاست؟مائیم ،کورش ،کورش کبیر
با وقاحت جواب نوشت که:ببخشید ،من همچین کسی را نمیشناسم .
سرتان را درد نیاورم حدود ده دوازده ایمیل بین ما رد و بدل شد و پابلیشر مدام تأکید میکرد که مارا بجا نمی آورد
دیگر اعصاب برای ما نگذاشته بود هی مینوشتیم:بابا جان مائیم،کورش ،همانکه برایت ایمیل میفرستاد ها،از برزخ برایت مینوشت،یادت هست؟نکند سرت به جایی خورده یا تب داری که مارا فراموش کردی؟
باز جواب میداد که:خیر،حالم خوب است اما شمارا نمیشناسم .
دست آخر با کمال خشم وغضب همایونی برایش نوشتیم:بسیار خوب،پس گفتی مارا بجا نمی آوری؟مشکلی نیست ما یکنفر را به نزدت میفرستیم که حسابی به یادت بیاندازد مارا ،که تا عمر داری فراموشمان نکنی
جواب داد :چه کسی را میفرستید؟
برایش نوشتیم:میشناسیش ،قبلاًیکبار اورا دیدی.ایرانیهای تازه به برزخ آمده اورا ،عزی جون،داش عزی یا عمو عزی ویا عزی کار درست صدایش میکنند اما اسم واقعی او عزرائیل است
چندثانیه ای نگذشت که ایمیلش آمد .در آن نوشته بود:ای به قربان گوشهء تاج حورکشتان شوم قربان .شناختم نیازی به زحمت ایشان نیست فدایت گردم .
برایش درجواب گفتیم:قربانت گردم وکوفت ،قربانت گردم و مرض ،مردک این اداها چیست که درمی آوری ؟خودت را مسخره کن،مگرماهمسن وسال تو هستیم؟چرا خودت را به نفهمی میزنی و میگویی مارا نمیشناسی؟
جوابش آمد که:به تاج ملوکانهءشما قسم که تقصیر من نیست وقصد مزاح وشوخی نداشتم .یک آقا دکتری پیدا شده بنام روازاده.ایشان میگوید:ما اصلاًپادشاهی بنام کورش نداشتیم و این صهیونیستهای بی پدرومادر از لای لنگشان داستان درآورده اند و ...از این حرفها .بندهءحقیر هم فکرکردم تا حالاشاید داشتم با کورش کبیر،پادشاه زیمبابوه مکاتبه و ایمیل پراکنی میکردم ،گفتم خودم را به علی لِفت استریت بزنم و بگویم که نمیشناسمتان .
با عصبانیت نوشتیم:این مردک حقیر کیست که چنین میگوید ؟اصلاًتو چرا به این اراجیف گوش میدهی؟پس آن مقبرهءما را چه میگوید؟
جوابش آمد که:چه عرض کنم فدایت گردم میگویند دکتر است و جول وپلاسش را انداخته در صدا و سیما و دقیقه ای یکبار نظریه هایی میدهد که تن و بدن آدم رامیلرزاند .درمورد مقبره هم که پرسیده بودید باید عرض کنم ،که ما پیش خودمان فکر کردیم که شاید این صهیونیست های بی پدرمادر چندهزارسال پیش ،علاوه بر جاسوس ،دوسه تا عمله هم فرستاده اند تا یک مقبره ای الکی بسازند و چند هزارسال بعد بجای مقبرهء پادشاه ،در پاچهءما کنند .
دیگر حوصله مان سررفته بود برایش نوشتیم:آخر برای چه؟مگر مریضند ؟این چرندیات چیست؟یعنی حتی وجود ماراهم انکارمیکنند؟آخر زمان ما صهیونیست کیلویی چند بود ؟
باز ایمیل فرستاد که:چرا فدایت شوم ،اینها میگویند کل هخامنشی دست نشاندهءصهیونیستها بوده که هیچ ،حتی چندتا از این پادشاهان هخامنشی هم داماد صهیونیستها بودند .راستش را بخواهید ماهم هرجور سرانگشتی حساب کردیم دیدیم ،تا قبل از اسلام که همهءپادشاهان ایران صهیونیست و کافر بودند وتاریخ ما هرچه بوده باید به حساب صهیونیستها نوشته شود .بعد از اسلام هم همهءحاکمان و پادشاهان ظالم بودند و باز هم سر و سِرّی با صهیونیستها داشتند .پس ما تاریخی نداشتیم تا سی و دو سال پیش که انقلاب شد .از این سی و دوسال هم اگر استعفای دولت موقت و عزل اولین رئیس جمهور را کم کنیم میماند سی سال . دومین رئیس جمهورمان که دوماه بیشتر عمر نکرد و کشتنش .بعد از آن هم ۸سال نخست وزیری داشتیم که کاشف به عمل آمده ایشان هم از اسرائیل فرمان میبرد ودرحصرخانگیست . دوتاهشت سال بعدی هم که میشود۱۶ سال مربوط به کسانیست که بعنوان سران فتنه نام میبرند . پس این ۲۴ سال را هم که از ۳۰ سال کم کنیم میماند ۶ سال . تازگیها هم که کشف شده که دولت ایران در چنگ جریان انحرافیست و باز با صهیونیستها میلاسد . حالا شما حساب کنید که ،دوسال دیگر هم این دولت بماند . نتیجه اش این میشود که نه تنها ما تاریخ نداریم بلکه دوسال هم بدهکاریم . حالا اگر دقیق بخواهم بگویم :دوسال دیگر تاریخ ما میشود ۱۱ روز . این ۱۱ روز هم با احتساب دههءفجر و روز انتخاب رهبری حساب کردم وگر نه که باید از صفر شروع کنیم . خوب حالا شما خودت را جای این حقیر بگذارید ،دیگر احتیاج به تاریخ داریم که برای شما ایمیل بفرستم ؟
سرمان داشت گیج میرفت ،برایش نوشتیم :این اراجیف چیست بهم میبافی ،مگر تو خودت عقل نداری ؟هرکس هرچرندی گفت باید باورکنی؟ از قول من به این مردک دکتر که معلوم نیست نعل بند کدام خرفروشی بوده بگو ،ما هرچه بودیم پادشاهی دنیارا داشتیم و برای ملتمان بزرگی و غرور آوردیم .شما چه غلطی کردید که ادعاتان میشود؟
جواب داد : قربانت گردم من آنطرفها آفتابی نمیشوم که پیام شمارا برسانم اگرهم میشدم جرأتش را نداشتم چون خودم را هم بجرم عامل صهیونیستی میگیرند و چپقم را چاق میکنند
برایش نوشتیم:خوب دیگر بس است از این اراجیف دیگر حق نداری برای ما بگویی.خوب بگو ببینم فقط دلیل ایمیل ندادنت همین چرندیات بود؟
درجواب نوشته:خیرفدایت گردم ،درد دندان و کمر و کلیه هم امانم را بریده بود .
نوشتیم:امیدوارم بلا به دور باشد و مرگ نزدیک .توکه اینهمه درد داری چرا نمی آیی اینور؟مدتیست صحنهءپرهیجان یابقول این آقا شکسپیرخودمان اکشن،ندیده ایم .دیدن تو در میان آتش و جلزوولز کردنت هم هیجان دارد و هم دل همایونیه مارا خنک میکند .راستی آقا رجب هم اینجاست ،سلام میرساند و مشتاق دیدار است
ایمیلش آمد که نوشته بود:قربانت گردم ،این حقیر هنوزآرزوها دارد ،شما چه احتیاج به این بندهءعلیل دارید؟انشاالله تا صدسال دیگر به پای بوسی شما شرفیاب میشوم .راستی قربان رجب پیش شما چه میکند؟شما میخواستید با پادشاهان مشورت کنید ،چه شد که رجب را دعوت کردید ؟
برایش نوشتیم که: اولاً آن حاکمان و پادشاهانی که بعداز ما آمدند ،از گذشته تا همین امروز،از رجب آقاکه هیچ ازفامیل این رجب آقا که اسمش غضنفر است هم کمترند(اینها را جلوی این مردک ،دکتر روازاده نگویی که آتو بگیردها) .دوماًاز بس با امثال تو در برزخ گپ زدیم و اخبار نومیدانه از شما شنیدیم دلمان پوسید بخاطر همین آقارجب را دعوت کردیم که دلمان باز شود . مردباحالیست وبرخلاف ظاهرش ،خیلی بیشتر از شماها میفهد .گذشته از این ،یکجورهایی هم مجبورشدم باخودم ایشان را به منزل بیاورم .
باز ایمیل پابلیشر آمد که:مجبورشدید؟چطورمجبور شدید؟
نوشتیم:پس آماده باش تا برایت بگوییم و تو ثبت کنی تا دیگران بخوانند .
ایمیلش آمد که:قربان تا همینجا برای این قسمت بس است .من همین ایمیلهارا در این قسمت منتشر میکنم و ماجرای شما و رجب بماند برای قسمت بعد .
نوشتیم:آخر میخواهیم تعریف کنیم که چه شد
در جواب نوشت:متأسفانه برای این قسمت کافیست .وقتمان تنگ است .
باعصبانیت نوشتیم:مردک مگرتو عادل فردوسی پوری که میگویی وقت برنامه ات تمام است و فرصت نداری؟
ایمیل داد که:مگر شما عادل را هم میشناسید؟
برایش نوشتیم:چه بگویم ،مدتی جمشیدشاه برنامهءنود را میدید و با دیگران هم سرش بحس میکرد .رفته رفته همه این عادل راشناختند .این جناب عزرائیل هم به تبعیت از او برای ساکنین برزخ نظرسنجیه اس ام اسی گذاشته بود که :بنظر شما عامل طول عمر جنتی چیست؟الف)با عزرائیل نسبتی دارد؟ب)عزرائیل با او رودرواسی دارد؟ج)رویش زیاد است؟
خلاصه تا این اواخر تب نود همه را گرفته بود ،این داریوش کبیر هم عجیب به این برنامه معتاد است
پابلیشر در جواب ما نوشت: آخ ،گفتید معتاد ،یادم آمد ،من هم باید ترک اعتیاد کنم
نوشتیم:راست میگویی؟معتادی؟خجالت نمیکشی با این سن و سال؟ به چه معتادی؟
در جواب نوشت :به مواد مخدر فدایت گردم . البته خودم هم نمیدانستم . دکتر روازاده گفتند در آدامس مواد مخدر هست و هرکه بجود معتاد میشود . من هم که معمولاًبعداز غذا یک آدامس میجویدم گفتم حتماًمعتاد شدم .
باعصبانیت نوشتیم:بسیار خوب ،این چرندیات را تمام کن و برو این قسمت راهم بزن و اگر ،اگر یک کلمهء دیگر از این روازاده برای من بنویسی جناب عزرائیل را میفرستم که دربست تا جهنم بیاودت و آنجا نگهبانان جهنم مثل آدامس بجوندت و به تو معتاد شوند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر