در
یکی از محلات غرب تهران در سلسبیل به دنیا آمد در ۸ سالگی پدرش را بر اثر
حادثه ای از دست داد نوجوانی اش مصادف بود با سالهای اوج انقلاب اسلامی به
همراهی چند تن از دوستانش گروه «فجر اسلام» را به راهانداخت وبرای آموزش
نظامی و آشنایی با جنگهای چریکی به جنوب لبنان رفت و با چمران و رحیم
صفوی ومحمد منتظری آشنا شد ، انقلاب که به پیروزی رسید از جمله اعضای
فرماندهان و موسسین مرکزی سپاه تهران بود،جنگ ایران و عراق که آغاز شد به
جبهه ها رفت و تا پایان جنگ هشت ساله در جبهه ها بود وبعد هم رفت شرق کشور
وبا سمت فرمانده قرارگاه مسئول مبارزه با قاچاقچیان بود!
تا
اینجای زندگی حاج داوود کریمی را که نگاه می کنیم هیچ فرقی ندارد با زندگی
دهها فرمانده و سردار سپاه پاسداران و … البته بماند که بسیاری از همین
سرداران فعلی سپاه زمانی که حاج داوود در خط مقدم و پشت خاکریزها زیر بارش
تیر و ترکش بود آنها زیر ترکش کولرگازیهای ستادهای تهران و پشت خط مقدم می
جنگیدند !
بزرگترین
فرق حاج داوود با اینها از سابقه مبارزاتی شان که بگذریم در همین بعد از
جنگ است ، جنگ که تمام شد و وقت تقسیم غنائم شد ! حاج داوود برگشت به همان
تراشکاری که قبل جنگ مشغولش بود منتها بقول قهرمان فیلم آژانس شیشه ای که
می گفت قبل جنگ یک تراکتور داشتیم و یک زمین کشاورزی جنگ که تمام شد
برگشتیم سر زمینمان منتها بدون تراکتور ! حاج داوود هم بعد جنگ برگشت به
همان تراشکاری منتها در باقرآباد و کارگاهی کوچکتر و البته با بدنی پر ترکش
و شیمیایی شده !
درست
در همان سالهایی که یکی پس از دیگری بسان قارچ در دل سپاه سرتیپ و سرلشگر
می روئید و مدام تصاویر آنها را رسانه ها نشان می دادند حاج داوود هم از
این بیمارستان به آن بیمارستان می رفت و با هزینه شخصی خودش به مداوای
بیماری و زخمهای جانکاه حاصل از جنگ مشغول بود چرا که وی حتی به بنیاد
جانبازان هم نرفته بود تا درصد جانبازی بگیرد و از این راه امتیاز و بیمه
درمانی بگیرد تا اینکه نهایتا این بغض فروخفته سرباز کرد و در دی ماه سال
۱۳۷۲ وی در میان جمعی از دوستان و رزمندگان از وضعیت جاری در کشور لب به
اعتراض و انتقاد گشود ،حاج داوود اعتراض خود را با شعر پرمعنایی آغاز کرد
که :
جنگ
زد نعره ولی پنجره ها را بستید به غنائم که رسیدیم به ما پیوستید هرچه
گفتیم که جنگ آمده گوشی نشنید کسی از پنجره بسته خروشی نشنید !
حاصل این انتقاد و اعتراض البته همانی شد که بسیاری در همان سالها گرفتارش شده بودند : حذف و یا زندان !
حاج
داوود که حالا بسیاری او را «سردار فاشگو» نام نهاده بودند پنج ماه به
زندان افتاد او هرگزاززندان آزاد نشد ؛ بعد از گذشت پنج ماه از بازداشت او
حالش به وخامت رفت و از زندان به بیمارستان منتقل شد و بعد از مدتی هم از
بیمارستان به خانه رفت و مشغول مداوای خود شد تا اینکه در آخر به دوستان
شهیدش پیوست .
با
شهادت حاج داوود او عزیز و دوست داشتنی شد و بار دیگر ثابت کرد سردار خوب
یک سردار مرده است ! بسیاری از همان کسانی که او از آنها انتقاد کرده و
اعتراض به آنها باعث شده بود تا به زندان بیفتد زیر تابوتش بودند !
علی
خامنه ای و هاشمی رفسنجانی برایش اطلاعیه صادر کردند و حسین الله کرم در
تشییع جنازه اش سینه می زد و نوحه می خواند ! اینها همانهایی بودند که حاج
داوود کریمی بارها برائت خود را از اینها اعلام کرده بود و آنها را در دی
ماه ۱۳۷۲ «میوه چینان انقلاب» خوانده بود !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر