روحانیای که مسافرکشی میکند
اکثریت قریب به اتفاق روحانیان از راه روحانیت ارتزاق میکنند و روزگار میگذرانند. هستند در این میان انگشتشمارانی که نان دین و لباس نمیخورند. «خلیل نادری»، یکی از اینها است.
او زندگیاش را با مسافرکشی از طریق تاکسی میگذراند. او متولد ۱۳۵۵ است و در بیشهسرای ساری متولد شده است. او فرزند سوم یک خانوادهی روستایی است. «فهیمه سادات طباطبایی» با این روحانی گفتوگو داشته است که در جامجم آنلاین منتشر شده است.
خلیل نادری در این گفتوگو خود را چنین معرفی میکند:
«خلیل نادری هستم. سال ۱۳۵۵ در بیشهسرای ساری متولد شدم. من فرزند سوم خانواده روستایی هستم که پدرش مردی زحمتکش بود و هنوز هم هست. کودکی و نوجوانیام در همان روستای خودمان سپری شد. سالهای ابتدایی انقلاب بود و شرایط برای درس و تحصیل دانشآموزان سخت. مدرسهی ما در روستای همجوارمان بود و مجبور بودیم با سرویسمان که یک پیکان قراضه بود خودمان را به درس و کلاس برسانیم. یادم میآید که ده دانشآموز بودیم که باید فشرده و روی پای هم مینشستیم تا به مدرسه برسیم.
از کلاس پنجم ابتدایی علاقهمند به دروس حوزوی شدم، اما پدرم اجازه نداد، میگفت خلیل شما باید حداقل سیکلت را بگیری بعد بروی حوزه. نه اینکه مخالف باشد نه! میگفت باید سواد عمومیات بالاتر برود بعد بروی طلبه حوزه شوی. من هم وقتی سیکلم را گرفتم، همزمان حوزه و دبیرستان میرفتم.»
او در ادامهی گفتوگو از پدرش میگوید که در همان روستای محل زندگیشان رانندهی نیسان بود و از همین طریق نان زن و بچهاش را تامین میکرد و البته هنوز هم کارش همین است.
او در ادامهی این گفتوگو میگوید:
«برای من کار کردن عار نیست، به نظرم این که انسان در تامین معاش خود دنبال یک راه طیب و طاهر باشد مهم است، حالا می خواهد هر کاری که باشد. مگر پیامبر چوپانی نمی کرد یا حضرت امیر چاه حفر نمی کردند، اگر الگوی ما ائمه باشند من چرا باید ناراحت باشم که مسافرکشی می کنم؟ مگر غیر از این است که می خواهم روزی پاک برای زن و فرزند خود تهیه کنم، من خیلی ها را می شناسم که حین انجام وظیفه با تاکسی کار می کند، چه ایرادی دارد. برای امرار معاش پاک و حلال در هر لباسی باید کار کرد و عرق جبین ریخت.
هستند کسانی که می پرسند چطور هم درس می خوانی هم در خط تهران ـ قم مسافرکشی می کنی. خب واقعیت این است که الان من کارشناسی ارشد حوزه دارم و درسم را هم ادامه دادم. همیشه مراقب بودم که در این دو تداخلی ایجاد نشود، مثلا من نماز صبحم را که می خوانم استارت ماشین را می زنم و می روم سر خط مسافر می زنم برای تهران، از آن طرف هم دم در ترمینال جنوب طوری مسافر سوار می کنم که هشت و نیم قم باشم و بعد هم بروم سر کلاس و درس و مباحثه.
یک بار برای همدان مسافر زدم، طرف خیلی غمگین بود. به مقصد که رسیدیم گفتم جناب شما حالت خوب نیست، چیزی شده؟ گفت که مجلس ختمی داریم و قرار بوده من سخنران مجلس را دعوت کنم، اما نشده، گفتم هیچ نگران نباش، شما برو من دو دقیقه دیگر می آیم. رفتم عبا و عمامه ام را که همیشه مرتب و تمیز در سبدی در صندوق عقب تاکسی ام گذاشته ام را پوشیدم و به مجلس ختم رفتم و سخنرانی کردم. مسافرم از تعجب دهانش باز مانده بود و حسابی خوشحال شد. بالاخره یک موقع هایی تلاش می کنم اگر کاری از دستم بر می آید برای مسافرم انجام دهم، راه دوری نمی رود یک وقتی هم من دست نیازم سمت کسی بلند می شود.»
او میگوید که مانند همهی رانندهها گاهی جریمه هم میشود اما برخی از پلیسها بعد از دیدن گواهینامه یک مقداری متعجب میشوند.
خلیل نادری در این مورد خاطرهای نقل میکند:
«شهریور امسال دوستم تعدادی مسافر عرب داشت که می خواست با خودروی ون آنها به شمال ببرد، مشکلی پیش آمده بود که نتوانست برود، از من درخواست کرد که آنها را ببرم که پذیرفتم و راهی شدیم. پلیس در جاده من را نگه داشت و گفت گواهینامه، آن روز معمم نبودم، یعنی در کل وقتی پشت فرمان می نشینم لباس روحانیت نمی پوشم. او تا گواهینامه من را دید تعجب کرد و گفت شما چرا حاج آقا؟ گفتم یعنی چه؟ چرا مسافرکشی نکنم؟ مگر چه اشکالی دارد؟
مسافرهای ثابت زیاد دارم که خیلی هایشان نمی دانند من روحانی هستم و وقتی می فهمند تا مدتی متعجب می مانند. این اظهار تعجب ها برای من تکراری شده و سعی می کنم عادی جلوه کنم. مثلا دختر خانم دانشجویی مدتی مسافر من بود و هرازگاهی او را به تهران می آوردم و می بردم، یک بار من را در حرم حضرت معصومه اتفاقی دید، کلی جا خورد که مگر شما روحانی هستید؟ من فقط می خندیدم.»
خلیل نادری سال ۱۳۸۰ ازدواج کرده است و هماکنون دو فرزند دارد.
اکثریت قریب به اتفاق روحانیان از راه روحانیت ارتزاق میکنند و روزگار میگذرانند. هستند در این میان انگشتشمارانی که نان دین و لباس نمیخورند. «خلیل نادری»، یکی از اینها است.
او زندگیاش را با مسافرکشی از طریق تاکسی میگذراند. او متولد ۱۳۵۵ است و در بیشهسرای ساری متولد شده است. او فرزند سوم یک خانوادهی روستایی است. «فهیمه سادات طباطبایی» با این روحانی گفتوگو داشته است که در جامجم آنلاین منتشر شده است.
خلیل نادری در این گفتوگو خود را چنین معرفی میکند:
«خلیل نادری هستم. سال ۱۳۵۵ در بیشهسرای ساری متولد شدم. من فرزند سوم خانواده روستایی هستم که پدرش مردی زحمتکش بود و هنوز هم هست. کودکی و نوجوانیام در همان روستای خودمان سپری شد. سالهای ابتدایی انقلاب بود و شرایط برای درس و تحصیل دانشآموزان سخت. مدرسهی ما در روستای همجوارمان بود و مجبور بودیم با سرویسمان که یک پیکان قراضه بود خودمان را به درس و کلاس برسانیم. یادم میآید که ده دانشآموز بودیم که باید فشرده و روی پای هم مینشستیم تا به مدرسه برسیم.
از کلاس پنجم ابتدایی علاقهمند به دروس حوزوی شدم، اما پدرم اجازه نداد، میگفت خلیل شما باید حداقل سیکلت را بگیری بعد بروی حوزه. نه اینکه مخالف باشد نه! میگفت باید سواد عمومیات بالاتر برود بعد بروی طلبه حوزه شوی. من هم وقتی سیکلم را گرفتم، همزمان حوزه و دبیرستان میرفتم.»
او در ادامهی گفتوگو از پدرش میگوید که در همان روستای محل زندگیشان رانندهی نیسان بود و از همین طریق نان زن و بچهاش را تامین میکرد و البته هنوز هم کارش همین است.
او در ادامهی این گفتوگو میگوید:
«برای من کار کردن عار نیست، به نظرم این که انسان در تامین معاش خود دنبال یک راه طیب و طاهر باشد مهم است، حالا می خواهد هر کاری که باشد. مگر پیامبر چوپانی نمی کرد یا حضرت امیر چاه حفر نمی کردند، اگر الگوی ما ائمه باشند من چرا باید ناراحت باشم که مسافرکشی می کنم؟ مگر غیر از این است که می خواهم روزی پاک برای زن و فرزند خود تهیه کنم، من خیلی ها را می شناسم که حین انجام وظیفه با تاکسی کار می کند، چه ایرادی دارد. برای امرار معاش پاک و حلال در هر لباسی باید کار کرد و عرق جبین ریخت.
هستند کسانی که می پرسند چطور هم درس می خوانی هم در خط تهران ـ قم مسافرکشی می کنی. خب واقعیت این است که الان من کارشناسی ارشد حوزه دارم و درسم را هم ادامه دادم. همیشه مراقب بودم که در این دو تداخلی ایجاد نشود، مثلا من نماز صبحم را که می خوانم استارت ماشین را می زنم و می روم سر خط مسافر می زنم برای تهران، از آن طرف هم دم در ترمینال جنوب طوری مسافر سوار می کنم که هشت و نیم قم باشم و بعد هم بروم سر کلاس و درس و مباحثه.
یک بار برای همدان مسافر زدم، طرف خیلی غمگین بود. به مقصد که رسیدیم گفتم جناب شما حالت خوب نیست، چیزی شده؟ گفت که مجلس ختمی داریم و قرار بوده من سخنران مجلس را دعوت کنم، اما نشده، گفتم هیچ نگران نباش، شما برو من دو دقیقه دیگر می آیم. رفتم عبا و عمامه ام را که همیشه مرتب و تمیز در سبدی در صندوق عقب تاکسی ام گذاشته ام را پوشیدم و به مجلس ختم رفتم و سخنرانی کردم. مسافرم از تعجب دهانش باز مانده بود و حسابی خوشحال شد. بالاخره یک موقع هایی تلاش می کنم اگر کاری از دستم بر می آید برای مسافرم انجام دهم، راه دوری نمی رود یک وقتی هم من دست نیازم سمت کسی بلند می شود.»
او میگوید که مانند همهی رانندهها گاهی جریمه هم میشود اما برخی از پلیسها بعد از دیدن گواهینامه یک مقداری متعجب میشوند.
خلیل نادری در این مورد خاطرهای نقل میکند:
«شهریور امسال دوستم تعدادی مسافر عرب داشت که می خواست با خودروی ون آنها به شمال ببرد، مشکلی پیش آمده بود که نتوانست برود، از من درخواست کرد که آنها را ببرم که پذیرفتم و راهی شدیم. پلیس در جاده من را نگه داشت و گفت گواهینامه، آن روز معمم نبودم، یعنی در کل وقتی پشت فرمان می نشینم لباس روحانیت نمی پوشم. او تا گواهینامه من را دید تعجب کرد و گفت شما چرا حاج آقا؟ گفتم یعنی چه؟ چرا مسافرکشی نکنم؟ مگر چه اشکالی دارد؟
مسافرهای ثابت زیاد دارم که خیلی هایشان نمی دانند من روحانی هستم و وقتی می فهمند تا مدتی متعجب می مانند. این اظهار تعجب ها برای من تکراری شده و سعی می کنم عادی جلوه کنم. مثلا دختر خانم دانشجویی مدتی مسافر من بود و هرازگاهی او را به تهران می آوردم و می بردم، یک بار من را در حرم حضرت معصومه اتفاقی دید، کلی جا خورد که مگر شما روحانی هستید؟ من فقط می خندیدم.»
خلیل نادری سال ۱۳۸۰ ازدواج کرده است و هماکنون دو فرزند دارد.
دروووووود به شرفت شیخ
پاسخحذف