آیا "تکامل" از نظر علمی ثابت شده است؟ (بخش چهارم)
از همه افراد روشنفکر دعوت می کنم که این مقاله را مورد بررسی قرار دهند. کسی که دارای "صداقت روشنفکرانه" باشد، آماده است صحت اعتقادات خود را به دقت مورد بررسی قرار دهد و به شواهد موجود دیگر نیز توجه کافی نشان دهد.
هر نظریه، مخالفان و موافقان دارد. آنچه مسلم است نظریه تکامل مورد تایید تمام دانشمندان نیست. دلایل دانشمندان مخالف چیست؟
ریز تکامل و کلان تکامل
تمام دانشمندان و حتی مسیحیان به ریز تکامل اعتقاد دارند. ریز تکامل اجازه می دهد تغییراتی صورت گیرد، اما نمی تواند باعث شود یک نوع موجود به طبقه بالاتر تحول پیدا کند. اسب هنوز اسب است و کرم زمینی هم چنان کرم باقی می ماند. شواهد این امر بسیار به چشم می خورد و دانشمندان مسیحی توافق دارند که این نوع ریز تکامل اتفاق می افتد. اما هیچ گونه شواهد علمی وجود ندارد که ماهی به اسب تبدیل شده باشد. مثلا دیرینه شناسی، هیچ پیوند گمشده میان نهنگ ها و پستانداران زمینی کشف نکرده است. زمین شناسی به مدت 120 سال است که به دنبال این پیوندها می گردد. اشتباه است که درباره پیوندهای گمشده سخن گفت. هزاران پیوند گمشده وجود دارد. بنابراین، ریز تکامل همواره در بطن نوعی منفرد از جاندار صورت می گیرد. همان گونه که گفته شد:"اسب هنوز اسب است". زیرا جانداران با اعضای گروه خودشان تولید مثل می کنند. مثلا یک اسب با خرگوش تولید مثل نمی کند. بحث روی کلان تکامل است که شواهد علمی ندارد. آن فقط یک پیش فرض بر روی کاغذ است.
تکاملگرایان بر این نظر پا میفشردند که بدن جانداران دارای اندامهایی است که امروز دیگر کاربردی ندارند. اندامهایی مثل آپاندیس و لایههای نیمه کروی در چشم زائده نامید شدهاند زیرا در زمان داروین تصور میشد که این ها بلامصرف میباشند. طبق این نظریه، این اندامها در دورههای اولیۀ هستی کاربردی داشتهاند، اما بهتدریج که انسان خود را با محیط سازگار ساخت، کاربرد خود را از دست دادند. بهعقیدۀ این دسته از دانشمندان، آنها اکنون شاهدی هستند بر آنچه قبلاً بودیم.
در این مورد هم شواهد، علیه این نظریه هستند. تمام آنچه که زائده نامیده شده، امروز نیز کاربردی مفید دارند. آپاندیس در واقع غدهای است لنفاوی، و لایه نیمهکروی نیز همچون یک قاشقک، اشیاء خارجی را از داخل چشم جمعآوری میکند. شواهد فراوانی با این نظریه تناقض دارند. بهعنوان مثال، بافت کلیوی جانداران را در نظر بگیرید. کلیههای ماهی دارای شکل کاملاً متفاوتی با خزندگان و پستانداران میباشند. ممکن نیست که آنها از یک ساختار ناشی شده باشند.
یا به دستگاه گوارش توجه کنیم. اگر همۀ جانداران از یک اصل ناشی شدهاند، تکامل و تحول این دستگاه در جانداران مختلف نیز میبایست یکسان باشد. اما عکس این صادق است. کوسه، قورباغه، خزندگان، و پرندگان، دارای دستگاه گوارشیای هستند که بهگونهای متفاوت تحول یافتهاند. نمونههای بسیار دیگری میتوان برای این امر آورد.
پیدایش عالم هستی در اثر شانس و تصادف
نظریه تکامل از هفت بخش تشکیل شده است. پیش فرض اول نظریه تکامل توضیح می دهد که مواد بی جان به مواد جاندار تبدیل شدند، یعنی تولید آنی، خودجوش و تصادفی صورت گرفت و بدین ترتیب عالم هستی شکل گرفت.
تکامل باوران معتقدند که در طی میلیون ها سال، طی مراحل پیچیده ای، بدون هدایت، خود به خود و بر حسب اتفاق و شانس عالم هستی شکل گرفت. به عبارت دیگر، تبدیل ماده بی جان به موجودی جاندار! آیا چنین چیزی ممکن است؟ آیا چنین توضیحی قانع کننده است؟ به جای آن که این احتمال فوق العاده ضعیف تکامل باوران را بپذیریم که نیروهای بی اراده طبیعت حیات را به وجود آورده اند، بهتر است حیات را نتیجه عمدی و هوشمندانه بدانیم.
اگر از شانس طوری صحبت کنیم که گویی در مورد یک عامل سخن می گوییم، در واقع موضوع را از یک مفهوم علمی به یک مفهوم خرافی و اسطوره ای تغییر داده ایم. حتی خود داروین در فصلی از کتاب"منشاء انواع" تحت عنوان "مشکلات نظریه" چنین می گوید:"این فرض که چشم و تمام اجزای آن با هم کار کنند که در اثر انتخاب طبیعی شکل گرفته است، باید اذعان کنیم که تا بالاترین درجه باطل است".
به عنوان مثال، برای این که اتم های مورد نظر در تشکیل یک مولکول پروتئین، به نحو صحیح به هم بپیوندند، در صورتی که این عمل به طور کاملا اتفاقی به وقوع بپیوندد، عدد احتمال آن قدر کوچک خواهد بود که وقوع چنین چیزی عملا محال است. احتمال این که کسی بتواند ده سکه را که روی هر کدام از آن ها شماره ای نوشته شده است، به ترتیب صحیح از جیب خود خارج کند، یک در ده میلیارد است. جهان بی نهایت پیچیده تر از ده سکه شماره دار است و احتمال فراهم آمدن تمامی شرایط لازم برای ظهور و تحول حیات چنان فوق از تصور است که ظهور کاملا اتفاقی حیات بر صحنه گیتی به کلی باورنکردنی است.
شانس و تصادف ذهن ندارد. آن برای آینده برنامه ریزی نمی کند. آن بینش و بصیرت و دیدگاهی ندارد. اگر بتوان گفت که کسی که نقش ساعت ساز را در طبیعت بر عهده دارد، مطابق نگرش نظریه تکامل ساعت سازی کور است. اگر شما ساعتی را روی زمین پیدا کنید، باید از خود بپرسید که چرا ساعت در آن مکان است. نمی توان تصور کرد که ساعت همیشه آن جا بوده است. ساعت سازنده ای داشته است. کسی که ساختار و کاربرد آن را درک کرده و آن را طراحی و تولید کرده است. او ساعت ساز کور نبوده است.
ریچارد داوکینز (ملحد انگلیسی)،خودش پذیرفته که "هر سلول شامل اطلاعات کد بندیشده است که اطلاعات موجود در آن، بیشتر از مجموعۀ سی جلدی دائرۀالمعارف بریتانیکا است." او این را میپذیرد، با اینحال معتقد است که باید انتظار داشت که افراد هوشمند باور کنند که کتاب پرحجمی چون دائرۀالمعارف بریتانیکا در اثر یک تصادف به وجود آمده باشد!
اما استیفن هاوکینگ (فیزیکدان انگلیسی) نگرش متفاوتی دارد. او معتقد است که عالم هستی به طور کاملا تصادفی و شانسی پدید نیامده، بلکه طرحی هوشمند عامل پیدایی عالم بوده است. البته او به خدا اعتقاد ندارد، اما در کتابش تحت عنوان "تاریخ زمان" فصل هشتم صفحه 127 (نسخه انگلیسی) می گوید:"اگر الگوی بیگ بنگ به عنوان آغاز عالم هستی درست باشد، وضعیت اولیه عالم هستی باید به گونه ای دقیق انتخاب شده باشد. توجیه این امر که چرا عالم هستی درست به این شکل آغاز شده، بسیار دشوار است، مگر این که آن را به خدایی نسبت دهیم که قصد داشت موجوداتی هم چون ما بیافریند". در واقع هاوکینگ می گوید که در پشت پرده چیزهایی می گذرد. این که طرحی در پس همه چیز است و انسان را به شگفتی وا می دارد. البته این نگرش هاوکینگ به مذاق بسیاری از تکامل گرایان خوش نیامده. اما او به طراحی هوشمند یا طبیعت هوشمند اعتقاد دارد.
حیات تنها متشکل از مواد شیمیایی نیست، بلکه انباشته است از اطلاعات. این اطلاعات از کجا یا چه کسی دریافت شده است؟ آنچه مسلم است (همان طور که هاوکینگ تایید کرد) اطلاعات پیچیده و مشخص از ذهنی هوشمند پدید آمده است. هاوکینگ آن را "طراحی هوشمند" یا "طبیعت هوشمند" می نامد و مسیحیان به آن "خدا" می گویند. این که چگونه هاوکینگ به چنین نتیجه ای رسیده؟ شکی نیست که در خلوت خودش دو دو تا چهار تا کرده و نتیجه گرفته که منطقی ترین توضیح این است که عالم هستی طراح و خالق داشته است.
دی ان ای یک پدیده است که اطلاعات زیادی را به رمز درآورده است. نظریه تکامل تدریجی محدودیت قائل نیست. اما اطلاعات علمی در دی ان ای، در نقطهای به محدودیتهایی میرسد و این نقطهای است که ما میتوانیم مرزهای طبیعی بین گونههای حیوانات مختلف را شناسایی کنیم.
از همه افراد روشنفکر دعوت می کنم که این مقاله را مورد بررسی قرار دهند. کسی که دارای "صداقت روشنفکرانه" باشد، آماده است صحت اعتقادات خود را به دقت مورد بررسی قرار دهد و به شواهد موجود دیگر نیز توجه کافی نشان دهد.
هر نظریه، مخالفان و موافقان دارد. آنچه مسلم است نظریه تکامل مورد تایید تمام دانشمندان نیست. دلایل دانشمندان مخالف چیست؟
ریز تکامل و کلان تکامل
تمام دانشمندان و حتی مسیحیان به ریز تکامل اعتقاد دارند. ریز تکامل اجازه می دهد تغییراتی صورت گیرد، اما نمی تواند باعث شود یک نوع موجود به طبقه بالاتر تحول پیدا کند. اسب هنوز اسب است و کرم زمینی هم چنان کرم باقی می ماند. شواهد این امر بسیار به چشم می خورد و دانشمندان مسیحی توافق دارند که این نوع ریز تکامل اتفاق می افتد. اما هیچ گونه شواهد علمی وجود ندارد که ماهی به اسب تبدیل شده باشد. مثلا دیرینه شناسی، هیچ پیوند گمشده میان نهنگ ها و پستانداران زمینی کشف نکرده است. زمین شناسی به مدت 120 سال است که به دنبال این پیوندها می گردد. اشتباه است که درباره پیوندهای گمشده سخن گفت. هزاران پیوند گمشده وجود دارد. بنابراین، ریز تکامل همواره در بطن نوعی منفرد از جاندار صورت می گیرد. همان گونه که گفته شد:"اسب هنوز اسب است". زیرا جانداران با اعضای گروه خودشان تولید مثل می کنند. مثلا یک اسب با خرگوش تولید مثل نمی کند. بحث روی کلان تکامل است که شواهد علمی ندارد. آن فقط یک پیش فرض بر روی کاغذ است.
تکاملگرایان بر این نظر پا میفشردند که بدن جانداران دارای اندامهایی است که امروز دیگر کاربردی ندارند. اندامهایی مثل آپاندیس و لایههای نیمه کروی در چشم زائده نامید شدهاند زیرا در زمان داروین تصور میشد که این ها بلامصرف میباشند. طبق این نظریه، این اندامها در دورههای اولیۀ هستی کاربردی داشتهاند، اما بهتدریج که انسان خود را با محیط سازگار ساخت، کاربرد خود را از دست دادند. بهعقیدۀ این دسته از دانشمندان، آنها اکنون شاهدی هستند بر آنچه قبلاً بودیم.
در این مورد هم شواهد، علیه این نظریه هستند. تمام آنچه که زائده نامیده شده، امروز نیز کاربردی مفید دارند. آپاندیس در واقع غدهای است لنفاوی، و لایه نیمهکروی نیز همچون یک قاشقک، اشیاء خارجی را از داخل چشم جمعآوری میکند. شواهد فراوانی با این نظریه تناقض دارند. بهعنوان مثال، بافت کلیوی جانداران را در نظر بگیرید. کلیههای ماهی دارای شکل کاملاً متفاوتی با خزندگان و پستانداران میباشند. ممکن نیست که آنها از یک ساختار ناشی شده باشند.
یا به دستگاه گوارش توجه کنیم. اگر همۀ جانداران از یک اصل ناشی شدهاند، تکامل و تحول این دستگاه در جانداران مختلف نیز میبایست یکسان باشد. اما عکس این صادق است. کوسه، قورباغه، خزندگان، و پرندگان، دارای دستگاه گوارشیای هستند که بهگونهای متفاوت تحول یافتهاند. نمونههای بسیار دیگری میتوان برای این امر آورد.
پیدایش عالم هستی در اثر شانس و تصادف
نظریه تکامل از هفت بخش تشکیل شده است. پیش فرض اول نظریه تکامل توضیح می دهد که مواد بی جان به مواد جاندار تبدیل شدند، یعنی تولید آنی، خودجوش و تصادفی صورت گرفت و بدین ترتیب عالم هستی شکل گرفت.
تکامل باوران معتقدند که در طی میلیون ها سال، طی مراحل پیچیده ای، بدون هدایت، خود به خود و بر حسب اتفاق و شانس عالم هستی شکل گرفت. به عبارت دیگر، تبدیل ماده بی جان به موجودی جاندار! آیا چنین چیزی ممکن است؟ آیا چنین توضیحی قانع کننده است؟ به جای آن که این احتمال فوق العاده ضعیف تکامل باوران را بپذیریم که نیروهای بی اراده طبیعت حیات را به وجود آورده اند، بهتر است حیات را نتیجه عمدی و هوشمندانه بدانیم.
اگر از شانس طوری صحبت کنیم که گویی در مورد یک عامل سخن می گوییم، در واقع موضوع را از یک مفهوم علمی به یک مفهوم خرافی و اسطوره ای تغییر داده ایم. حتی خود داروین در فصلی از کتاب"منشاء انواع" تحت عنوان "مشکلات نظریه" چنین می گوید:"این فرض که چشم و تمام اجزای آن با هم کار کنند که در اثر انتخاب طبیعی شکل گرفته است، باید اذعان کنیم که تا بالاترین درجه باطل است".
به عنوان مثال، برای این که اتم های مورد نظر در تشکیل یک مولکول پروتئین، به نحو صحیح به هم بپیوندند، در صورتی که این عمل به طور کاملا اتفاقی به وقوع بپیوندد، عدد احتمال آن قدر کوچک خواهد بود که وقوع چنین چیزی عملا محال است. احتمال این که کسی بتواند ده سکه را که روی هر کدام از آن ها شماره ای نوشته شده است، به ترتیب صحیح از جیب خود خارج کند، یک در ده میلیارد است. جهان بی نهایت پیچیده تر از ده سکه شماره دار است و احتمال فراهم آمدن تمامی شرایط لازم برای ظهور و تحول حیات چنان فوق از تصور است که ظهور کاملا اتفاقی حیات بر صحنه گیتی به کلی باورنکردنی است.
شانس و تصادف ذهن ندارد. آن برای آینده برنامه ریزی نمی کند. آن بینش و بصیرت و دیدگاهی ندارد. اگر بتوان گفت که کسی که نقش ساعت ساز را در طبیعت بر عهده دارد، مطابق نگرش نظریه تکامل ساعت سازی کور است. اگر شما ساعتی را روی زمین پیدا کنید، باید از خود بپرسید که چرا ساعت در آن مکان است. نمی توان تصور کرد که ساعت همیشه آن جا بوده است. ساعت سازنده ای داشته است. کسی که ساختار و کاربرد آن را درک کرده و آن را طراحی و تولید کرده است. او ساعت ساز کور نبوده است.
ریچارد داوکینز (ملحد انگلیسی)،خودش پذیرفته که "هر سلول شامل اطلاعات کد بندیشده است که اطلاعات موجود در آن، بیشتر از مجموعۀ سی جلدی دائرۀالمعارف بریتانیکا است." او این را میپذیرد، با اینحال معتقد است که باید انتظار داشت که افراد هوشمند باور کنند که کتاب پرحجمی چون دائرۀالمعارف بریتانیکا در اثر یک تصادف به وجود آمده باشد!
اما استیفن هاوکینگ (فیزیکدان انگلیسی) نگرش متفاوتی دارد. او معتقد است که عالم هستی به طور کاملا تصادفی و شانسی پدید نیامده، بلکه طرحی هوشمند عامل پیدایی عالم بوده است. البته او به خدا اعتقاد ندارد، اما در کتابش تحت عنوان "تاریخ زمان" فصل هشتم صفحه 127 (نسخه انگلیسی) می گوید:"اگر الگوی بیگ بنگ به عنوان آغاز عالم هستی درست باشد، وضعیت اولیه عالم هستی باید به گونه ای دقیق انتخاب شده باشد. توجیه این امر که چرا عالم هستی درست به این شکل آغاز شده، بسیار دشوار است، مگر این که آن را به خدایی نسبت دهیم که قصد داشت موجوداتی هم چون ما بیافریند". در واقع هاوکینگ می گوید که در پشت پرده چیزهایی می گذرد. این که طرحی در پس همه چیز است و انسان را به شگفتی وا می دارد. البته این نگرش هاوکینگ به مذاق بسیاری از تکامل گرایان خوش نیامده. اما او به طراحی هوشمند یا طبیعت هوشمند اعتقاد دارد.
حیات تنها متشکل از مواد شیمیایی نیست، بلکه انباشته است از اطلاعات. این اطلاعات از کجا یا چه کسی دریافت شده است؟ آنچه مسلم است (همان طور که هاوکینگ تایید کرد) اطلاعات پیچیده و مشخص از ذهنی هوشمند پدید آمده است. هاوکینگ آن را "طراحی هوشمند" یا "طبیعت هوشمند" می نامد و مسیحیان به آن "خدا" می گویند. این که چگونه هاوکینگ به چنین نتیجه ای رسیده؟ شکی نیست که در خلوت خودش دو دو تا چهار تا کرده و نتیجه گرفته که منطقی ترین توضیح این است که عالم هستی طراح و خالق داشته است.
دی ان ای یک پدیده است که اطلاعات زیادی را به رمز درآورده است. نظریه تکامل تدریجی محدودیت قائل نیست. اما اطلاعات علمی در دی ان ای، در نقطهای به محدودیتهایی میرسد و این نقطهای است که ما میتوانیم مرزهای طبیعی بین گونههای حیوانات مختلف را شناسایی کنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر