دلایل اثبات وجود خدا از دیدگاه مسیحیت (بخش اول)
مخالفان همواره سئوال می کنند:"آیا خدایی هست؟" وقتی چنین پرسشی را می شنوم، من هم از آن ها سئوالاتی می پرسم که اگر مخاطب از جواب دادن طفره نرود، پاسخ منطقی ارائه نمی دهد. پیشنهاد می کنم که مخالفان وجود خدا ابتدا نکات زیر را مطالعه کنند و سپس درباره پذیرش وجود یا عدم وجود خدا تصمیم بگیرند:
یک. سئوال تکراری یک ملحد این است:" آیا می توان خدا را از طریق علم ثابت کرد؟"
اگر کسی حداقل آشنایی با علم را داشته باشد، باید بداند که روش علمی تنها برای امور قابل اندازه گیری و مادی سودمند است. هیچکس سه متر محبت یا پنج کیلو عدالت را ندیده است. اما احمقانه است که واقعی بودن آن ها را انکار کنیم. چیزی می تواند از طریق علمی ثابت شود، که قابل تکرار باشد. مثلا نمی توان آغاز عالم هستی را تکرار کرد یا ترور لینکلن و مصلوب شدن مسیح تکرار شود. این واقعیت که رویدادهای تاریخی را نمی توان با تکرار ثابت کرد، واقعی بودن آن ها را به عنوان یک رویداد نفی نمی کند.
دو. ملحدان می پرسند:"چگونه خدایی را که ندیده اید، به او ایمان دارید؟" در پاسخ باید این سئوال را پرسید:"آیا ناپلئون شخصیت تاریخی بوده است؟" پاسخ او مثبت است. سئوال دوم:"آیا تا به حال او را از نزدیک دیده ای؟" آن شخص اعتراف می کند که هرگز ناپلئون را ندیده است. سئوال بعدی این است که "اگر ناپلئون را ندیده ای، چگونه او را می شناسی؟"
سه. علم ثابت کرده آنچه را نمی توانید مشاهده کنید، وجود دارد. دانشمندان وجود اجرام غیرقابل مشاهده را از روی شواهد وابسته و نه مشاهده مستقیم می پذیرند. مثلا از تاثیر نیروی جاذبه سیارات جدید بر حرکت ستارگان به وجود سیارات پی می برند. برای ستاره شناسان تاثیرات قابل مشاهده نیروی جاذبه، مبنای اعتقاد به وجود اجرام غیر قابل مشاهده آسمانی است. تغییر و تحول شخص منفی به فرد مثبت و مفید، نتیجه عملکرد خداوند است. وقتی مسیح و شاگردانش از مردم می خواستند که ایمان بیاورند، منظورشان ایمان کورکورانه نبود، بلکه ایمانی مبتنی بر عقل و منطق. به عبارت ساده، ذهن من نمی تواند چیزی را بپذیرد که با عقل و منطق هماهنگی ندارد. انسان به گونه ای آفریده شده که عقل و منطق با مشاهده در توافق و هماهنگی عمل می کند. شخصی که رویداد تغییر و تحول عمیق و مثبت در خودش را ناشی از ایمان به خدا می بیند، نمی تواند آن واقعه را توهم یا دروغ بنامد. همان طور که نمی توان روز ازدواج یا فارغ التحصیل شدن را انکار کرد. ایمان مسیحی بر مدرک و دلیل استوار است، بنابراین ایمانی است منطقی. ایمانی است بر اساس شواهد و قرائن کافی. مسیح فرمود:"حقیقت را خواهید شناخت (نه این که به حقیقت باور داشته باشید) و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد" (انجیل یوحنا فصل 8 آیه 32).
چهار. کسی که ادعا می کند خدایی نیست، باید یقین داشته باشد که اعتقادش درست است. هم چنین باید ادعا کند که دانای کل است و همه چیز را می داند، زیرا این امکان همیشه هست که خارج از آگاهی و دانش او، خدایی وجود داشته باشد. با توجه به این واقعیت که اکثر مردم معتقدند که فقط بخش کوچکی از دانش عالم هستی را دارا می باشند، احتمال وجود خدا خارج از دانش شخصی بسیار بالا است.
اما مخالفان مسیحیت ادعا می کنند که مسیحیت منطقی نیست. آن ها معتقدند که آنچه را با عقل خود درک کنند، قابل پذیرش است. آیا ادعای مخالفان صحیح است؟
تردیدی نیست که کارایی عقل در زندگی فردی و جمعی را نمی توان انکار کرد. اما عقل دارای محدودیت هایی است. گاهی عقل در انتخاب و تصمیم گیری اشتباه می کند. اشتباهات عقل حتی قادر است فاجعه به بار آورد. عقل نمی تواند آینده را مشاهده و پیشگویی کند. آنچه را که عقل امروز ادراک می کند، می پذیرد و آنچه قابل مشاهده نیست رد می کند. مثلا دویست سال قبل اگر کسی از تلفن و چراغ برق سخن می گفت، مردم او را دیوانه می پنداشتند. این همان واکنشی بود که ادیسون و گراهام بل قبل از اختراعات خود با آن مواجه شدند. هیچکس باور نمی کرد. علت این شک و ناباوری مردم آن روزگار این است که برای عقل محدود انسان خیلی چیزها محال است.
حتی تا همین بیست یا سی سال قبل، بحث درباره اینترنت، وب سایت و شبکه های اجتماعی نظیر فیس بوک غیر عقلانی بود. زمانی انیشتین با ارائه فرضیه نسبیت تایید کرد که عالم هستی ثابت و ازلی است. اما کشفیات ادوین هابل خلاف دیدگاه انیشتین را ثابت کرد. انیشتین به شدت محزون و ناراحت شد، اما عاقبت پذیرفت که فرضیه نسبیت علمی نیست.
گاهی عقل، دلایل منطقی و قانع کننده را نمی پذیرد. برتراند راسل، ملحد انگلیسی، در کتاب خود تحت عنوان "چرا مسیحی نیستم" چنین اظهار نظر کرد که از دیدگاه تاریخی، مسیح هرگز وجود نداشته است. راسل هرگز به خود اجازه نداد تا شواهد تاریخی از جمله گزارش های امپراطوری روم و مورخان رومی، یونانی و یهودی در قرن اول میلادی را بررسی کند. او با این اظهار نظر خود نشان داد که درس تاریخش را خوب فرا نگرفته یا نمی خواهد تاریخ او را قانع کند. با خواندن کتاب راسل، خواننده به شک می افتد که آیا او اصلا به کتاب مقدس نگاهی انداخته یا نه. وقتی مخالفان با پاسخ های منطقی ایمانداران مسیحی روبرو می شوند، واکنش منفی نشان می دهند یا موضوع بحث را عوض می کنند. دلیل آن کاملا واضح است: مشکل آن ها عقلانی نیست، بلکه ارادی است. آن ها نمی خواهند به دلایل جهل و نادانی، اعتقادات مذهبی یا فلسفی و حتی دیدگاه های غیر اخلاقی، نگرش مسیحیت را بپذیرند.
مخالفان همواره سئوال می کنند:"آیا خدایی هست؟" وقتی چنین پرسشی را می شنوم، من هم از آن ها سئوالاتی می پرسم که اگر مخاطب از جواب دادن طفره نرود، پاسخ منطقی ارائه نمی دهد. پیشنهاد می کنم که مخالفان وجود خدا ابتدا نکات زیر را مطالعه کنند و سپس درباره پذیرش وجود یا عدم وجود خدا تصمیم بگیرند:
یک. سئوال تکراری یک ملحد این است:" آیا می توان خدا را از طریق علم ثابت کرد؟"
اگر کسی حداقل آشنایی با علم را داشته باشد، باید بداند که روش علمی تنها برای امور قابل اندازه گیری و مادی سودمند است. هیچکس سه متر محبت یا پنج کیلو عدالت را ندیده است. اما احمقانه است که واقعی بودن آن ها را انکار کنیم. چیزی می تواند از طریق علمی ثابت شود، که قابل تکرار باشد. مثلا نمی توان آغاز عالم هستی را تکرار کرد یا ترور لینکلن و مصلوب شدن مسیح تکرار شود. این واقعیت که رویدادهای تاریخی را نمی توان با تکرار ثابت کرد، واقعی بودن آن ها را به عنوان یک رویداد نفی نمی کند.
دو. ملحدان می پرسند:"چگونه خدایی را که ندیده اید، به او ایمان دارید؟" در پاسخ باید این سئوال را پرسید:"آیا ناپلئون شخصیت تاریخی بوده است؟" پاسخ او مثبت است. سئوال دوم:"آیا تا به حال او را از نزدیک دیده ای؟" آن شخص اعتراف می کند که هرگز ناپلئون را ندیده است. سئوال بعدی این است که "اگر ناپلئون را ندیده ای، چگونه او را می شناسی؟"
سه. علم ثابت کرده آنچه را نمی توانید مشاهده کنید، وجود دارد. دانشمندان وجود اجرام غیرقابل مشاهده را از روی شواهد وابسته و نه مشاهده مستقیم می پذیرند. مثلا از تاثیر نیروی جاذبه سیارات جدید بر حرکت ستارگان به وجود سیارات پی می برند. برای ستاره شناسان تاثیرات قابل مشاهده نیروی جاذبه، مبنای اعتقاد به وجود اجرام غیر قابل مشاهده آسمانی است. تغییر و تحول شخص منفی به فرد مثبت و مفید، نتیجه عملکرد خداوند است. وقتی مسیح و شاگردانش از مردم می خواستند که ایمان بیاورند، منظورشان ایمان کورکورانه نبود، بلکه ایمانی مبتنی بر عقل و منطق. به عبارت ساده، ذهن من نمی تواند چیزی را بپذیرد که با عقل و منطق هماهنگی ندارد. انسان به گونه ای آفریده شده که عقل و منطق با مشاهده در توافق و هماهنگی عمل می کند. شخصی که رویداد تغییر و تحول عمیق و مثبت در خودش را ناشی از ایمان به خدا می بیند، نمی تواند آن واقعه را توهم یا دروغ بنامد. همان طور که نمی توان روز ازدواج یا فارغ التحصیل شدن را انکار کرد. ایمان مسیحی بر مدرک و دلیل استوار است، بنابراین ایمانی است منطقی. ایمانی است بر اساس شواهد و قرائن کافی. مسیح فرمود:"حقیقت را خواهید شناخت (نه این که به حقیقت باور داشته باشید) و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد" (انجیل یوحنا فصل 8 آیه 32).
چهار. کسی که ادعا می کند خدایی نیست، باید یقین داشته باشد که اعتقادش درست است. هم چنین باید ادعا کند که دانای کل است و همه چیز را می داند، زیرا این امکان همیشه هست که خارج از آگاهی و دانش او، خدایی وجود داشته باشد. با توجه به این واقعیت که اکثر مردم معتقدند که فقط بخش کوچکی از دانش عالم هستی را دارا می باشند، احتمال وجود خدا خارج از دانش شخصی بسیار بالا است.
اما مخالفان مسیحیت ادعا می کنند که مسیحیت منطقی نیست. آن ها معتقدند که آنچه را با عقل خود درک کنند، قابل پذیرش است. آیا ادعای مخالفان صحیح است؟
تردیدی نیست که کارایی عقل در زندگی فردی و جمعی را نمی توان انکار کرد. اما عقل دارای محدودیت هایی است. گاهی عقل در انتخاب و تصمیم گیری اشتباه می کند. اشتباهات عقل حتی قادر است فاجعه به بار آورد. عقل نمی تواند آینده را مشاهده و پیشگویی کند. آنچه را که عقل امروز ادراک می کند، می پذیرد و آنچه قابل مشاهده نیست رد می کند. مثلا دویست سال قبل اگر کسی از تلفن و چراغ برق سخن می گفت، مردم او را دیوانه می پنداشتند. این همان واکنشی بود که ادیسون و گراهام بل قبل از اختراعات خود با آن مواجه شدند. هیچکس باور نمی کرد. علت این شک و ناباوری مردم آن روزگار این است که برای عقل محدود انسان خیلی چیزها محال است.
حتی تا همین بیست یا سی سال قبل، بحث درباره اینترنت، وب سایت و شبکه های اجتماعی نظیر فیس بوک غیر عقلانی بود. زمانی انیشتین با ارائه فرضیه نسبیت تایید کرد که عالم هستی ثابت و ازلی است. اما کشفیات ادوین هابل خلاف دیدگاه انیشتین را ثابت کرد. انیشتین به شدت محزون و ناراحت شد، اما عاقبت پذیرفت که فرضیه نسبیت علمی نیست.
گاهی عقل، دلایل منطقی و قانع کننده را نمی پذیرد. برتراند راسل، ملحد انگلیسی، در کتاب خود تحت عنوان "چرا مسیحی نیستم" چنین اظهار نظر کرد که از دیدگاه تاریخی، مسیح هرگز وجود نداشته است. راسل هرگز به خود اجازه نداد تا شواهد تاریخی از جمله گزارش های امپراطوری روم و مورخان رومی، یونانی و یهودی در قرن اول میلادی را بررسی کند. او با این اظهار نظر خود نشان داد که درس تاریخش را خوب فرا نگرفته یا نمی خواهد تاریخ او را قانع کند. با خواندن کتاب راسل، خواننده به شک می افتد که آیا او اصلا به کتاب مقدس نگاهی انداخته یا نه. وقتی مخالفان با پاسخ های منطقی ایمانداران مسیحی روبرو می شوند، واکنش منفی نشان می دهند یا موضوع بحث را عوض می کنند. دلیل آن کاملا واضح است: مشکل آن ها عقلانی نیست، بلکه ارادی است. آن ها نمی خواهند به دلایل جهل و نادانی، اعتقادات مذهبی یا فلسفی و حتی دیدگاه های غیر اخلاقی، نگرش مسیحیت را بپذیرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر