شایعه است که :
حميد مصدق عاشق فروغ فرخزاد بوده است که به هم نرسیده بودند
و یکی از اشعار آنها در وصف هم به قرار زیر است ...
شعر " حميد مصدق " :
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره ، از باغچه ی همسايه ... سيب را دزديدم !
باغبان از پي من تند دويد ...
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه !
سيبِ دندان زده از دست تو افتاد به خاك ...
و تو رفتي و هنوز ...
سالهاست كه در گوشِ من آرام آرام
خش خشِ گام تو ... تكرار كنان مي دهد آزارم !
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم : كه چرا باغچه ی كوچك ما سيب نداشت ... ؟!
.......................... .....
جواب " فروغ فرخ زاد "
من به تو خنديدم ...
چون كه مي دانستم ...
تو به چه دلهره ، از باغچه ی همسايه ، سيب را دزديدي !
پدرم از پي تو تند دويد ...
و نمي دانستي : باغبانِ باغچه ی همسايه
پدر پير من است !
من به تو خنديدم ...
تا كه با خنده ی خود ، پاسخ عشقِ تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك ... لرزه انداخت به دستان من
و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك ... !
دل من گفت: برو !
چون نمي خواست به خاطر بِسِپارد ... گريه ی تلخ تو را ...
و من رفتم ...
و
هنوز ... سالهاست كه در ذهن من آرام آرام ...
حيرت و بغض تو تكرار كنان ... مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم : كه چه مي شد اگر باغچه ی
خانه ی ما سيب نداشت ... ؟!
.......................... .....
جواب زیبای شاعر جوان " جواد نوروزی " به این دو شاعر :
دخترک خندید
و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه ... سیب را دزدیده !
باغبان از پی او تند دوید ...
به خیالش می خواست ... حرمت باغچه و دختر کم سالش را ، از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد ... !
این وسط من بودم ... سیب دندان زده ای ...که به خاک افتادم !
من که پیغمبر عشقی معصوم ...
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق ...
و لب و دندان ِ...
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم !
و به خاک افتادم ... !
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود ...
دخترک رفت ... !
ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود :
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست ... پوسیده ام آرام آرام !
عشق ، قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ... ! ولی ذرّاتم ...
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی ، به خدا رابطه با سیب نداشت !
حميد مصدق عاشق فروغ فرخزاد بوده است که به هم نرسیده بودند
و یکی از اشعار آنها در وصف هم به قرار زیر است ...
شعر " حميد مصدق " :
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره ، از باغچه ی همسايه ... سيب را دزديدم !
باغبان از پي من تند دويد ...
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه !
سيبِ دندان زده از دست تو افتاد به خاك ...
و تو رفتي و هنوز ...
سالهاست كه در گوشِ من آرام آرام
خش خشِ گام تو ... تكرار كنان مي دهد آزارم !
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم : كه چرا باغچه ی كوچك ما سيب نداشت ... ؟!
..........................
جواب " فروغ فرخ زاد "
من به تو خنديدم ...
چون كه مي دانستم ...
تو به چه دلهره ، از باغچه ی همسايه ، سيب را دزديدي !
پدرم از پي تو تند دويد ...
و نمي دانستي : باغبانِ باغچه ی همسايه
پدر پير من است !
من به تو خنديدم ...
تا كه با خنده ی خود ، پاسخ عشقِ تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك ... لرزه انداخت به دستان من
و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك ... !
دل من گفت: برو !
چون نمي خواست به خاطر بِسِپارد ... گريه ی تلخ تو را ...
و من رفتم ...
و
هنوز ... سالهاست كه در ذهن من آرام آرام ...
حيرت و بغض تو تكرار كنان ... مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم : كه چه مي شد اگر باغچه ی
خانه ی ما سيب نداشت ... ؟!
..........................
جواب زیبای شاعر جوان " جواد نوروزی " به این دو شاعر :
دخترک خندید
و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه ... سیب را دزدیده !
باغبان از پی او تند دوید ...
به خیالش می خواست ... حرمت باغچه و دختر کم سالش را ، از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد ... !
این وسط من بودم ... سیب دندان زده ای ...که به خاک افتادم !
من که پیغمبر عشقی معصوم ...
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق ...
و لب و دندان ِ...
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم !
و به خاک افتادم ... !
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود ...
دخترک رفت ... !
ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود :
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست ... پوسیده ام آرام آرام !
عشق ، قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ... ! ولی ذرّاتم ...
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی ، به خدا رابطه با سیب نداشت !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر