چند
تا بسیجی میرن عروسی، عرق میخورن مست میشن، بعد یکی از بسیجی هارو جو
میگیره، میره میکروفون رو از دست خواننده ارکستر میگیره، میخونه، "میخوام
که با بوسه گل لبات رو پر پر کنم"؛ بعد بقیه بسیجی ها بهش چپ چپ نگاه
میکنن، جا میخوره میگه "گلهای پر پر شده رو فدای رهبر کنم..."
از یه آقایی میپرسن عامل اصلی فساد، فقر، معتاد شدن جوونها چیه؟ میگه نمیدونم والله، ولی ایشالله اون یکی دستش هم چلاغ بشه مرتیکه سید الاغ پیغمبر.
خامنه ای میره دوبی برای حال گیری، برای آقای رفسنجانی ریش تراش میاره، رفسنجانی هم میره دوبی برای حال گیری برای آقای خامنه ای پلی استیشن میاره.
از یه آقایی میپرسن عامل اصلی فساد، فقر، معتاد شدن جوونها چیه؟ میگه نمیدونم والله، ولی ایشالله اون یکی دستش هم چلاغ بشه مرتیکه سید الاغ پیغمبر.
خامنه ای میره دوبی برای حال گیری، برای آقای رفسنجانی ریش تراش میاره، رفسنجانی هم میره دوبی برای حال گیری برای آقای خامنه ای پلی استیشن میاره.
یه
روضه خون میره بالای منبر، بعد متوجه میشه که دفترچه روضه شو یادش رفته
بیاره، به پسرش که توی جمع بوده میگه پسر جان برو اون دفترچه روضه من رو از
خونه بیار، از قضا زن این روضه خون خیاط بوده و بچه اشتباهاً دفترچه مادرش
رو میاره. روضه خوان میگه مردم هرچی من گفتم بعدش بگید ابوالفضل ابوالفضل!
بعد شروع میکنه میگه.
دور کمر اعظم خانم.
ابوالفضل ابوالفضل
دور پاچه اصغر آقا.
ابوالفضل ابوالفضل
عرض خشتک حاج ولی الله
ابوالفضل ابوالفضل
یه حزب اللهیه اسم بچه اش رو میگذاره مهدی، تا آخر عمر دنبالش میگرده...
دور کمر اعظم خانم.
ابوالفضل ابوالفضل
دور پاچه اصغر آقا.
ابوالفضل ابوالفضل
عرض خشتک حاج ولی الله
ابوالفضل ابوالفضل
یه حزب اللهیه اسم بچه اش رو میگذاره مهدی، تا آخر عمر دنبالش میگرده...
یه بسیجی میخواست عروسک بخره به صاحب مغازه میگه ببخشید آقا قیمت این خواهرمون چنده؟
یه آقایی میره مکه، بعد که برمیگرده میگن خوب چه خبر بود؟ میگه هیچی بابا خدا خونه نبود همه پشت در مونده بودن...
به یه آقایی میگن شما میدونی حجر الاسود چیه؟
میگه بله همسایه پایینیمونه یه بچه سپاهیه، عرق میخوره...
بعد بهش میگن بابا دیوانه حجر الاسود یک سنگه سیاهه تو مکه
طرف میگه، جدی میگی؟ این بشر اینقدر کفر گفت و عرق خورد که سنگ شد!
میگه بله همسایه پایینیمونه یه بچه سپاهیه، عرق میخوره...
بعد بهش میگن بابا دیوانه حجر الاسود یک سنگه سیاهه تو مکه
طرف میگه، جدی میگی؟ این بشر اینقدر کفر گفت و عرق خورد که سنگ شد!
یه آقایی میره مکه، سرش رو میکنه تو حجر الاسود، سرش گیر میکنه، میگه خدایا غلط کردم ول کن
از یه بسیجی میپرسن مارک کفشت چیه؟ میگه دکتر چمران (دکتر مارتین یک مارک معروف کفش است)
یه بسیجیه نماز قضا زیاد داشته، زیر سجاده اش کاربن میگذاره.
به یه پاسداره میگن سه تا اسم بگو آخرش الله باشه، میگه روح الله، عین الله، سیندرالله
یه آخونده اسم بچه اش رو میگذاره حسین، هر دقیقه به بچه اش میگه، بابا جان، تشنه ات نیست؟
به
یه بسیجیه میگن یه حدیث بگو، میگه ابدو بدوووووو دووووو دووووو لا
لااااااا، میگن این چه حدیثی بود؟ میگه این حدیث از حضرت علی اصغر روایت
شده.
خمینی توی ایران میره روی منبر، میگه لکن!!!!! همه میزنن زیر گریه، شاکی میشه میگه خفه شید دیگر! شاید ایندفعه خنده دار باشد!
رضا
زاده تصمیم میگیره وزنه 1000 کیلویی بلند کنه، حضرت ابوالفضل بهش زنگ
میزنه میگه ایندفعه دیگه رو من حساب نکن ها! هر چیزی حدی داره!
یک بسیجی موبایل منشی دار میخره، پیغامشو میذاره "لطفا بعد از شنیدن سوره بقره، پیغام خود را بگذارید"
یه
یارو عادت داشته زنگ مسجد رو میزده فرار میکرده، یه آخونده پشت در می
ایسته که وقتی که زنگ زده میشه مچ این بابارو بگیره، زنگ به صدا در میاد و
آخوند بلافاصله در رو باز میکنه، طرف دستپاچه میشه میگه به به به ببخشید،
با جبرعیل کار داشتم، خونه هستن؟
یه بابایی داشتته تو پارتي هلکوپتري مي زده ، يهو بسيجي رو جو مي گيره با آرپيچي ميزنتش!!!!!!!!
یه بابایی میخواسته حاجتش براورده شه میگه یا امام رضا! قربون دو دست بریده ات! کی ظهور میکنی؟
خامنه ای رفته بود بم با لباس شخصی رفته بود، میدونید چرا؟ دنبال دست طبیعی برای خودش میگشت!
از
علی دایی میپرسند نظرت راجع به بازی با عربستان چیه؟! علی دایی میگه والله
اینها خیلی آدمهای مذهبی ای هستند، ما هرچی بهشون فحش میدادیم اونها قرآن
میخوندن!
یه حاجی بازاریه هیئت میزنه روز عاشورا روی در هیئت مینویسه به علت شهادت امام حسین هیئت تعطیل است.
در
خونه ملا نصر الدین رو دزد میبره، ملا میره در مسجد رو میدزده، مردم
میگویند احمق چرا در مسجد رو دزدیدی؟ جواب میده! فقط خدا میدونه در خونه من
رو کی دزدیده، بیاد دزد رو تحویل بده در خونش رو تحویل بگیره!
یه
بسیجیه داشته از یه جایی رد میشده یه گاوه میگه
مااااااااااااااااااااااااااااااااااا! بسیجیه میگه
مااااااااااااااااشاهلله حزب الله!
یه بسیجیه از دهات پا میشه میاد تهران، به یک دختر خوشگل میرسه، میگه ببخشید خواهر، این دوست دختر که میگویند شمایید؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر